۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

بخش یازدهم (1): نمونۀ عینی و تاریخی چرخۀ حیات در قرآن





نمونۀ عینی چرخۀ حیات در قرآن


در دو بخش گذشته ؛ دو آیۀ مهم ذیل ؛ در توصیف " چرخۀ حیات در قرآن " را بررسی کردیم:


و کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون
 البقره - 27
 
و چگونه کفران نعمت خدا را می کنید ؛ در حالیکه شما مُرده بودید که زنده تان نمود. سپس شما را می میراند و بعد (دوباره) زنده تان می نماید. سپس بسوی او باز می گردید.

ان الله بالناس لرؤف رحیم  و هو الذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ان الانسان لکفور

 الحج - 66,65
براستی که خداوند نسبت به انسانها مهربان و رحیم است و اوست که شما را (پس از مرگتان) زنده کرد! سپس شما را (دوباره) می میراند و سپس (دوباره) زنده تان می نماید. براستی که انسان ناسپاس است.

اما قرآن کتابی نیست که ؛ حقیقتی را بدون استدلال عقلی وعلمی بیان نماید. و استدلالی در قرآن نیست ؛ که برای آن ؛ نمونه هایعینی ؛ واقعی و زنده در زندگی روزمرۀ انسانها ؛ نیآورده باشد!

بنا بر این تئوری" چرخۀ مرگ و زندگی "؛ نمی تواند بدون " نمونۀ عینی " در قرآن باشد. از اینرو ؛ قرآن در همان سوره بقره ؛ نمونه ای عینی و واقعی را ؛ جهت تکمیل استدلال خود می آورد ؛ تا بدین ترتیب حجت را تمام کرده و جای هیچ عذر و بهانه ای باقی نگذارد:

الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون

 البقره - 243
آیا ندیدی! کسانی را که هزاران هزار نفر بودند؛ برای گریز از مرگ؛ سرزمینشان و خانه هایشان را ترک کردند؛ آنگاه خداوند به آنها گفت بمیرید؛ سپس آنها را زنده کرد؟ براستی که خداوند برای انسانها صاحب فضل و نعمت است. اگرچه اکثر انسانها ناشکرند!


در رابطه با آیۀ مورد بحث این بخش؛ ابتدا باید پرسید که انگیزه و هدف نزول چنین آیه ای چیست؟ بعبارت دیگر؛ آیه چه پیامی برای ما دارد و چه چیزی را قصد دارد بما بیاموزد؟ لابُد قرآن که خودش؛ یکی از بزرگترین نامهایش را ذکر( یادآوری) نامیده؛ می خواهد چیزی را که ما از یاد برده ایم را؛ بما یادآوری نماید. و آیه؛ که بمعنی " نشانه "است؛ قصد دارد چیزی را بما نشان دهد؛ تا ما با " نگریستن "؛ آنچه را که از آن غفلت نموده ایم؛ بیاد آوریم:  الم تر ! آیا ندیدی!

حال این چه آیۀ مهمی است که؛ این چنین با بانگ الم تر...آغازشده است؟ اگر پاسخ به این پرسشها را در خود آیه نیابیم؛ پس در کجا باید جستجو کنیم؟ وقتی خود قرآن آیاتش را؛ " آیات بینات " یعنی " نشانه هائی با دلایل روشن " می خواند؛ پس حتما دلائل روشنی در آیۀ مورد نظر وجود دارد که ما را؛ بسوی معنا و حقایق آن؛ هدایت می نماید. نکتۀ ظریف در اینجاست که " آیات " یا " نشانه ها " تنها در آنچه در متن آیات؛ صریحا آمده نیست؛ بلکه در آنچه نیامده نیز؛ هست. پس اجازه دهید آن را "نشانه های پنهان" آیات بنامیم.

نکته قابل توجه اینکه؛ این آیۀ خبری تنها؛ یک بار؛ آن هم بصورت بسیار فشرده و مختصر در قرآن آمده و هیچ اشارۀ دیگری؛ در جای دیگری در قرآن؛ به آن نشده تا بدین وسیله؛ برخی جزئیات و ابعاد واقعه را فاش نماید. پس لازم است که آیه را؛ زیر ذره بین قرار دهیم  و گام بگام به بررسی آن بپردازیم.
 
 
نخست - سخن از مردمانی است که برای گریز از مرگ؛ سرایشان را ترک کردند. ولی بدون آنکه علت آن را بیان نماید. چرا؟
ظاهرا علت چنین تصمیمی و حرکتی اهمیتی نداشته است. اگر می داشت حتما آن را می آورد. بعبارت دیگر؛ نیاوردن علت حادثه در آیه؛ خود " نشانۀ " آن است که؛ ما را متوجۀ اصل موضوع و انگیزۀ حرکتشان؛ یعنی گریختن از مرگ و در نتیجه حفظ  و ادامۀ حیات؛ نماید.

دوم - در آیه نشانی دال؛ بر مزموم دانستن تصمیم  و مهاجرت آن مردمان؛ برای نجات جانشان نیست؛ که نمیتوانست هم باشد. زیرا که نجات جان واجب و یا حداقل امری طبیعی و غیر قابل سرزنش است.

سوم - در مورد هویت قومی آنان؛ تمایل و مشهور این است که؛ آنان متعلق به قوم بنی اسرائیل بودند. اما آیه اشاره ای به هویّت آنها ندارد. چرا؟

حتما علتی و حکمتی دارد که آنها را بدون هویت قومی ، نژادی و دینی و بدون موقعیت اجتمائی مانند طبقۀ اشراف یا مستضعف، کافر یا مومن، ظالم یا مظلوم آورده. علت و حکمت آن چیست؟

در اینجا نیز ظاهرا؛ هویت آن مردمان در آیه؛ اهمیتی ندارد. اگر می داشت آن را می آورد. از اهمیت نداشتن هویت آنها در آیه؛ نتیجه می گیریم که خود آن مردمان هدف و موضوع اصلی نیستند؛ بلکه آنها تنها؛ " نمونه " هستند. از اینرو با اشارۀ « الذین »(آنانیکه) از کنار آن می گذرد.


 چهارم - درعدۀ این مردمان میان مفسرین؛ از حداقل هزاران نفر؛ تا بی شمار انسانها؛ برآورد شده است. اما جالب اینکه در آیه به تعداد - اگرچه نامعین - آنها؛ اشاره شده « و هم الوف ». از اینجا معلوم می شود که؛ کمیت آنان؛ بر خلاف کیقیتشان در پیام و هدف آیه؛ حائزاهمیت است. چرا؟

در زبان قرآن و عرب " الف " بمعنای " هزار " است و « الوف » بمعنای " هزاران هزار" می باشد. با توجه به اینکه هزار(الف) بزرگترین عدد در آن زمان بوده و رقمهای بیشتر و بالاتر بر اساس آن بنا می شدند؛ مانند: پنجاه هزار؛ پس مشخص نکردن تعداد آن مردمان مهاجر در شکل « الوف »؛ نشان از بیشماری و نامحدود بودن آنها دارد. و اهمیت ذکر آن هم؛ در همین بود.

درغیر اینصورت؛ می توانست اصلا عبارت
« و هم الوف » (و آنان هزاران بودند) را در آیه حذف نموده و به « الذین »(آنانیکه) اکتفا نماید. به بیان دیگر؛ نه تعداد آنها را مشخص می کند؛ و نه بی توجه از آن می گذرد. بلکه می خواهد اهمیت رقم نا معلوم و بیشماری را نشان دهد. چرا؟

و چون جنسیت و سنین آنها؛ در آیه؛ نامعلوم است؛ پس در میان آنها؛ می بایستی از همۀ گروههای جنسی و سنی بوده باشند. (حتی حیوانات آنها را نیز می توان در نظر گرفت).
 

پنجم - در آیه؛ زمان و مکان واقعه نیز؛ نامعلوم و در نتیجه بی اهمیت است. چرا؟
زیرا از دو حال خارج نیست: انسانها؛ بطور کلی؛ یا در وطن خودشان هستند یا به سرزمینهای دیگری مهاجرت می نمایند و سکونت می گزینند. اما از مرگ؛ گریزی نیست! 
ششم - اکنون وقتی تمام موارد نامعلوم  و نامشخص ذکر شده در بالا را؛ کنار هم قرار دهیم؛ به این نتیجه می رسیم که؛ در هر زمان و در هر مکانی بر روی کرۀ زمین؛ انسانهای بیشماری دچار حوادثی تهدید کننده و خطرناک - از قبیل جنگ، حوادث طبیعی؛ قحطی و مشکلات اقتصادی و بالاخره بیماری - می شوند که؛ ناگزیرند برای حفظ جانشان و ادامۀ حیات و زندگی؛ خانه ها و سرزمینشان را ترک کنند و مهاجرت را برگزینند. و این حق مسلم آنان و امری طبیعی است. اما سرانجام حکم طبیعی مرگ بسراغ انسانها خواهد آمد: فقال لهم الله موتوا

پس در حقیقت؛ آیه در قصص مردمانی از قوم بنی اسرائیل  نیز؛ نمی باشد. بلکه آن در بیان قصۀ گریز از مرگ و تداوم حیات  قوم بنی آدم  است. شاید انتخاب عبارت « خرجوا من دیارهم...حذر الموت »؛ بدین خاطر باشد که آن؛ از مناسب ترین گزینه ها؛ برای نشان دادن چنین واقعیتی است: الم تر!

هفتم -
عبارت « فقال لهم الله »؛ در واقع؛ نظام آفرینش الهی است و دستور لفظی خدا؛ مبنی بر زنده شدن مُردگان؛ چیزی جز آفرینش و ظهور پدیده؛ نیست. بگواهی آیات ذیل:

قل یحییها الذی انشاء اول مره
...بقادر علی ان یخلق مثلهم... انما امره اذا اراد شیئا ان یقول کن فیکون
یس - 79 الی 82
بگو که (استخوانها) را کسی زنده می کند که؛ آنها را بار اول آفریده...و او تواناست که مانند (بدن های) شما را خلق نماید...فقط وقتی ارادۀ امری را نماید؛ می گوید باش! پس آن می شود!

هو الذی یحیی و یمیت فاذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون
غافر(المومن) - 68
او کسی است که زنده می کند و می میراند. پس وقتی فرمان کاری را دهد؛ فقط می گوید باش! پس همآن شود!

بنا بر این " سخن خدا "؛ بطور کلی؛ بمعنی " قوانین نظام طبیعی آفرینش " می باشد. اما در آیه نشانی نیست که؛ خدا می خواسته از آنان؛ انتقام گیرد یا آنان را مورد آزمایش قرار دهد. اگر می بود؛ حتما در آیه می آورد تا عبرتی را به ما بیآموزد. و یا اصلا بدلیل ویژه ای؛ به آنان نظر لطف و رحمت داشته که؛ جانشان را دوباره بازگرداند.
 



مرگ طبیعی


در آیه چیزی که؛ نشان دهندۀ مرگ غیر طبیعی یا غیر معمول مهاجرین باشد؛ وجود ندارد. البته در فرهنگ قرآن؛ واژۀ " موت " بطور کلی؛ دلالت بر مرگ طبیعی و یا معمولی دارد.

و لئن متم او قتلتم لالی الله تحشرون
آل عمران - 158
 
و اگر مُردید یا کشته شدید؛ پس بسوی خدا محشور می گردید.

مگر در موارد مشخصی که؛ صرفنظر از چگونگی مُردن؛ اشاره به نفسِ مُردن دارد:


و ما تدری نفس بای ارض تموت
لقمان - 34
و هیچ نفسی نمی داند که در کدام زمینی (درکجا) خواهد مُرد!

 

هشتم - ثم احیاهم! (سپس آنها را زنده کرد) : اما چرا ؟
 

علامه طباطبائی در تفسیرالمیزان در این باره می گوید:

" ثم احیاهم تا حدی دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی زنده شان کرد تا زندگی کنند و بعد از زنده شدن؛ مدتی زندگی کردند، برای اینکه اگر این احیاء و زنده ساختن صرفا معجزه ای بود تا دیگران از آن عبرت بگیرند و یا دلیلی و یا بیانی برای اثبات حقیقتی بوده باشد، باید آن را ذکر می کرد. چون رسم قرآن در بلاغتش همین است... علاوه بر اینکه جمله بعدش هم می فرماید: « ان الله لذو فضل علی الناس » اشعاری بر این معنا دارد. چون زنده کردن وقتی فضل می شود که زنده شده چند صباح دیگر زنده بماند."

علامه طباطبائی؛ سپس در نقد مفسری که آیه را تمثیلی دانسته است؛ می افزاید:

" و این گفتار؛ ( یعنی تمثیلی بودن آیه ) بطورى كه ملاحظه مى کنید زمانى قابل قبول است كه اولا یا بطور كلى معجزات و خوارق عادات را منكر شویم ، و یا بعضى از انحاى آن را ( چون مرده را  زنده كردن ) و ما در بحث پیرامون معجزه آن را اثبات نمودیم ، علاوه بر اینکه خود قرآن ظهور در این دارد كه مرده زنده كردن و امثال آن را اثبات كرده است، و به فرض اینکه ما نتوانیم معجزه را از راه عقل اثبات کنیم ، هیچ مسلمانى نمى تواند ظهور قرآن را در اثبات آن، انكار نماید."

این سخنان علامۀ طباطبائی نشان می دهد که؛ ایشان واقعۀ مزبور را معجزۀ الهی دانسته اند. اما اگر زنده کردن انسانهای بیشماری پس از مرگشان؛ امری خارق العاده و معجزه بود؛ پس باید علتی برای آن ذکر نماید. و یا لااقل عبارا ت قهارانه ای؛ همچون « ان الله قادرعلی کل شئی »(همانا خدا برهرچیزی تواناست) یا « ان الله قادرعلی ما یشاء »(همانا خدا برهرآنچه خواهد تواناست) را؛ بجای عبارت لطیف و مهربانانۀ « ان الله لذوفضل علی الناس » می آورد.

در سخنان مرحوم علامۀ طباطبائی؛ تناقضگوئی و نوعی سردرگمی را؛ می توان حس کرد. بخصوص آنجا که می گوید:

اگر این احیاء و زنده ساختن صرفا معجزه ای بود تا دیگران از آن عبرت بگیرند و یا دلیلی و یا بیانی برای اثبات حقیقتی بوده باشد، باید آن را ذکر می کرد. چون رسم قرآن در بلاغتش همین است".

اما در ادامه و انتقاد از مفسر دیگری؛ که در حقیقت؛ جویای علت واقعه بود؛ ولی آن را نمی یافت؛ و در نتیجه به تمثیلی بودن آیه رای داد؛ آیه را صرفا معجزه دانسته است. زیرا  ایشان روشن ننمودند که؛ بالاخره علت احیاء مُردگان بیشماری؛ چه بوده است؟!


همچنین در آیه؛ هیچ نشانی از اینکه واقعۀ مزبور بخاطر علل ذیل باشد؛ دیده نمی شود:

الف: این واقعه برای اثبات معاد و روز قیامت بوده است. (اگر می بود حتما می گفت. والا کاری بیهوده می شد). 


ب: نشان دادن قدرت بیکران و لایزال الهی بر انجام هر کاری؛ هر چقدر حیرت انگیز و باورنکردنی.

و تمام اینها خود؛ عجیب ؛ شگفت انگیز و سوال برانگیز است! ضمن اینکه متن و لحن آیه؛ کاملا عادی و طبیعی است.
چرا؟ با توجه به اینکه؛ آن بر خلاف سنت قرآن (و نیز خلاف عرف هر زبان بشری) در بیان امور خارق العاده و معجزه است.

اجازه دهید مروری داشته باشیم به روایت مختصر؛ ولی مفیدی در رابطه با آیۀ مورد بحث؛ که از تفسیرالمیزان اقتباس شده است: 

فی الاحتجاج عن الصادق (ع) فی حدیث قال (ع) : " احیا الله قوما خرجوا من اوطانهم هاربین من الطاعون ، لایحصی عددهم ، فاماتهم الله دهرا طویلا حتی بلیت عظامهم ، وتقطعت اوصالهم ، وصاروا ترابا ، فبعث الله فی وقت احب ان یری خلقه نبیا یقال له : حزقیل ، فدعاهم فاجتمعت ابدانهم ، ورجعت فیها ارواحهم ، و قاموا کهیئة یوم ماتوا ، لایفتقدون فی اعدادهم رجلا فعاشوا بعد ذلک دهرا طویلا "


در احتجاج از امام صادق (ع) روایت کرده که در حدیثی فرمود: " خداوند قومی را که از ترس طاعون از خانه های خود واز وطن مانوس خود بیرون شدند و فرار کردند همه آنها را که عددی بی شمار داشتند بمیراند. مدتی بسیار طولانی از آن گذشت حتی استخوانشان پوسیده و بندبند استخوانها از هم جدا شدند و خاک گشتند. آنگاه خدای تعالی در وقتی که دوست می داشت خلق ( بندگان) خویش را ( زنده) ببیند پیامبری را بنام حزقیل مبعوث کرد. پس آن پیامبر برای آنان دعا کرد. آنگاه بدنهای ( متلاشی شدۀ آنها) جمع و پیوند خوردند و ارواح آنها در آن بدنها رجعت و بازگشت نمودند و بمانند و شبیه شکل آن زمانی  که مُردند قوام یافتند. هیچ کسی از آنها کم نشد و پس از آن بمدت بسیار طولانی زندگی کردند ".


کسی ممکن است بگوید که خدا می خواهد؛ بدین گونه بما بفهماند که؛ دوباره زنده کردنِ جمعیت بیشماری؛ برای او؛ کار آسانی است! در پاسخ باید گفت که مردم احتیاجی ندارند؛ قدرت بیکران خدا را بفهمند؛ که می فهمند! اما آنچه مردم احتیاج دارند بفهمند؛ که نمی فهمند؛ این است که؛ چرا چنین خدای بزرگی؛ میان بندگانش؛ تبعیض قائل می شود؟! مثلا بسیاری را پس از خاک شدن جسدشان؛ دوباره زنده می کند و بسیاری دیگر را؛ حتی در همان اوان کودکی؛ برای همیشه از زندگی؛ محروم می نماید؟!



 علت زنده شدن مُردگان در آیه
 

پس به چه علت خداوند آنها را پس از مرگشان زنده کرد؟! براستی آنان مشمول چه حکمی و قانونی شدند؟! و این همه انسانهای بیشمار؛ به چه دلیلی مورد چنین لطف عظیم  و موهبت گرانبهای زنده شدن پس از مرگ؛ قرارگرفتند؟! آن هم پس از متلاشی و پوسیده و بالاخره خاک شدن جسدهای مرده شان؟! لابد مُردنشان و زنده شدن دوبارۀ آنها؛ اهمیت داشته که آن را مطرح کرده است. اهمیت آن در چیست؟
اکنون درخود آیه؛ علت دوباره زنده شدن آنها را با هم جستجو می کنیم. اگر علت را در خود آیه نیابیم؛ پس در کجا آن را بجوئیم؟ در ادامۀ آیه؛ عبارت ذیل می آید:


ان الله لذوفضل علی الناس

چرا؟ برای اینکه آیه بدون عبارت فوق ناقص خواهد بود. عبارت فوق
در واقع؛ علت احیاء مُردگان؛ در آیه می باشد.



خدای فزونی بخش زندگی!

بنا بر این بخش اول آیه؛ در واقع مقدمه ای است؛ برای مژدۀ خبری بزرگتر و مهم تر. خبر از یک قانون عمومی؛ مبنی بر اینکه؛ علت زنده کردن دوبارۀ مُردگان این استکه؛ خدا ذاتا برای انسانها؛ بسیار پُر نعمت است: « لذوفضل ». دقت نمائید که انتخاب واژۀ « فضل »؛ بسیار با اهمیت است. زیرا این واژه بمعنی " افزایش نعمت " می باشد!



نظر مفسران


اما در نظر مفسران « الناس » در عبارت « ان الله لذو فضل علی الناس » تنها اشاره به همان مردمان مهاجر؛ در ابتدای آیه دارد.


الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون 

البقره - 243

به اعتقاد مفسران « الناس » دوم در ادامۀ آیه؛ در عبارت « ولکن اکثر الناس لا یشکرون » این نظر را تایید می کند. توضیح اینکه « الناس » دوم بر خلاف « الناس » اول؛ دسته ای از مردم و انسانها نیستند. بلکه منظور از آن کل عالم بشریت است. (چنانکه این عبارت در همه جای قرآن؛ بدان معناست).
زیرا تکرار « الناس » در چنین عبارتبندئی؛ مناسب بلاغت قرآن نیست. توضیح اینکه بنا بر قائدۀ بلاغت در زبان؛ بطور کلی؛ در چنین ترکیبی؛ بجای تکرار « الناس »؛ باید ضمیر « هم »؛ بیآید. چنانکه خودِ قرآن؛ این قائدۀ معروف در زبان را؛ رعایت نموده است. مانند:

ان الله لذوفضل علی الناس اکثر هم لا یشکرون
یونس - 60 

 براستی که خداوند برای مردم صاحب فضل و نعمت است. اگرچه اکثر آنها ناشکرند!
 
اینک چون در آیۀ مورد بحث؛ دو بار « الناس » آمده ؛ پس یکی از آن دو باید اشاره به " تمامی انسانهای جهان " باشد و در نتیجه دیگری برای " گروۀ مشخصی " از آنها. در غیر اینصورت؛ بنا بر بلاغت زبان؛ می بایستی برای « الناس » دوم؛ ضمیر « هم » می آمد. در نتیجه منظور از « الناس » اول؛ تنها همان مردمان مهاجر؛ در ابتدای آیه می باشد.

اما من بلطف و کرم الهی نشان خواهم داد که؛ این نظر و معنا؛ بکلی نادرست و بی پایه و اساس است!
پس اجازه دهید به اتفاق هم به بررسی موشکافانه قرآن را آغاز کنیم.


آیاتی
که « الناس » یکبار آمده

چنانکه اشاره شد؛ در آیاتی از قرآن؛ در عبارت مشابۀ مورد بحث؛ بجای « الناس » دوم؛ ضمیر آن آمده است:
 
و ما ظن الذین یفترون علی الله الکذب یوم القیمه ان الله لذوفضل علی الناس و لکن اکثرهم لا یشکرون

یونس -60
 

و کسانیکه بر خدا افترا می بندند؛ احتمال قیامت را هم نمی دهند. براستی که خداوند بر مردم صاحب فضل است. ولی اکثر آنها ناشکرند.

قل عسی ان یکون ردف لکم بعض الذی تستعجلون و ان ربک لذوفضل علی الناس و لکن اکثرهم لایشکرون

النمل - 73
 

بگو چه بسا برخی (از آن عذابها را) که با عجله طلب می کنید؛ هم اکنون بدنبال و در کنار شمایند. و براستی که پروردگار تو صاحب فضل بر مردم است ولی اکثر آنها ناشکرند.

اما علیرغم اینکه مخاطبان آیات فوق؛ گروههای مشخصی هستند؛ اما مفسران منظور از « الناس » در هر دو آیۀ فوق را؛ تمامی انسانهای عالم دانسته اند.



عباراتی که « الناس » دو بار آمده

صرفنظر از آیۀ مورد بحث؛ در دو آیۀ دیگر قرآن؛ عبارات مشابه ای آمده است:

الله الذی لکم اللیل لتسکنوا فیه و النهار مبصرا ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون
المومن - 61
 

خدا کسی استکه برای شما شب را آرامش و روز را روشنائی قرارداد. بدرستیکه خدا ذاتا فزونی بخش (نعمت و رحمت) بر مردم است ولی بیشتر مردم ناشکرند.

علیرغم اینکه بخش دوم آیۀ فوق؛ دقیقا عین بخش دوم از آیۀ مورد بحث است؛ اما در اینجا هردو«الناس»؛ اشاره به تمام انسانهای جهان دارند! زیرا آفرینش نعمت شب و روز؛ طبیعتا برای همۀ بشریت است. حال چرا در اینجا بلاغت قرآن ایجاب نکرده که؛ بجای تکرار « الناس » دوم؛ از ضمیر« هم » استفاده شود؟! آنچنان که در آیۀ 60 از سورۀ یونس؛ قائدۀ معروف بلاغت؛ رعایت شده است؟

اما آیۀ ذیل؛ روشن ترین دلایل قرآنی و بهترین گواه بر این است که؛ در آیۀ مورد بحث در سورۀ بقره؛ منظور از « الناس » اول؛ همچون « الناس » دوم؛ کل عالم بشریت است.

و اتبعت ملة اباوی ابراهیم و اسحق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شئی ذلک من فضل الله علینا و علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون
یوسف - 38
و آئین پدرانم ابراهیم  و اسحاق و یعقوب را پیروی کردم و ما چیزی را با خدا شریک نگیریم. این از فضل (نعمت) خدا برماست و بر مردم. ولی بیشتر مردم ناسپاسند.
 

 زیرا در آیۀ فوق؛ مفعول فضل الهی؛ هم  ضمیر « علینا » است؛ و هم « علی الناس ». و در قسمت پایانی برای بار دوم « الناس » را تکرار می نماید. و هر دو؛ اشاره به عموم انسانها دارند.

اگر بلاغت قرآن ایجاب می کند که؛ برای تکرار نکردن « الناس »؛ از ضمیر « هم » استفاده شود؛ پس چرا در این آیه؛ بجای « الناس » دوم؛ از ضمیر« هم » استفاده نشد؟!


اما ویژگی خاص این آیه در این است که؛ گروه خاصی را با عبارت « علینا » جدا نموده است. حال
در آیۀ مورد بحث این بخش؛ اگر فضل الهی مبنی بر زنده کردن مُردگان؛ تنها برای آن گروه مهاجرین بوده است؛ پس در اینجا نیز؛ بلاغت قرآن ایجاب می کرد که؛ ضمیر « علیهم » را؛ بجای « الناس » اول بیآورد. بدینگونه:

فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ذلک من فضل الله علیهم و لکن اکثر الناس لا یشکرون
   
پس خداوند به آنها گفت بمیرید؛ سپس آنها را زنده کرد. این بخاطر؛ فضلی و نعمتی؛ از جانب خدا بر آنان بود. ولی اکثر مردم ناشکرند.
 
چنین بافتی را باید بهترین و روشنترین الگو؛ مناسب تفسیر مفسران؛ مبنی بر اینکه « الناس » اول؛ تنها متوجۀ آن گروه مهاجرین دانست. بخصوص که آن مطابق و موافق بلاغت زبان؛ بطور کلی است. مگر این که کسی ادعا کند که مُراد از « علی الناس » مردمان محیط یا حداکثر تمامی مردمان عصر یوسف پیامبر؛ بر روی زمین است! در حالیکه « اکثر الناس » اشاره به همۀ انسانهای عالم در هر زمان و مکانی دارد. ولی این از مصادیق تفسیر به رای است که پیامبر اسلام (ص) شدیدا بدان هشدار داده اسات. همچنین اگر قرار باشد که؛ بدون ضابطه ای و معیاری؛ هر جور که بخواهیم واژه ها و عبارات را معنی کنیم؛ پس دست ما برای تفسیر و معنی تناسخی هم؛ باز خواهد بود! در نتیجه اصلا اختلاف نظر؛ بمعنی واقعی آن؛ وجود ندارد! و این بمعنی؛ لااقل؛ جایز بودن عقیدۀ تناسخ است!

و سرانجام در آیۀ ذیل؛ هیچ  بهانه ای را نمی توان تصور نمود تا آوردن دو « الناس » را که هر دو به کل عالم بشریت اشاره دارند؛ توجیه نمود.


لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لا یعلمون
المومن - 57
مطمئنا آفرینش آسمانها و زمین بزرگتر از آفرینش انسانهاست ولی اکثر انسانها نمی دانند.


پرسش این است که چرا  برخلاف بلاغت زبان؛ بطور کلی؛ بجای « الناس » دوم؛ ضمیر « هم » نیآمده است؟

 

استثناء بی دلیل
 
خلاصه اینکه؛ به اعتقاد مفسران مُراد از« علی الناس » در سه آیه و عبارات مشابه؛ تمام انسانهای جهان هستند. اما استثنا در آیۀ مورد بحث؛ آن اشاره به مردمان خاصی؛ در زمان و مکان مشخصی؛ دارد. ولی علت و دلیل چنین استثنائی چیست؟ تفسیر سنتی پاسخی ندارد! به اعتقاد بنده؛ مفسران نه بخاطر ملاحظۀ بلاغت قرآن؛ و نه هر علت و دلیل احتمالی دیگر؛ بلکه بخاطر بی اعتقادی به " بازگشت دوباره به زندگی دنیا پس از مرگ "؛ بعنوان قانون عمومی حاکم بر سرنوشت همۀ انسانها؛ « الناس » در عبارت 
« ان الله لذوفضل علی الناس » را؛ تنها متوجۀ آن گروۀ مهاجران دانسته اند.


 
« اکثر هم » و « اکثر الناس »

 در دو عبارت قرآنی ذیل:

و لکن اکثر الناس لا یشکرون
و لکن اکثر هم لا یشکرون


دو آیه؛ با « اکثر هم » آمده و سه آیۀ دیگر؛ با « اکثر الناس ». برای پی بردن به راز چنین تفاوتی؛ حداقل دو راه وجود دارد. در راه اول؛ سبک مشابۀ آن دو عبارت را؛ در سوره هائی که هر کدام از این آیات آمده اند را؛ جستجو می کنیم:


الف - « و لکن اکثر الناس لا یشکرون »                            ب - « و لکن اکثر هم لا یشکرون »
                  
 



 سورۀ یوسف درآیات                                                             سورۀ یونس درآیات  
 
21- ولکن اکثر الناس لا یعلمون                                                           55- ولکن اکثرهم لا  یعلمون
38- ولکن اکثر الناس لا یشکرون                                                         60 - ولکن اکثرهم لا یشکرون
40- ولکن اکثر الناس لا یعلمون

68- ولکن اکثر الناس لا یعلمون                                                                  سورۀ نمل درآیات 

                                                                                                  61 - بل اکثرهم لا یعلمون
                 
                                                                            73- ولکن اکثرهم لا یشکرون
                                        

سورۀ مؤمن درآیات :

                                                                                             

 57- ولکن اکثر الناس لا یعلمون                               
 59- ولکن اکثر الناس لا یومنون                                
 61- ولکن اکثر الناس لا یشکرون                              
   


اما جالب توجه آنکه در سورۀ بقره - که آیۀ مورد بحث ما در آنجاست - یک نمونه از هر دو شکل - صرفنظر از اندک تفاوتی - آمده است:

 سورۀ بقره در آیات :

100- بل اکثر هم لا یومنون
243 - و لکن اکثر الناس لا یشکرون
  



نقش سبک و بافت آیات قرآنی در معنی واژگان

در سوره های یوسف و مومن؛ بدون استثناء؛ در همۀ موارد « اکثر الناس » بکار رفته است. این نشان می دهد که بجای « الناس » دوم در آیات 38 از سورۀ یوسف و نیز61 ازسورۀ مومن؛ نمی توانست ضمیر«هم» بیاید. زیرا در چنین صورتی؛ آن بر خلاف سبک و بافت ادبی حاکم؛ بر آن دو سوره؛ می بود.

همچنین در سوره های یونس و نمل بجای « الناس » از ضمیر« هم » استفاده شده تا هماهنگ و متناسب با سبک و بافت ادبی حاکم؛ بر دو سوره باشد. اگرچه در تمامی موارد ذکرشده؛ در معنی؛ تفاوتی نمی کند. در سورۀ بقره از هر دو نمونه؛ یکبار آمده است. و چنانچه مشاهده می کنید؛ در این قیاس تشابۀ نزدیکی بین سوره های بقره و نمل وجود دارد.



با این روش دو نتیجه گیری ذیل بدست می آید:

1 - بکارگیری دو « الناس » در آیۀ مورد بحث؛ بهیچوجه بیانگر تفاوت وسعت جمعیت میان آن دو نیست. بعبارت دیگر « علی الناس » و « اکثر الناس » هر دو؛ متوجۀ همۀ انسانهای عالم می باشند.

2 - بکارگیری ضمیر « هم » در « ولکن اکثر هم لا یشکرون »؛ اگرچه موافق بلاغت زبان بشری است؛ ولی ربطی به بلاغت مختص قرآن ندارد. چرا که بلاغت قرآنی؛ الگوی منحصر بفرد خویش را دارد و
میزان؛ الگوی قرآن است.



نقش اهمیت موضوع


اما راه دوم؛ اینکه بنظر می رسد؛ بسته به شدت درجۀ اهمیت موضوع؛ در آیات مذکور در بالا؛ قرآن یک یا دو « الناس » بکار بُرده است. به عبارت دیگر؛ « الناس » دوم در مقام  تاکید و نشان دادن بزرگی  و اهمیت موضوع است.

در دو آیه ای که بجای « الناس » دوم؛ از ضمیر « هم » استفاده شده؛ فضای آیه بار منفی دارد و در رابطه با کافران دروغگو و منکر می باشند. در چنین رابطه و فضائی؛ ضمیر « هم »؛ اهمیت کمتر موضوع و تحقیر کافران را نشان می دهد. اما آیاتی که در آنها « الناس » دو بار آمده؛ همگی دارای اهمیت بزرگتر یا بیشتر و بار مثبت هستند.


در آیات 60 ازسورۀ یونس و 73 از سورۀ نمل؛ که در آن عبارت « ولکن اکثر هم لا یشکرون » آمده؛ آیات متوجۀ انسانهای متخلف و کافران شده و فضای آیات آلوده به دروغ ؛ حیله گری ؛ بدبینی ؛ ناباوری همچنین عجله وعذاب می باشد. مانند: « یفترون علی الله الکذب » یا « یستعجلون ». کوتاه سخن آنکه فضای آیات " بار منفی " دارد.

در چنین فضائی؛ نگاهی بشدت منفی و منتقدانه به « الناس » حاکم است. ازاینرو قرآن درعبارت بعدی؛ یعنی در« ولکن اکثرهم لا یشکرون »؛ با آوردن ضمیر « هم »؛ در واقع قصد دارد که؛ تنها با اشاره کردن به آنها؛ بنوعی تحقیر و بی اهمیتی را؛ نشان دهد و بگذرد.
 
اما وقتی به آیاتی که در آن عبارت « ولکن اکثرالناس لا یشکرون » آمده دقت کنیم؛ می بینیم که فضای آیات دارای " بار مثبت " است. مانند نعمت پیروی از آئین روشنائی بخش ابراهیم  و دوری جستن از تاریکی شرک (یوسف - 38) یا نعمت روشنائی روز پس از آرامیدن در تاریکی شب (مومن - 61). و بالاخره طلوع آفتاب زندگی (دوباره) پس از تاریکی مرگ (بقره - 243).

در چنین فضائی؛ « الناس » دو بار می آید. زیرا سخن در یادآوری
نعمتهای مهم  و بزرگ الهی به انسانهاست. از اینرو « الناس » در بار دوم؛ در عبارت « ولکن اکثر الناس لا یشکرون »؛ برای نشان دادن اهمیت موضوع و داشتن لحن منت گذاری است.

دو نکتۀ مهم

بفرض؛ بنا بر نظر مفسران؛ « الناس » اول؛ محدود به آن انسانهای مهاجر؛ باشد. ولی اگر خدا می خواست چنین فضلی را به تمام انسانها اعطا نماید؛ آنگاه چگونه آن را؛ بیان می نمود؟ و چه واژه ای را برمی گزید؟ آیا آن واژه؛ غیر از« الناس » می خواسته باشد؟! و آیا ساختاری غیر از آنچه که در آیۀ مورد بحث آمده؛ می آورد؟ یعنی « ان الله لذوفضل علی الناس » . پس چه تفاوت و فرقی وجود دارد؛ تا با آن؛ حقیقتی برایمان آشکار گردد؟!همچنین بفرض که « الناس » اول؛ اشاره به آن مردمان مهاجر در آیۀ مورد بحث (و یا  حتی حد اکثر تمام انسانهای آن روزگار) باشد؛ به چه دلیلی فضل زنده شدن پس از مرگ و بازگشت به زندگانی دنیا را؛ نتوان به همۀ انسانها تاریخ بشر تعمیم داد؟ به عبارت دیگر؛ چرا نمی توان فضل زنده شدن آن مردمان در آیه را؛ نمونه ای عینی؛ از فضل عمومی دانست؟!

    
گلۀ ناحق خدا و ناشکری برحق مردم !


اگر « الناس » اول در عبارت
« ولکن اکثر الناس لا یشکرون »؛ بر خلاف « الناس » دوم؛ در عبارت « ان الله لذوفضل علی الناس »؛ اشاره به مجموعۀ انسانهای دنیاست؛ در اینصورت چه ربطی بین این قسمت با عبارت قبلی و در نتیجه تمام آیه دارد؟

اگر برخورداری از فضل و نعمت گرانبهای زندگی دوباره؛ تنها از آنِ دسته ای از مردمان - در گذشته ای دور- بوده و اکثر انسانهای دیگر از آن محرومند؛ نتیجۀ طبیعی آن؛ نارضایتی و ناشکری آن اکثریت را؛ بدنبال خواهد داشت. زیرا که آن تبعیض می باشد. پس دیگر؛ جای گله ای از ناشکری آنها؛ باقی نمی ماند. بلکه این اکثریت انسانها هستند که باید از بیعدالتی خدا گله مند باشند. در اینصورت؛ اگر اکثریت انسانها " ناشکر " نباشند؛ خطاست!

 

موضوع مشترک آیات

نکتۀ جالب توجه اینکه؛ وقتی به موضوع آیاتی که عبارات مشابۀ مورد بحث (در ذیل به رنگ آبی)؛ در آنها وجود دارد؛ مروری می کنیم؛ می بینیم در همۀ این آیات؛ معاد و زنده شدن پس از مرگ؛ محور موضوع آیات است:
  
الف - قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله و ما یشعرون ایان یبعثون بل ادارک علیهم فی الاخره بل هم فی شک منها بل هم منها عمون و قال الذین کفروا ء اذا کنا ترابا و اباؤنا ائنا لمخرجون لقد وعدنا هذا نحن و اباؤنا من قبل ان هذا الا اساطیر الاولین...ویقولون متی هذا الوعد ان کنتم صادقین قل عسی ان یکون ردف لکم بعض الذی تستعجلون و ان ربک لذو فضل علی الناس و لکن اکثرهم لا یشکرون
النمل - 65 الی 73

 

ب - الا ان لله ما فی السموات و الارض الا ان وعد الله حق و لکن اکثرهم لا یعلمون هو یحی و یمیت و الیه ترجعون...و ما ظن الذین یفترون علی الله الکذب یوم القیمه ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثرهم لا یشکرون 
یونس - 60الی55

پ - فاصبر ان وعد الله حق...لخلق السموات و الارض اکبرمن خلق الناس و لکن اکثرالناس لا یعلمون
...ان الساعه لاتیه لا ریب فیها و لکن اکثرالناس لا یومنون...الله الذی جعل لکم اللیل لتسکنوا فیه و النهار مبصرا ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لا یشکرون
المومن - 55الی61

ت - الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذوفضل علی الناس و لکن اکثرالناس لا یشکرون
البقره - 243

و این معماری و طراحی شگفت انگیز قرآن؛ جای تامل و اندیشیدن دارد:

ان فی ذلک لایه لقوم یتفکرون
النحل - 11

براستی که در این " نشانه ای " است برای کسانیکه می اندیشند!



مشخصات کاربردی « ذو فضل » در قرآن

 
در ادامۀ بررسی دقیق و تجزیه و تحلیل موشکافه آیه؛ بعنوان نمونۀ عینی و تاریخی " چرخۀ حیات " در قرآن؛ به بررسی موارد کاربُرد عبارت مهم « ذو فضل » می پردازم. حرف « ذو » بمعنی ذات؛ طبیعت و صاحب است. عبارت
« ذو فضل » در قرآن؛ در رابطه با موارد سه گانۀ ذیل؛ بکار رفته است:

و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن الله ذوفضل علی العالمین
البقره -251
 
و اگر خدا برخی مردمان را مقابل برخی دیگر قرار نمی داد؛ حتما زمین را فساد می گرفت. ولی خداوند بر جهانیان صاحب فضل است.

الله الذی لکم اللیل لتسکنوا فیه و النهار مبصرا ان الله لذوفضل علی الناس

غافر - 61
خداوند شب را برای شما مایۀ آرامش قرار داده و روز را روشنائی. براستی که خداوند بر انسانها صاحب فضل است.

منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الاخرة ثم صرفکم عنهم لیبتلبکم و لقد عفا عنکم و الله ذوفضل علی المومنین

آل عمران - 152
 

از میان شما کسانی هستند که؛ دنیا را می خواهد و کسانی دیگر آخرت را می خواهند. سپس خداوند شما را از آنان منصرف نمود تا شما را بیآزماید. و خدا بر مومنین صاحب فضل است.

مقایسۀ آیات فوق نشان می دهد که؛ در قرآن کوچکترین مجموعه ای که مفعول عبارت « ذوفضل » قرار می گیرد « الناس » است؛ که در برگیرندۀ همۀ انسانهای عالم می باشد! به همین خاطر؛ بعنوان مثال در قرآن؛ هیچگاه نیامده:
 
ان الله ذوفضل علی بنی اسرائیل

 

براستی که خداوند بر قوم بنی اسرائیل صاحب فضل بود (هست).

پس « ذوفضل »؛ برای ضمایر گروه خاصی؛ مانند « علیهم »,« علینا »,« علیکم » محدود نشده است. از اینرو؛ هرگز در قرآن؛ نمونۀ ذیل را نمی بینیم:

ان الله لذوفضل علیهم
 

براستی که خداوند بر " آنان " صاحب فضل بود. 

ولی برای گروه مشخصی از مردم و یا ضمایر آنها؛ می بینیم « فضل » بدون « ذو »؛ می آید:
 
ذلک من فضل الله علینا
یوسف - 38
آن؛ از فضل خدا بر ماست. 


پس؛ میان « ذوفضل »؛ بعنوان توصیف خدا؛ و « فضل » بعنوان توصیف فعل او؛ تفاوت بسیاری است. زیرا حرف « ذو » که متوجۀ ذات رب العالمین است؛ قائدتا و طبیعتا؛ فضلش تمام جهانیان را می پوشاند. ولی « فضل » به تنهائی و بخصوص با حرف تبعیض « من »؛ اشاره به فضل و نعمت معینی؛ در شرایط خاصی دارد که؛ قائدتا و طبیعتا گروهای مشخصی را شامل می گردد.

به همین دلیل شیوۀ بیان و کاربردی « ذو فضل »؛ در ساختار ادبی - آموزشی قرآن؛ در رابطه با هیچ گروه معین و مشخص قومی نمی آید؛ چه رسد در رابطه با مردمانی و سرگذشتی مجهول. زیرا همانطور که اشاره شد عبارت مقدس مذکور؛ آنقدرعظیم است که در قرآن؛ تنها با «علی العالمین»؛
«علی الناس» و «علی المومنین»؛ بعنوان مفعول؛ همراهی شده است.

تنها شبهه ائی که ممکن است به ذهن خطور نماید؛ عبارت « و الله ذو فضل علی المومنین » (و خداوند بر مومنین صاحب فضل است)؛ در آیۀ 152 از سورۀ آل عمران؛ می باشد که ظاهرا به گروه مشخصی توجه دارد. اما اولا " مومنین " گروه معین و تعریف شده ای در قرآن نیستند. " مومنین " می توانند شامل گروه های ملائکه؛ جنیان مومن و نیز مومنین از همۀ اهل کتاب و ادیان الهی باشند. زیرا " باور و " انسان "؛ دو موضوع متمایز هستند. همۀ انسانهای عالم می توانند از " مومنین " باشند. ولی همۀ آنها نمی توانند مثلا؛ از قوم بنی اسرائیل محسوب گردند. در نتیجه؛ « المومنین » از « الناس » هم؛ می تواند وسیعتر باشد. از اینرو در آیۀ 125 از سورۀ آل عمران؛ بجای « علیکم »؛ عبارت « علی المومنین » را آورده است.

اکنون معلوم می شود که؛ با آمدن
« ذو فضل »؛ دیگر تفسیر و معنی « الناس »؛ به گروه مشخصی؛ اصلا درهیچ جای قرآن؛ جایز نیست. در نتیجه حرف « ذو » دلالت بر اصل کلی و قانون عمومی دارد که؛ مشمول همۀ انسانهای عالم می باشد.


نتیجه گیری نهائی

الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون

 البقره - 243

بنا بر این آیۀ مورد بحث؛ از دو بخش کاملا مشخص مقدمه و نتیجه تشکیل یافته است. مقدمه؛ در بیان یک نمونۀ تاریخی است. و نتیجه؛ در بیان اصل کلی و قانون عمومی است. ازاینجا معلوم می شود که چرا ذکر هویت و شناسنامۀ آن مردمان مهاجر و نیز مکان و زمان آنان و همچنین علت واقعه؛ در آیه؛ اهمیتی نداشته است. زیرا قصد بیان قصۀ نمونه ای متروک در تاریخ نبوده؛ بلکه خبر و آگاهی مهمترین اصل و قانون؛ در حیات نظام آفرینش و زندگی جامعۀ جهانی بشریت بوده است.


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر