۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

بخش یازدهم (2): نمونۀ عینی و تاریخی چرخۀ حیات در قرآن




تفاوت نعمتهای الهی

ممکن است بگوئید که؛ پذیرفتیم در آیۀ ذیل؛
« الناس » اول؛ مانند « الناس » دوم؛ اشاره به کل عالم بشریت است.

الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم وهم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون
البقره - 243

آیا ندیدی! کسانی را که هزاران هزار نفر بودند؛ برای گریز از مرگ؛ سرزمینشان و خانه هایشان را ترک کردند؛ آنگاه خداوند به آنها گفت بمیرید؛ سپس آنها را زنده کرد؟ براستی که خداوند برای انسانها صاحب فضل و نعمت است. اگرچه اکثر انسانها ناشکرند! 

ولی آن چه ربطی به این دارد که؛ مشخصا فضل زنده شدن دوباره هم؛ شامل حال تمامی انسانهای روی زمین می باشد. زیرا خداوند به انسانهای مختلف فضلهای متفاوت و گوناگون می بخشد و هیچ دلیلی وجود ندارد که؛ همۀ انسانها از همۀ انواع  فضل ها و نعمت ها؛ بطور مشترک و یکسان برخوردار باشند.

مثلا می بینیم؛ خداوند کسی را بیشتر علم عطا فرموده و کسی دیگر را؛ بیشتر ثروت داده و دیگر تفاوتهائی که میان انسانها در زندگی دنیا شاهدیم. بعبارت دیگر خداوند فضل های متفاوتی؛ به انسانهای گوناگون اختصاص داده است. و این منافاتی هم با عدل و قسط  ندارد. پس اشکالی ندارد که تنها برخی انسانها - آنهم در زمان و مکان معین - از فضل دوباره زنده شدن و بازگشت مجدد به زندگی دنیا؛ بهره مند شوند؟ چنانکه خداوند در کتابش آورده است:

قل ان الفضل بید الله یوتیه من یشاء و الله واسع علیم یختص برحمته من یشاء و الله ذو الفضل العظیم

آل عمران -74
 

بگو! بدرستیکه فضل در دست خداست که به هر آنکس که خواهد می بحشد و خدا وسعت دهنده و بسیار داناست. رحمتش را به هر آنکس که خواهد اختصاص می دهد و خدا صاحب فضل بیکران است.

در پاسخ باید تاکید کنم که؛ عبارت « ذو فضل » توصیف ذات خداست و نه توصیف فعل او. به همین دلیل
در ساختار ادبی - آموزشی قرآن؛ عبارت مزبور در رابطه با گروه محدود و مشخصی نمی آید. اینک وقتی؛ مانند آیۀ مورد بررسی؛ عبارت « ذو فضل »؛ در مورد نعمت مشخصی استفاده می شود؛ چون آن؛ از یک سو متوجۀ ذات خداست؛ و از سوئی دیگر؛ دلالت بر عمومیت دارد؛ در نتیجه نعمت مشخص زندگی دوبارۀ مُردگان در حیات دنیا؛ برای کل عالم بشریت خواهد بود. و این تمام است و جای بحث ندارد.

بنا بر این طرح این شبه که؛ خداوند اگرچه صاحب فضل است اما به انسانها؛ نعمتهای متفاوت می دهد؛ وارد نیست. و این؛ لااقل؛ از ابتکارات
ادبی - آموزشی قرآن برای تبیین حقایق است. اما جهت تکمیل پاسخ و روشنتر شدن علت ابتکار ویژۀ قرآن؛ مطلبی را در ذیل؛ اضافه می کنم. و آن اینکه فضل خدا؛ دو نوع است:

الف - فضل  ذاتی یا طبیعی
ب   - فضل  اکتسابی

فضل ذاتی متوجۀ همۀ انسانهاست؛ از آن جهت که انسان هستند. اما فضل اکتسابی؛ متوجۀ اعمال انسانهاست. بدین معنی که انسانها آن را؛ با عمل خود؛ بدست می آورد.

" حیات "(در هر دو شکل تداوم و تجدید آن)؛ در زمرۀ فضل ذاتی محسوب می گردد. حیات و زندگانی؛ شرط اول و زیربنائی انسان است که دیگر نعمتها؛ مانند سلامتی و تندرستی؛ تغذیه؛ هدایت؛ علم؛ ثروت و غیره؛
در خدمت آن هستند. به عبارت دیگر در فقدان حیات؛ هر فضل و نعمت دیگری؛ هر چقدر که مهم و بزرگ بنظر آید؛ بی معنی است. بنا بر این هیچیک از نعمتهای گوناگون و متفاوتی دنیوی که خداوند؛ به انسانها عطا می نماید؛ قابل قیاس با نعمت زنده شدن دوباره پس از مرگ؛ نیست.


فضل الهی و حقوق بشر

ظاهرا عبارت « فضل » در قرآن؛ اشاره به آن چیزی دارد که؛ امروزه از آن بعنوان " حقوق بشر " یاد می شود. و آن در قرآن به دو قسم است:

 الف - حقوق بشر بلا شرط
 ب -   حقوق بشر مشروط

بنظر می رسد که عبارت « ذو فضل » در قرآن؛ تنها اشاره به 
" حقوق بشر بلا شرط " دارد. بنا بر این نمونۀ ذیل؛ در بیان " حقوق ذاتی بشر " در " نظام آفرینش " می باشد. 

فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس

پس خدا به آنها گفت بمیرد و سپس زنده شدند. براستی که خدا برای انسانها صاحب فضل است!


 

تخصیص یا تبعیض در حقوق ذاتی بلاشرط

اما معنی عبارت « یوتیه من یشاء »؛ در آیۀ 74 از سورۀ آل عمران؛ مذکور در شبۀ بالا؛ این است که خداوند نعمت و رحمتش را به هر کسی که خواهد؛ عطاء می نماید. بعبارت دیگر؛ هیچ تفاوت و فرقی نمی کند که؛ او چه کسی باشد. بنا بر این؛ همۀ انسانها؛ بدون استثناء؛ می توانند از همۀ فضلها و نعمتهای خداوند؛ بهره مند باشند. بدون اینکه تبعیض و محدودیتی وجود داشته باشد.


درست به همین خاطر؛ در بخش اول؛ صفت « واسع » را برای خداوند و عطای او ذکر می نماید. به عبارت دیگر؛ بخاطر اینکه بخشش الهی « واسع » است؛ پس به هر کسی که خواهد؛ می بخشد. اما بشرط آنکه انسانها شایستگی آن را بدست آورند. زیرا کسب شایستگی دریافت فضلی؛ اولا نتیجۀ فضل دیگریست و ثانیا خود؛ فضل است. از سوئی دیگر؛ راه بدست آوردن شایستگی نیز؛ برای عموم انسانها باز است و هیچ تبعیضی در آن نیست.در نتیجه؛
عبارت « یوتیه من یشاء »؛ دلالت بر " عمومیّت " دارد!

در « یختص برحمته من یشاء » نیز؛ خداوند رحمت خویش را به هر کسی که خواهد؛ اختصاص می دهد. پس بخاطر رحمت واسعۀ خویش است که؛ به هر که خواهد فضلش را؛ اختصاص می دهد. و این 
" تخصیص " برای عموم انسانها قابل دریافت و دسترسی است. بعبارت دیگر؛ تخصیص نعمت خود؛ بُعدی از وسعت رحمت اوست که؛ همه چیز را در برمی گیرد:

و رحمتی وسعت کل شئی

الاعراف - 156

 

و همۀ اینها بخاطر این است که؛ طبیعت ذاتی او؛ دارای ثروت فضل بیکران است. چنانکه در ادامه می آورد:« والله ذو الفضل العظیم ». پس " تخصیص " زائیدۀ " ثروت " و " رحمت " است:

و ربک الغنی ذو الرحمه

الانعام - 133
 

و پروردگار تو ثروتمند و صاحب رحمت است.

اما " تبعیض "؛ معلول " فقر " است. بدین خاطر؛ آن
با « ذو فضل » در تضاد می باشد. زیرا از " فقر"؛ جز فقر زائیده نگردد.

نتیجه آنکه؛
عبارت « یختص برحمته من یشاء » نیز؛ دلالت بر " عمومیت " دارد. به بیان روشنتر 
« تخصیص » نیز بر اساس " قانون عمومی " می باشد که؛ می تواند هر انسانی را؛ بدون استثناء؛ در هر زمان و مکانی؛ شامل گردد.

تفاوت در تخصیص و تبعیض در تخصیص


نکتۀ ظریف اینکه لازمۀ " تخصیص " البته " تفاوت " است. اما این تفاوت؛ بر مبنای " تبعیض " نیست. بلکه بر مبنای " تفیض " است. بدین معنی که انسانها با انجام اعمالی می توانند؛ به کسب تخصیص فضل الهی نائل گردند. اما راه بدست آوردن آن؛ برای همگان مهیاست. بنا بر این " تخصیص " مترادف 

" تبعیض " نیست. پس؛ " تخصیص بر مبنای تفاوت "؛ بر خلاف " تخصیص بر مبنای تبعیض " است.




 تجدید حیات بعنوان حقوق ذاتی بلامشرط

شبهه ای که ممکن است طرح شود اینکه « فضل » بمعنی " نعمت اضافی " است. بنا بر این "تجدید حیات"؛ چون " نعمت اضافی " است؛ نمی تواند مانند " حیات "؛ در زمرۀ حقوق ذاتی بلاشرط انسانها باشد. زیرا آن از " نعمتهای اصلی " است.
ولی باید گفت؛ تفاوت
" نعمت اضافی " با " نعمت اصلی "؛ تفاوت در" کمیت " است و نه " کیفیت ". بعبارت دیگر؛ نعمتهای اصلی می توانند تجدید و تکرار گردند.

همچنین؛ " تجربه " از
حقوق ذاتی بلاشرط است. و آن در تکرار و تجدید؛ معنی و ظهور می یابد. چنانکه " رشد برتر " از حقوق ذاتی بلاشرط همۀ انسانها می باشد. زیرا انسان ذاتا موجودی سیال و در تحول و رشد می باشد. بنا بر این " تجدید حیات "؛ از حقوق اولیه و اصلی همۀ انسانهاست و در عین حال؛ آن منافاتی با؛ تعبیر به " نعمت اضافی "؛ ندارد.

 قانون احیاء و
احیاء قانون

بنا بر قرآن؛ هیچ مرگی و هیچ زنده شدنی؛ بدون علت نیست:

لیهلک من هلک عن بینه و یحی عن بینه
الانفال - 42
 

(خدا) می میراند هر کسی را بنا بر علت روشنی و زنده می گرداند هر کسی را بنا بر علت روشنی.

اینک با توجه به همین آیۀ فوق؛ باید از مفسران پرسید که به چه « بینه » یا علتی و بر اساس کدام قانون؛ همۀ آن انسانهای بیشمار(!) مشمول نعمت استثنائی (!) دوباره زنده شدن گردیدند؟ راستی اصلا آیا نعمت استثنائی در اسلام و قرآن وجود دارد؟ آیا چنین فضل مهم  و عظیمی بر اساس قانون بوده است؟ 
اگر بوده؛ پس حتما و قطعا تکرار پذیر و مستمر خواهد بود و الا " قانون " نبود. ضمن اینکه در متن آیه هیچ نشانی مبنی بر معجزۀ الهی یا امری خارق العاده وجود ندارد و لحن آیه هم؛ بسیار عادی و طبیعی است. و امر خارق العاده  و لحن عادی؛ با هم جمع نمی گردند.



علت زنده شدن مُردگان در تفسیر سنتی

تفسیر سنتی مشهور؛ ظاهرا علت آن را - بنا بر روایتی که در آغاز بحث آوردم - استجابت دعای یکی از پیامبران می داند! نکتۀ جالب توجه اینکه؛ در این روایت چنین آمده است:

فبعث الله فی وقت احب ان یری خلقه نبیا یقال له : حزقیل ، فدعاهم

" آنگاه خدای تعالی در وقتی که دوست می داشت خلق ( بندگان) خویش را ( زنده) ببیند پیامبری را بنام حزقیل مبعوث کرد. پس آن پیامبر برای آنان دعا کرد."

اما چرا خداوند دوست داشت که؛ آنان را دوباره زنده نماید؟! آنهم بعد از آنکه - بنا بر همان روایت - سالیان درازی از مرگشان گذشته بود. تا آنجا که اجسادشان به اسکلت های پوسیده و خاک مبدل گشته بود. حتما علتی داشته. علت آن چیست؟ و آیا بعثت آن پیامبر؛ برای زنده کردن دوبارۀ مُردگان؛ بوده است؟!

راستی آن پیامبر؛ چه حقی داشته که چنین درخواستی را از خدا نماید؟ آیا دیگر پیامبران نیز؛ می توانستند و یا این حق را داشتند که؛ برای انسانهای بیشمار دیگری؛ چنین درخواستی کنند؟ اگرپاسخ مثبت است؛ پس چرا نکردند تا؛ همه انسانها از خیر و برکت چنین دعائی برخوردار شوند و عدالت برقرار گردد؟ و اگر پاسخ منفی است؛ علت اینکه حزقیل پیامبر؛ چنین کرد چه بود؟

از طرفی دیگر؛ اگر آن مردمان بیشمار با دعای پیامبری؛ زنده  شدند و دوباره به حیات دنیا بازگشتند؛ پس امری استثنائی و مهم بوده است؛ ولی چرا قرآن کوچکترین اشاره ای به هویت این پیامبر و درخواست خیلی عجیب و غیرعادی او نکرده است؟

نکتۀ دیگر آنکه؛ وقتی کافران از پیامبر اسلام (ص) می خواهند که پدرانشان را بیاورد؛ پس چرا پیامبر(ص) از خداوند درخواست ننمود که؛ پدران آنها را زنده نماید و بدین ترتیب با سند زنده ای؛ هم سخن الهی خود را؛ عملا ثابت نماید و هم  بعنوان پیامبر رحمت؛ شانس بزرگی به همۀ مردم دهد تا هدایت شوند. ولی درعوض آیه ای که حاکی از " قانون " و" نظام طبیعی آفرینش " است؛ نازل می شود؟!
 
و اذا تتلی علیهم ایاتنا بینات ما کان حجتهم الا ان قالوا ائتوا بابائنا ان کنتم صادقین قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم...
الجاثیه - 25 الی 26
 

و هر وقت آیات ما خوانده می شد؛ بهترین دلیلشان این بود که؛ پس اگر راست می گوئید؛ پدران ما را (زنده کنید و) بیآورید. بگو! خداست که زنده می کند؛ سپس می میراند...

اگرکسی بگوید که خداوند البته می توانست؛ ولی چنین نخواست؛ باید بتواند پاسخ دهد که چرا نخواست؟ و باید پاسخ دهد که؛ پس چرا درمورد حزقیل نبی و زنده شدن هزاران هزار انسانهای بخاک تبدیل شده خواست؟ آیا برای آن " نخواستن " و این " خواستن " هم علت و قانونی وجود دارد؟ در اینصورت؛ آن چیست؟





شکر بعنوان علت اصلی
 

اگر در آیۀ مورد بحث و بررسی؛ علت زنده شدن آن انسانهای بیشمار وجود نداشته باشد؛ باید آن آیه را ناقص قلمداد کرد. و در نتیجه اصلا قرآن؛ کتاب ناقصی می شود! زیرا که آن؛ آیه ائی تک و یگانه در قرآن می باشد. اما واقعیت این است که علت زنده شدن دوبارل آن مُردگان در خود آیه بروشنی آمده است:


 ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لا یشکرون
 
مفسران عموما عبارت « و لکن اکثر الناس لایشکرون » را؛ معلول عبارت « ان الله لذو فضل علی الناس » دانسته اند. بدین معنی که خداوند فضل های خویش را به انسانها ارزانی می دارد؛ ولی با اینحال انسانها به نعمتهای الهی ناشکری می ورزند.

اما قضییه بر عکس است! " شکر" خود؛ علت اصلی و مقصد نهائی " فضل " بوده است.

 توضیح اینکه از آیات قرآن بخوبی استفاده می شود که " شکر " هدف و علت آفرینش بوده است. بعنوان نمونه؛ ابلیس که قسم خورده بود انسانها را به هر طریقی از صراط مستقیم خدا منحرف کند؛ می گوید:

قال فبما اغویتنی لا قعد ن لهم صراطک المستقیم ثم لا تینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لاتجد اکثرهم شاکرین
الاعراف -
16,17
اکنون که مرا گمراه نمودی؛ من هم بر سر راه راست تو؛ کمین می کنم. سپس از پیش رو و پشت سر و سمت راست و چپ بسراغشان می روم و (در نتیجه) بسیاری از آنان را سپاسگزار نخواهی یافت.

از این آیه استفاده می شود که؛ علت آفرینش و حیات انسان؛ تحقق عملی " شکر " بوده است که؛ بمعنی تجلی کامل خدا در انسان است. زیرا بالاترین نعمت خدا؛ خود خداست!

بدین جهت در معماری  و ساختار فرهنگی - آموزشی قرآن ، هیچ جا برای " شکر " علت خاصی قائل نشده است. از اینرو می بینیم که در قرآن هیچگاه چنین نیآمده است:

 

اشکروا الله لعلکم تتقون
 

خدا را شکر نمائید تا؛ از تقوا پیشه کنندگان باشید!

اما درست؛ عکس آن آمده است:


فاتقوا الله لعلکم تشکرون
آل عمران - 123
 

تقوای الهی پیشه کنید تا ، از شکرگزاران باشید!

حتی  در ساختار و فرهنگ  آموزشی قرآن؛ عباراتی؛ مانند عبارات ذیل ، وجود ندارد:

اشکروا الله لعلکم تفلحون

  
خدا را شکر نمائید تا رستگار شوید!

اشکروا الله لعلکم ترحمون
 


خدا را شکر نمائید تا مورد رحمت او قرار گیرید!

در نتیجه قرآن " شکر " را ، علت غائی و هدف نهائی ، معرفی نموده است. بنا بر این برای رسیدن به آن؛ خداوند همۀ نعمتهای لازم و ضروری ، بلکه بسیار بیشتر از آن را ، به انسانها ارزانی داشته است.

و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون
المائده - 6
 

و نعمتهایش را برای شما تمام نموده با این هدف که شکرگزار باشید.

این آیه بروشنی نشان می دهد که؛ تمام نعمتهای الهی برای رسیدن به هدف " شکر " است. بعبارت دیگر شکر؛ علت اولیۀ تمام نعمتهای اوست. تا آنجا که؛ خداوند نعمتهایش را برای انسان تمام  و کامل نموده تا جای هیچگونه بهانه و عذری باقی نماند.

مسلما یکی از مهمترین این نعمتها؛ نعمت زنده شدن دوباره پس از مرگ و از جمله؛ برای بدست آوردن فرصتهای جدید است. بلکه حتی آن؛ در راس همۀ نعمتهای الهی می باشد؛ که بدون آن؛ محلی برای نعمتهای دیگر؛ وجود ندارد.

بدین ترتیب تصویر کامل و روشنی از آیه بدست می آید. اما وقتی « فضل » را علت " شکر " قرار دهیم؛ یعنی " شکر " را معلول آن بدانیم؛ آیه ناقص و مبهم خواهد شد. زیرا بالاخره در آیه معلوم نمی شود که؛ هدف نهائی؛ فضل زنده شدن مُردگان؛ چه بوده است. دقت نمائید.


 

مقایسۀ آیات در کفران نعمت چرخۀ حیات

یکی از راهکارهای تفسیر ساختاری " قرینه سازی " می باشد. با تکیه بر موازین و حفظ ضوابط می توان و باید؛ دست به قرینه سازی آیات زد تا؛ تصویر روشنی از آیاتِ هم موضوع؛ بدست آورد. اکنون نمونه ای از این قرینه سازی را در ذیل نشان می دهم:

فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذوفضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون
البقره - 243
آیا ندیدی! کسانی را که هزاران هزار نفر بودند؛ برای گریز از مرگ؛ سرزمینشان و خانه هایشان را ترک کردند؛ آنگاه خداوند به آنها گفت بمیرید؛ سپس آنها را زنده کرد؟ براستی که خداوند برای انسانها؛ صاحب فضل و نعمت است. اگرچه اکثر انسانها ناشکرند! 

ان الله بالناس لرؤف رحیم وهو الذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ان الانسان لکفور
الحج -
66,65   
براستی که خداوند نسبت به انسانها مهربان و رحیم است و اوست که شما را (پس از مرگتان) زنده کرد! سپس شما را (دوباره) می میراند و سپس (دوباره) زنده تان می نماید. براستی که انسان ناسپاس است. 
در این دو آیه؛ عبارتهای قرینۀ ذیل؛ موارد اصلی بحث این بخش هستند:


نعمتهای الهی : ان الله لذو فضل علی الناس   ان الله بالناس لرؤف رحیم  
 

کفران نعمتها:   اکثر الناس لایشکرون         ان الانسان لکفور

بنا بر این

فضل = لرؤف رحیم

 
این معنا بروشنی از آیۀ ذیل هم؛ مستقیما استفاده می شود:

و لولا فضل علیکم  و رحمته  و ان الله رؤف رحیم
النور - 20

 

پس از آنجائیکه خداوند « رؤف رحیم » است؛ فضل " حیات دوباره " را عطاء فرموده است.

با قرینۀ سازی فوق؛ معنای « تکفرون » در آیۀ ذیل نیز روشن می گردد:


کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون
البقره - 27
و چگونه کفران نعمت خدا را می کنید؛ در حالیکه شما مُرده بودید که زنده تان نمود. سپس شما را می میراند و بعد (دوباره) زنده تان می نماید. سپس بسوی او باز می گردید.

می بینیم در هر سه آیات " چرخۀ حیات دنیوی "؛ به موضوع " کفران نعمت " و " ناشکری " انسانها تاکید می ورزد. این نشان می دهد که علت غائی و هدف نهائی تجدید حیات دنیوی؛ رشد و رسیدن به مقام بی رقیب " شکر " در قرآن است.



 دلالت « یشکرون » بر عموم انسانها



نکتۀ ظریف در عبارت


و لکن اکثر الناس لایشکرون 


اینکه عبارت « لایشکرون » علاوه بر اینکه با کمک « الناس » متوجۀ عموم انسانها است ، فعل مضارع نیز می باشد که دلالت بر تکرار و استمرار دارد . بنا بر این فضل و نعمت احیاء مُردگان امریست که برای عموم انسانها تکرار می گردد و استمرار دارد .
  



وقوع قیامت و معاد در هزاران سال پیش!



چنانکه در روایت مشهور دربارۀ آیۀ مربوطه آمده؛ آن انسانهای بیشمار؛ سالیان درازی پس از مرگشان و پس از به استخوان و خاک مبدل شدن اجسادشان؛ دوباره زنده شدند. همچنین هیچ نشانی در آیه وجود ندارد که خداوند آنان را خیلی زود پس از مرگشان؛ زنده نمود تا گمان رود که ارواح آنان به اجساد؛ هنوز سالم مانده؛ رجعت و بازگشت کردند. بلکه با آوردن حرف « ثم » بویژه میان " مُردن " و " زنده شدن "؛ دلالت بر متلاشی شدن اجساد و بخاک مبدل شدن آنها دارد. زیرا در تمام موارد مشابه در قرآن؛ همینطور است. مانند: « یمیتکم ثم یحییکم ». بنا بر این؛ آنچه که در هزاران سال پیش؛ برای انسانهای بیشماری اتفاق افتاد؛ قیامت و معاد جسمانی بوده است! این معنا و نتیجه گیری را می توان از خود قرآن نیز؛ استخراج کرد:

الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون
البقره - 243

قل الله اذن لکم  ام علی الله تفترون  و ما ظن الذین یفترون علی الله الکذب یوم القیمه ان الله لذو فضل علی  الناس  و لکن  اکثر هم  لایشکرون
یونس - 59,58


صرفنظر از زمینۀ موضوع دو آیۀ فوق؛ شباهت بخش دوم آیات که با « ان الله » آغاز می گردد؛ و نیز ارتباط " روز قیامت " و " زنده شدن مُردگان " از طریق آفرینش مجدد؛ میان این دو آیه؛ بخشا؛ پیوستگی معنوی بوجود می آید. در نتیجه می توان دو عبارت ذیل را نیز؛ قرینۀ یکدیگر قرار داد:

موتوا ثم احیاهم = یوم القیمه

پس زنده شدن انسانهای بی شماری (از طریق آفرینش مجدد)؛ چیز جز وقوع " قیامت " در قرآن نیست.




 
سند قطعی " چرخۀ حیات " در قرآن
بر اساس تفسیر ساختاری

اکنون اجازه دهید باری دیگر؛ به آیۀ " چرخۀ کامل مرگ و زندگی " بازگردیم و آن را با آیه ای که فاش کنندۀ نمونۀ عینی و تاریخی آن است؛ مقایسه کنیم:

کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون

 البقره - 27
 
و شما مُرده بودید که شما را زنده کرد. سپس شما را می میراند. بعد شما را (دوباره) زنده می نماید. و سپس بسوی او برمی گردید.

الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم وهم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون
البقره - 243
 
آیا ندیدی آنانیکه تعدادشان هزازان هزار نفر بودند و از ترس مرگ دیارشان خارج شدند و بعد خداوند به آنان گفت بمیرد و سپس زنده شدند. براستی که خداوند بر انسانها صاحب فضل و نعمت اضافی است! ولی اکثر انسانها ناشکرند!

در بخشهای گذشته اشاره کردم که؛ تفسیر مُدرن ساختاری؛ توجّهی به معانی تفسیری و مصادیق واژگان و عبارات قرآن؛ ندارد. بلکه مستقیما؛ صورت ظاهر آنها را ملاک قرار می دهد. بنا بر تفسیر ساختاری؛ در آیات مذکور در بالا؛ دو عبارت ذیل قرینۀ یکدیگرند:


موتوا ثم احیاهم = یمیتکم ثم یحییکم

بنا بر این؛ زنده شدن جمعیت بیشماری از انسانها پس از مرگشان؛ درعبارت « موتوا ثم احیاهم »؛ تحقق عینی عبارت « یمیتکم ثم یحییکم » می باشد. اما تفسیرسنتی؛ چون متوجۀ معانی تفسیری واژگان و عبارات است؛ « یحییکم » را به زنده شدن مُردگان در عالم برزخ؛ تفسیر و معنی می نماید و « احیاهم » را؛ در عالم دنیا !
اینگونه تفسیر؛ " چیستی قرآن " را درک نکرده است!



قرآن محیط
بر تاریخ است!


همچنین قرآن و پیامهای او محیط بر زندگی انسانهاست. پس «
و کنتم امواتا فاحیاکم»؛ محیط بر واقعۀ « موتوا ثم احیاهم »؛ می باشد. به بیان روشنتر؛ چون خدا محیط بر انسانهاست؛ بنا بر این سخن او نیز؛ محیط  بر وقایع زندگی انسانهاست. در نتیجه عبارت « و کنتم امواتا فاحیاکم »؛ متوجۀ واقعۀ  
« موتوا ثم احیاهم »؛ نیز می باشد.

از طرفی دیگر؛ قرآن اگرچه " بی شکل " است؛ ولی اگر بخواهیم شکل هندسی برای آن؛ قائل شویم؛ مناسبترین آن؛ کُروی شکل بودن؛ قرآن است! واین نیز؛ می تواند بدان معنا باشد که
 
«و کنتم امواتا فاحیاکم»؛ برای واقعۀ « موتوا ثم احیاهم » نیز؛ بشرط لحاظ نمودن ضوابط؛ معتبر و صادق است. در نتیجه آیه می توان چنین فهمید: 

فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون و کنتم امواتا فاحیاکم

پس خدا به آنان گفت: بمیرد سپس آنها را زنده کرد. براستی که خداوند بر انسانها صاحب فضل است ولی اکثر انسانها؛ ناشکرند. و شما (هم) مُرده بودید که زنده تان کرد.



ادعای عجیب صاحب
" المیزان "

مرحوم علامۀ طباطبائی در رابطه با عبارت
« موتوا ثم احیاهم »؛ ادعای عجیبی نموده؛ مبنی بر اینکه؛ حیات دنیا اگر در وسطش مرگی اتفاق بیفتد؛ دو حیات (محسوب) نمی شود!

ولی سخن ایشان موقعی درست است که؛ ارواح مُردگان به عین همان اجساد مُرده شان؛ بازگشت کرده باشند. اما وقتی اجساد مُردگانی بخاک و استخوان تبدیل شده باشند؛ و خداوند بدن های دیگری را برای آنها خلق نماید؛ در اینصورت آن؛ دو حیات دنیوی متفاوت خواهد بود.

وانگهی اگر نظر ایشان را بپذیریم؛ پس تناسخ؛ که دلالت بر حیاتهای متوالی دنیوی دارد نیز باید؛ تنها یکبار حیات دنیوی؛ شمرده گردد! چیزی که ایشان و کلا تفسیر سنتی مشهور آن را؛ نپذیرفته است!

اما پرسش این است که؛ اگر زنده شدن انسانهای بیشماری؛ (آنهم از طریق آفرینش مجدد)؛ در عبارت «
موتوا ثم احیاهم »؛ مصداق و نمونه ای از عبارت « یمیتکم ثم یحییکم » نیست؛ پس مصداق و نمونۀ این عبارت را در کجای قرآن می توان یافت؟ با توجه به اینکه امروزه؛ تفسیر سنتی؛ به این حقیقت تاکید دارد که؛ آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند! حال اگر دو آیۀ مورد نظر؛ تفسیر یکدیگر نیستند؛ پس تفسیر هر یک از آن دو؛ در قرآن کجاست؟!

نکتۀ دیگر اینکه؛ آنان می بایستی طبیعتا؛ باری دیگر مُرده شده باشند تا؛ در روز قیامت؛ یکبار دیگر زنده شوند. پس در مجموع؛ مُردگان بیشماری؛ سه بار زنده می شوند!

و این همان ادامۀ آیۀ 27 از سورۀ بقره می باشد: الیه ترجعون

این عبارت در حقیقت؛ بیان فشردۀ تداوم چرخۀ گردون « یمیتکم ثم یحییکم » است:


و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون

البقره - 27



 

تفسیر سنتی؛ توجیه یافته ها و بافته ها!

علیرغم اینکه
در مذهب تشیع اعتقاد به " رجعت " نیز می باشد؛ اما تفسیر سنتی مشهور   بطور کلی؛ اعتقاد به تنها یکبار زندگی دنیوی و یکبار مُردن در دنیا؛ بعنوان " اصل " دارد.
مفسران تفسیر سنتی؛ زنده شدن دوبارۀ انسانهای بیشماری را؛ منافاتی با اعتقاد به " یکبار زندگی و یکبار مرگ در دنیا " نمی دانند. زیرا در نظر آنان اصل کلی و عمومی؛ همین است. و زنده شدن دوبارۀ برخی انسانها؛ از طریق معجزۀ الهی (حتی در  " رجعت " نیز)؛ امری جزئی؛ حاشیه ائی و جانبی می باشد!

باری؛ تفسیر سنتی؛ با یک فرمان و حکم عجیب و غریب؛ ادعا نموده است که زنده شدن انسانهای بیشماری در گذشته (و در رجعت)؛ در تناقض با اعتقاد به یکبار زندگی و یکبار مُردن در عالم دنیا؛ نیست! زیرا جمعیت کل عالم بشریت در طول تاریخ زمین؛ خیلی بیشتر از اقلیتی؛ ولو اصطلاحا؛ بی شمار می باشد! به عبارت دیگر؛ برای اکثریت انسانها بیش از یکبار زندگی و مُردن در دنیا نیست. و آنهائی که دو بار زندگی می کنند و دو بار می میرند؛ در اقلیت هستند!

در پاسخ باید گفت اولا؛ آنچه در قرآن از زنده شدن مُردگان آمده؛ تنها نمونه هائی انگشت شمار هستند و نه همۀ وقایع
زنده شدن مُردگان؛ در طول تاریخ گذشته و آیندۀ بشر. چه کسی نشسته تا آمار دوباره زنده شدگان را بگیرد و تا معلوم شود؛ کدام گروه اکثریت را دارند؟! وانگهی آیا امروزه شماها؛ داستانهای فاش کنندۀ زنده شدن مُردگانی؛ از طریق خلقت جدیدی و تولد دوباره را؛ انکار نمی کنید؟! پس چگونه می توان به آمار درستی؛ دست یافت؟

ثالثا مگر قرار است؛ همه یا اکثریت انسانهای عالم دوباره زنده شوند تا؛ اعتقاد به اصل " تک زندگانی "؛ نادرست از آب درآید؟! آیا اصل بر کمیت است یا کیفیت؟! مگر قانون طبیعت؛ دمکراتیک است که؛ با اکثریت بماند و با اقلیت فسخ گردد؟! واقعیت این است که؛ اصل من درآوردی یکبار زندگی و یکبار مُردن در عالم دنیا؛ وصله ای است که بر هر کتابی بچسبد؛ به قرآن نمی چسبد!

باری؛ در نظام آفرینش الهی؛ سند زنده شدن دوبارۀ؛ ولو یک انسان مُرده؛ از طریق آفرینش مجدد؛ دلیل قطعی و بلا منازعۀ؛ قانون عمومی در نظام آفرینش الهی؛ برای همۀ انسانها؛ می باشد. زیرا یک مورد استثنائی؛ کافی برای فروپاشی نظام عدل الهی؛ در جهان آفرینش می باشد.



احیاء فرهنگی جوامع بشری

در پایان مایلم اشاره کنم که برخی عبارت « فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم » را به جامعۀ مُرده؛ و احیاء آن را؛ بمعنای معنوی آن گرفتند. بدین ترتیب که جامعه ای که حرکت و رشد نداشته باشد و نیز از حقوق خود دفاع ننماید؛ و فرار از مسئولیت و تکلیف را برگزیند؛ در نظام الهی؛ جامعه ای مُرده محسوب می گردد. اما وقتی با ارادۀ خداوند؛ جامعه ای بیدار شود و برخیزد و در مسیر تحولات گام بردارد؛ آن بمعنی احیاء دوبارۀ آن جامعه خواهد بود.

در پاسخ باید گفت که اولا چنین تعبیری؛ اگرچه ممکن است فی نفسه صحیح باشد؛ ولی آن معنائی است که از خارج؛ بر آیه تحمیل شده است. اینچنین معنا و تعبیری برای جامعه؛ بیشتر زبان و ادبیات روشنفکری امروز بشری است. اما هیچ نشانی در خود آیه؛ دلالت بر چنین معنی و تعبیری وجود ندارد. آخر چگونه ممکن است که قرآن به " مُردگی " جامعه ای اشاره نماید؛ ولی حتی با یک کلمه؛ آن را تعریف ننماید؟!

ضمن اینکه اگر مهاجرت برای حفظ جان ضروری باشد؛ شرعا واجب است. بخصوص برای جمعیت بیشماری از پیران و زنان و کودکان و بیماران. و این عین " مسئولیت " بحکم عقل و وجدان و نیز شرع الهی است!

اما نکتۀ مهم اینکه؛ با نگاه و برخورد بی ضابطه؛ راه برای هر گونه معنی و تعبیری از بسیاری آیات قرآن؛ گشوده خواهد شد. هر کسی می تواند بنا بر ذوق و سلیقۀ خود معانی و تعبیراتی مانند آنچه در بالا ذکر شد؛ داشته باشد. ولی سرانجام و نتیجۀ آن؛ تحمیل سکوت همیشگی قرآن خواهد شد!

وانگهی اگر دست ما چنان گشوده است که؛ بدون لحاظ نمودن ضوابط و ملاکها؛ به سلیقۀ خود؛ آیات قرآن را تفسیر و معنی کنیم؛ پس چه چیزی ناگهان؛ مانع از آن است که آیۀ مورد بحث را؛ در بیان نمونه ای از چرخۀ مرگ و زندگی متوالی در دنیا؛ ندانیم؟!

ثانیا چگونه ممکن است جامعه ای مُرده؛ بخودی خود؛ ناگهان زنده گردد؟! خداوند هیچ کاری را بدون اسباب و علل نمی کند. حال چه چیزی موجب احیاء آن جامعه شده بود؟ اتفاقا وظیفۀ قرآن؛ بیان و آموزش همین است تا جوامع بشری با آموختن آن؛ هدایت شوند. در غیر اینصورت؛ به احتمال قوی عبارت 

« فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم » موجب گمراهی بیشتر می گردد. زیرا جوامع بشری خواهند گفت که؛ این وظیفه و مسئولیت خداست که؛ جامعۀ مُردۀ ما را؛ به فضل خود؛ زنده نماید. بدون اینکه اسباب و علل روشن و ملموس اجتمائی و فرهنگی را بکار گیرد یا رسول و نذیری را در میان آنها مبعوث گرداند تا حرکت و جنب و جوشی براه اندازد. فقدان هرگونه اسباب و علل " معنوی " و " اجتمائی " در متن آیه؛ جهت احیاء فرهنگی جامعۀ مُرده؛ خود؛ آیه و نشانۀ این است که؛ احیاء مورد اشاره در آیه؛ " احیاء فیزیکی مُردگان " بوده و نه " احیاء فرهنگی جامعۀ مُرده ".
ثالثا تفسیر ساختاری اصلا به مصادیق و معانی ثانوی واژه ها و عبارات قرآن؛ اهمیتی نمی دهد. ملاک در تفسیر ساختاری؛ معانی ذاتی واژه ها و عبارات؛ بعنوان یک " سیستم و اُرگانیسم پیشرفته و پیچیده ای از واژه ها و عبارات " است. بنا براین عبارت « فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم » صرفنظر از هر مصداقی و معنائی ثانوی؛ دلالت بر قانون الهی؛ مبنی بر " زنده شدن دوباره پس از مُردن " دارد.

بویژه آنکه اگر احیاء معنوی و فرهنگی جوامع مُردۀ بشری؛ برای رشد و تعالی مهم و لازم است. پس بطریق اُولی؛ احیاء مجدد فیزیکی مُردگان همان جوامع نیز؛ ضروریست. زیرا بیداری و برپائی و احیاء جوامع؛ در واقع ابزار و اسبابی هستند؛ برای هدف بالاتر و برتر " رشد و تعالی افراد انسانها ". اینک انسانهائی نیز که؛ بنا بر شرایطی و به هر دلیلی؛ نتوانسته اند در زندگانی خود رشد و تعالی یابند؛ لازم است آنها نیز؛ مشمول همان فضل الهی قرار گیرند و پس از مرگشان؛ دوباره احیاء گردند.

اما مگر خدا؛ مارکسیست یا لیبرالیست است که؛ نهایت هدف او احیاء و رشد جوامع باشد؟!



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر