۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

بخش چهاردهم (5): قیامت های متوالی - حل معمای قرآن




قدرت خدا در " روشن " کردن!

سرانجام در پایان معما؛ چنین می آید:


فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر

پس از آنکه برای او روشن شد؛ گفت: می دانستم که خدا بر هر چیزی تواناست!

در اینجا به سه نکتۀ مهم اشاره شده است:

1. روشن شدن مسئله برای آن شخص مفروض در معما.
2. او از همان اول هم؛ بر " توانائی خدا " آگاه بود.
3. خداوند بر " هر چیزی " قادر است.

تفسیر سنتی
توضیح قابل قبولی را؛ برای دو عبارت « تبین » و « اعلم » ارائه نداده است. بعنوان نمونه؛ علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان چنین می گوید:


این آیه در صدد بیان این است که : بعد از آنکه مطلب برای این شخص روشن شد ، او به خاطر خود رجوع می کند و بیآد می آورد (!!) که قبلا هم به قدرت مطلقه و بی پایان الهی ایمان داشته است...و بعد از آنکه با مُردن و زنده شدن خود ، قدرت خدا را به چشم دیده ، دوباره به قلب خود مراجعه نموده و همان ایمان و علم قبلی خود را تصدیق کرده ، و به خدای تعالی عرضه داشته که خدایا...ایمانی که همواره دلم به آن اعتماد داشت (که قدرت تو مطلق است) جهل نبود ، بلکه علمی بود که لیاقت آن را داشت که به آن اعتماد شود.... بعد از آنکه شبهه بر طرف شد ، دوباره به همان علم خودش مراجعه نموده ، می گوید : من که از اول می دانستم و می گفتم مطلب از این قرار است . "


تکلّف در کلام مرحوم علامه مشهود است. زیرا بالاخره معلوم نشد؛ " شبه " چه بوده که با صرف مشاهدۀ " زنده شدن دوبارۀ مِردگان " ؛ رفع گردید. همچنین چگونه اعجاز و امر خارق العاده می تواند بعنوان یک " پاسخ روشن کننده " ؛ رفع شبه نماید؟! بله ؛ آن ممکن است که برای " کافر " کمک خوبی باشد. اما جایگاه اندیشه و نگاه " مومن " و " کافر " ؛ از اساس و بکلی با هم تفاوت دارند. از اینرو شبه و پرسش آن دو ؛ و در نتیجه  پاسخهایشان هم ؛ از اساس و بکلی باید با یکدیگر؛ تفاوت داشته باشد. راستی چرا هیچوقت در قرآن ؛ خدا برای " کافران " چنین معجزه و امر خارق العاده ای ننمود تا ؛ آنان به معاد و زنده شدن مُردگان؛ ایمان بیآورند؟!

عصارۀ سخن مرحوم علامه؛ بیشتر مناسب آیۀ بعدی است:

اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف یحیی الموتی قال اولم تومن بلی و لکن لیطمئن قلبی

البقره - 260
 

در این آیه ابراهیم (ع) از پروردگار درخواست می نماید که؛ چگونگی زنده شدن مُردگان را به او نشان دهند. ولی خدا می پرسد که آیا او ایمان ندارد؟ ابراهیم با قاطعیت پاسخ مثبت می دهد ؛ اما اضافه می کند که؛ برای کسب آرامش قلبی بدان نیاز دارد.

پس داستان ابراهیم نبی (ع) با عزیر نبی (ع) تفاوت دارد. محور سخن؛ در مورد دومی؛ 
روشن شدن و دانستن است. به همین دلیل؛ آن واقعه ائی طبیعی و عادی بوده است. ولی در مورد اولی؛  ایمان و آرامش قلبی است. به همین خاطر؛ ابراهیم با اعجاز و امر خارق العاده ای جواب می گیرد.

همچنین عبارت « ادعهن یاتینک »
بمعنی < ندا کن آنها (مرغان) را؛ آنگاه بسوی تو می آیند >؛ در ادامۀ داستان ابراهیم؛ نشان می دهد که موضوع و مقصود این داستان بکلی با داستان عزیر نبی؛ تفاوت دارد. بدین معنی که منظور ابراهیم اطمینان قلبی در مورد نفسِ چگونگی معاد و زنده شدن مُردگان نبوده؛ بلکه ولایت او بر ارواح مُردگان ؛ جهت زنده کردن آنها بوده است. و " زنده کردن مُردگان " را به خدا نسبت داد؛ به همان دلیلی که قرآن؛ زنده کردن مُردگان بدست عیسی (ع) را؛ با اجازۀ خدا دانسته است:

و احی الموتی باذن الله
آل عمران - 49


بنا بر این؛ احتمالا داستان ابراهیم (ع)؛ چگونگی زنده کردن مُردگان توسط عیسی (ع) را؛ فاش می سازد:
ادعهن یاتینک!  آنان را بخوان تا بسوی تو بیآیند!


 
ارتباط « تبین » و « اعلم »

اما در مورد آن شخص رهگذر در معما (یا بقولی عزیر نبی)؛ موضوع دربارۀ " روشن شدن "؛ جهت زدودنِ نه " شک و شبه "؛ بلکه " حیرت " است:

انی یحیی هذه الله بعد موتها...
فلما تبین له

عجب! خدا چگونه اینها را پس از مرگشان زنده می نماید...پس وقتی مسئله برای او روشن شد...


ولی
طبیعتِ " اعجاز" خود؛ " حیرت برانگیز " است. در نتیجه مقصود؛ حاصل نمی گردد. بلکه نتیجۀ معکوس هم؛ خواهد داشت.

از پرسش تعجب گونۀ « انی یحیی هذه الله بعد موتها  » معلوم می شود که؛ او از همان اول هم می دانست که؛ خداوند بر هر چیزی تواناست. والا می پرسید: " آیا واقعا خداوند می تواند این مُردگان را؛ زنده نماید؟"

ولی آن به این معنا نیست که؛ او بر " چگونگیِ " آن هم؛ آگاه و عالم بوده است. چرا که کدام عالمِ  و آگاه به موضوع خاصی؛ با « انی »؛ یعنی با درماندگی و حیرت؛ در همآن موضوع سوال می کند؟! باری؛ او از همان اول به قدرت خدا؛ در زنده کردن مُردگان؛ ایمان داشت. ولی نسبت به چگونگی آن؛ علم روشن و کافی نداشت. از طرفی دیگر بنا بر قرآن؛ تبین الهی برای تفکر است:


کذلک یبین الله لکم ایاته لعلکم تعقلون

البقره - 219
مانند اینها خدا برای شما آیاتش روشن می نماید تا شاید تعقل کنید!


اما برای امور اعجاز و خارق العاده؛ محلی برای تعقل وجود ندارد. بلکه آن تنها می تواند اطمینان قبلی بوجود بیآورد. مانند قضییۀ ابراهیم (ع) و نیز حوارین عیسی (ع) در آیۀ 13 از سورۀ مائده. ولی خدا از انسان انتظار بیشتری دارد. او می خواهد که بندگانش نسبت به " قدرت الهی علم نیز داشته باشند. چرا که او " بندگی آگاهانه " را از انسانها؛ طلب می کند. والا از انسان نمی پرسید:

الم تعلم ان الله علی کل شئی قدیر
البقره - 106

آیا نمیدانی که خدا بر هر چیزی تواناست؟


حال پاسخ به این پرسش الهی چیست؟ در بهترین شرایط آن می تواند چنین باشد:

 
الف: نخیر! نمی دانستم. ولی مایلم بدانم. اما چگونه ؟!
ب
:   بله؛ می دانم که خدا بر هر چیزی قادر است. ولی نمی دانم چگونه ؟!

 
می بینیم که هر دو پاسخ؛ به یک نقطۀ مشترک ختم می شود: روشن نبودن! به همین خاطر قرآن ساختمان جهان را بگونه ای توصیف می نماید تا انسانها واقعا از روی علم و آگاهی؛ بفهمند که خدا بر هر چیزی قادر است:

الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کلشئی قدیر
الطلاق - 12
خدا آنکسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همینطور. و کارها میان آنها؛ از بالا به پائین است تا بدانید که؛ خدا بر انجام هر چیزی تواناست.


پس در مورد آن شخص رهگذر؛ در معما؛ نیز باید همین اصل قرآنی صادق باشد.

 
فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر


پس وقتی برای او روشن شد؛ گفت: می دانستم؛ خدا بر هر چیزی تواناست!


حال او چگونه " روشن " شد؟ با اعجاز؟! در حالیکه چنین پاسخی نه تنها زیبندۀ پیامبر خدا نیست؛ بلکه سزاوار هیچ انسانی نیست! باری؛ این حتی اهانت به " انسان " است! و آن  شایستۀ کتابی چون قرآن نیست که؛ می گوید:

علم الانسان ما لم تعلم
العلق - 5
آنچه انسان نمی دانست را؛ خدا به او آموخت.
 

بنا بر این؛ میان « تبین » و « اعلم »؛ یعنی " روشن شدن " و " دانستن "؛ در آیۀ مورد بحث؛ رابطۀ مستقیم علت و معلول وجود دارد که؛ تفسیر سنتی نمی توانست بدان برسد. 

قرآن فاش می سازد که؛ پس از آنکه مسئله برای او روشن شد؛ او با شادمانی فریاد برآورد که؛ او از اول هم می دانسته خداوند بر هر چیزی قادر است. ولی از طریق اعجاز؛ آن می خواسته برای او همچنان مبهم باقی بماند. آنوقت حداکثر؛ می بایستی بگوید:

قال ان الله علی کلشئی قدیر

او گفت: براستی که خدا بر هر چیزی قادر است.

بدین خاطر؛ نوع رابطۀ میان « تبین » و « اعلم »؛ بسیار مهم و تعیین کننده است. زیرا اگر او ؛ بدون روشن شدن؛ از اول هم می دانست که خدا بر هر چیزی قادر است؛ پس دیگر چرا اصلا از خود پرسید:

انی یحیی هذه الله بعد موتها ؟

خدا چگونه اینها را پس از مرگشان زنده می کند؟

و در نتیجه چرا خدا او را بمدت 100 سال بمیراند و بعد؛ دوباره زنده نمود؟! پس معلوم می شود که چیزی در این میان بوده که او با روشن شدن از آن؛ با احساس شادی و حتی پیروزی؛ اقرار می کند که؛ او از همان اول هم می دانسته؛ خدا قادر بر هر چیزیست. اکنون پرسش این است که آن؛ چه چیزی بوده است؟






اقرار به " تناسخ " در پایان آیه!

اکنون ؛ بلطف پروردگار هستی؛ از دل عبارت ذیل؛ تناسخ را بیرون خواهم کشید!

فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر
 

پس از آنکه برای او روشن شد؛ گفت: می دانستم که خدا بر هر چیزی تواناست!

ابتداء فراموش نکنیم که؛ داستان مزبور؛ بخشی از " قرآن " است. از اینرو همواره باید ابعاد و زوایای گوناگون آن را؛ در هماهنگی با مجموعۀ آیات قرآن؛ بررسی کرد. بنا بر این وقتی در آیۀ مزبورعبارت 
« کلشئی » و در برخی قرآنهای دیگر؛ « کل شئی »؛ می آید؛ باید تعریف و ابعاد آن را؛ در خود قرآن نیز جُست. اکنون پرسش این است که منظور از « کلشئی » چیست؟ آیا آن بمعنی دقیقا " همه چیز در عالم هستی " است؟ در اینصورت آیا " همه چیز عالم هستی " در قرآن آمده است؟! البته پاسخ منفی است. بدلیل آیۀ

و لقد صرفنا فی هذا القران من کل مثل و کان الانسان اکثر شئی جدلا
الکهف - 54
 
و بتحقیق که ما در این قرآن از هر موضوعی روشنگری کردیم. با این وجود نوع انسان در بسیاری موضوعات بحث و جدل می کند!

در این آیه و آیات مشابه؛ قرآن نگفته « کل مثل »؛ بلکه « من کل مثل »؛ و « من » بقول مفسران؛ دلالت بر تبعیض دارد. بنا بر این معنی عبارت این نیست که " در قرآن هر چیزی را آوردیم ". بلکه " از هر موضوعی؛ نمونه ائی؛ را آوردیم ".

اینک آیا مُراد از « کلشئی »؛ هر چیزی است که در جهان می باشد یا هر چیزی که در قرآن است؟  پاسخِ محتاطانه؛ هر دو است. بنا بر این عبارت « کلشئی »؛ دارای دو بُعد یا جهت می باشد: جهانی و قرآنی! اما آنچه که برای فهم معمای مزبور اهمیت دارد؛ بُعد قرآنی آن است که؛ طبیعتا؛ بخشی از بُعد جهانی می باشد. زیرا ما قصد داریم قرآن را بفهمیم؛ نه جهان را. ما می خواهیم چگونگی " معاد " را در قرآن کشف کنیم و نه در طبیعت و جهان.
پس اکنون باید جستجو کنیم و ببینیم که؛ معنی « کلشئی » در رابطه با  مشخصا موضوع زنده شدن انسانها؛ چیست؟ بعبارت روشنتر؛

کلشئی = کلیۀ انواع و اشکال زنده شدن پس از مرگ؛ در قرآن.




انواع و اشکال " زنده شدن ها " در قرآن


ابتداء یادآوری دو نکته ضروریست:

نخست: قرآن آفرینش همۀ انسانها را؛ تعبیر به " زنده شدن  پس از مرحلۀ  مرگ "؛ اعلام نموده است:

و کنتم امواتا فاحیاکم
البقره - 28
 
و شما مُرده بودید که زنده تان نمود.


دوم: اینکه " بدن انسان "؛ یکی از حیوانات طبیعت است! پس می توانیم از " زنده شدن " بطور کلی  
" بدن حیوانی " نیز؛ از قرآن؛ سود ببریم.

 


موارد « کلشئی » در قرآن

فهرست انواع یا اشکال " زنده شدن ها " از قرار ذیل است:


1 -
زنده شدن آدم (ع)؛ (پس از مرحلۀ  مرگ از " خاک و گِل ". با فرض درستی تفسیر سنتی. و نیز آفرینش و زنده کردن مرغی؛ مستقیما از " گِل "؛ توسط عیسی (ع).

2 - زنده شدن
بشریت؛ (پس از مرحلۀ مرگ)؛ از نطفۀ در رحم مادر. بنا بر آیۀ 28 از سورۀ بقره.

3 - زنده شدن مُردگان در جسدهای بی جانشان؛ توسط عیسی (ع).


4 - زنده شدن " حیوانات "؛ پس از مرگشان؛ از طریق بازگشت و اتصال اجزای پراکندۀ بدنشان توسط ابراهیم (ع)؛ در آیۀ 260 از سورۀ بقره.


5 - تمثیل " روح " یعنی جبرئیل؛ در کالبد بشری را هم؛ باید بعنوان " زنده شدن زمینی " یاد کرد. آیۀ 17 از سورۀ مریم.


اینک آن شخص رهگذر یا بقولی عزیر نبی؛ می بایستی به همۀ گزینه های قرآنی مذکور در بالا؛ اندیشه باشد. بعبارت دیگر؛ معنی « کلشئی »؛ فهرست کامل گزینه های فوق می باشد!

این بدان معناست که آن شخص رهگذر می دانست که خدا قادر است؛ مُردگان را از همۀ طروق مذکور؛ در بالا؛ زنده نماید. از جمله از طریق نطفۀ در رحم! اما برای او روشن نبود که گزینۀ خدا در معاد کدام است.

در نتیجه؛ بر خلاف نظر مشهور؛ امکان وقوع " تناسخ " یا " تولد دوباره " در قرآن؛ وجود دارد! در غیر اینصورت
« کلشئی »؛ بی معنی می شود. پس " تناسخ " یا " تولد دوباره "؛ قطعا جزو « کلشئی » می باشد. و این را باید بعنوان یکی از موفقیتهای روش نوین تفسیری دانست. هر چند که " امکان چیزی " دلیل بر وقوع حتمی آن نیست.

از سوئی دیگر؛ فراموش نکنیم که از میان گزینه های مذکور؛ دشوارترین؛ باورنکردنی ترین و حیرت انگیزترینِ آن؛ " تولد دوباره " است. چرا؟ زیرا که گزینه های دیگر؛ جنبۀ اعجاز و امور خارق العاده دارند. در حالیکه معاد و زنده شدن دوباره پس از مرگ؛ از طریق نطفۀ در رحم؛ امر طبیعی و عادی است!

انسانها در مقابل معجزات الهی و امور خارق العادۀ او؛ تسلیم هستند. زیرا " عقل " عاجز می گردد. اما 

" تولد دوباره " پدیده ای " واکنش برانگیز " است. زیرا پدیده های طبیعی و عادی؛ بر خلاف معجزات و امور خارق العاده؛ محل حیات و فعالیت " عقل و ذهن " هستند.

اتفاقا انکار سرسختانۀ مخالفانِ عقیدۀ " تناسخ "؛ در ناباوری شدید آن کمک بزرگی نموده؛ تا آنجا که آن را " مقدور الهی " نمی دانند! درست به همین دلیل " تناسخ "؛ در اقرار شخص رهگذر به توانائی خدا بر « کلشئی »؛ جای محکمی را اشغال نموده است! دقت نمائید.

همانطور که پیشتر نشان دادم؛ قرآن آفرینشها و زنده کردن های سه گانه ائی را بیان نموده که؛ در تفسیر سنتی از " معاد "؛ بازتاب یافته است:

الف - زنده شدن دوبارۀ مُردگان در اجساد مُرده شان.
ب -  برگشتن اجزای متلاشی شدۀ بدن و اتصال دوبارۀ آنها و بازسازی انسان قبلی.
پ -
آفرینش " بدن حیوانی "؛ مستقیما از " خاک ".

اما بنظر می رسد که تنها نوعِ زنده شدن دوباره که در قرآن بطور صریح و مستقیم نیآمده؛ " تولد دوباره " است. چرا؟ زیرا اصل آن؛ یعنی " تولد "؛ پدیده ای طبیعی و عادی است. اما آفرینش از " گِل " یا " زنده شدن جسد مُرده "؛ پدیده ای غیر طبیعی و خارق العاده است. از اینرو؛ آنها نیاز به افشای صریح دارند.

به بیان دیگر؛ موضوع " تولد دوباره "؛ موضوع
" کمیت " است و نه مانند اشکال دیگری از" زنده شدن پس از مرگ "؛ موضوع " کیفیت ". از اینرو؛ آنچه که لازم است؛ در رابطه با " تولد "؛ در قرآن تصریح شود؛ تنها " قانون چرخه " است که تصریح شده است!



 
علم احتمالات

از مجموع آنچه در بالا گفته شد؛ به یک پارادکس عجیبی می رسیم و آن اینکه در عین حالیکه " امکان تولد دوباره " از دیگر گزینه های یاد شده حیرت انگیزتر و ناباورانه تر است؛ اما با اینحال " احتمال تولد دوباره از میان گزینه های یاد شده؛ بیشتر است! زیرا که نفسِ " تولد پدیده ای طبیعی و معمولی است. و اصولا احتمال وقوع پدیده های غیر طبیعی و خارق العاده؛ نادر است. پس بحکم عقل و منطق و علم احتمالات؛ باید آن شخص رهگذر در معما؛ اولویت را از آن " احتمال تولد دوباره " قرار داده باشد. این همان " علم و دانش " است که او با داشتن آن گفت:

اعلم ان الله علی کلشئی قدیر

می دانستم که خدا بر هر چیزی تواناست.

از روح حاکم بر پرسش آن شخص رهگذر در معما:
« انی یحیی هذه الله بعد موتها »؛ می توان حدس زد که؛ او مدتهای طولانی در همین اندیشه ها و ارزیابیها و بررسیهائی که آوردم؛ غوطه ور بوده تا اینکه؛ پارادوکس مذکور؛ در بالا ؛ او را مبهوت و درمانده کرد!

اما او از خود پرسید: چطور همۀ گزینه های عجیب و غریب یا غیر طبیعی و غیر عادی شامل
« کلشئی » می شوند! ولی " تولد دوباره " که اصل و اساس آن طبیعی و معمولی است؛ باید از فهرست « کلشئی »؛ خارج و حذف گردد؟!!
به دیگر سخن؛ وقتی گزینه های طبیعی و غیرمعمولی  شامل « کلشئی » می شوند؛ خود؛ دلیل بر آن است که؛ اولویت از آنِ گزینۀ طبیعی و معمولی است!

بنا بر این؛ اصل در چگونگی " معاد "؛ " تولد دوباره " است؛ مگر آنکه خلاف آن؛ از طریق قرآن و فقط قرآن ولاغیر؛ قطعی گردد!


 


آیۀ " رفع شک و شبه " در قرآن !

قرآن؛ بعنوان اقوم کتاب هدایت؛ هیچ  چیزی را از قلم نیانداخته و هر آنچه را که نیاز انسانها بوده؛ بیان نموده تا ضمن تمام و کامل نمودن سخنان خود؛ مجال بهانه ای را ندهد. و نیز
هر موضوعی را چنان روشن نموده تا ابهامی باقی نماند. و این شماری از ویژگیهای قرآن؛ از زبان خود قرآن است.

برخی گفته اند که قرآن؛ چگونگی بعثت مُردگان را تنها در هاله ای از کنایات و رموز و اشارات اسرارآمیز بیان نموده است. این سخنِ غلط را باید بدون کوچکترین اعتنائی  بدور انداخت! زیرا
چگونه ممکن است که چنین کتابی؛ دومین پیام مهم خود را مبهم و نامعلوم و ناتمام گذارد و انسانها را؛ غرق در سردرگمی و شک و شبۀ حاصل از رمز و اشارات؛ برای همیشه؛ رها نماید؟!
بجرات بگویم که بیان موضوعی روشنتر و محکمتر از چگونگی " بعثت مُردگان در قیامت در قرآن؛ ندیدم! از اینرو هر هندوئی و بودائی که آیات معاد را بخواند؛ " تولد دوباره " را می فهمد!

اشکال کار تنها در اینجاست که؛ ما با زبان و ادبیات خاص و ابتکاری قرآن آشنا نیستیم. اینک قرآن برای زدودن هر گونه شک و شبهه ائی از اذهان؛ صراحتا از چگونگی " بعثت مُردگان "؛ پرده برداشت! جالب توجه اینکه قرآن اتفاقا عبارت « لنبین لکم »< تا برای شما روشن کنیم > را؛ دربارۀ آفرینش طبیعی انسان از نطفۀ در رحم؛ آورده است.

یا ایهالناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غیر مخلقه لنبین لکم و نقر فی الارحام ما نشاء الی اجل مسمی ثم نخرجکم طفلا !
 
الحج - 5
 
در این آیه؛ قرآن صراحتا می گوید که؛ اگر از چگونگی پروسۀ " بعثت مُردگان " شک و تردیدی باقی مانده؛ پس بگذارید ما آب پاکی را؛ همین حالا و همینجا؛ بریزیم! و آن اینکه؛ بعثت مُردگان به همانگونه است که ما آفرینش شما را از مبدا " خاک " آغاز کردیم و سپس از نطفۀ در رحم مادر؛ و بعد شما را در قالب طفل کوچکی متولد نمودیم!

بنا بر این وقتی عبارتهای
« لنبین لکم » و « تبین له » را؛ که هر دو جهت زدودن شک و شبه دربارۀ بعثت مُردگان بیان شده؛ کنار هم قرار می دهیم؛ پاسخ آن معلوم و آشکار می گردد. 

لقد جئتنمونا کما خلقکم اول مره!
الکهف - 48
پس بتحقیق؛ همانگونه که شما را در بار اول آفریدیم؛ پیش ما (جزای اعمال) می آئید!


تفسیر سنتی ادعا می کند که؛ این آیه می خواهد نشان دهد؛ آن خدائی که قادر است؛ انسان را از "خاک" بیآفریند و نسل او را از نطفه قرار دهد؛ البته او قادر خواهد بود که مُردگان را؛ بطوریکه هیچ کسی نمی داند (!) و نمی تواند هم بفهمد
(!)؛ دوباره زنده نماید ؟!
و کسی هم نبود که بگوید ؛ پس چرا آیه می گوید: « ان کنتم فی ریب من البعث »< اگر شکی در بعثت دارید >؟ اگر با آن تفسیر سنتی؛ رفع شک و شبه می شود؛ پس چرا برای پیامبر خدا ؛ عزیر نبی (ع) نشده بود؟!! وانگهی چرا خودتان بیش از 1000 همان پرسش عزیر پیامبر را تکرار می کنید:


انی یحیی هذه الله بعد موتها ؟!

بدین ترتیب شخص رهگذر؛ با توجه به مجموعۀ آنچه دربارۀ معنی
« کلشئی » آوردم؛ و نیز با تجربۀ شخصی خود؛ به چنین معنائی می رسد:

فلما تبین له قال اعلم ان الله علی التناسخ قدیر!


وقتی مسئله برای او روشن شد؛ گفت: می دانستم که خداوند بر " تولد دوباره " قادر است!



 


اعتقاد کافران بر معجزۀ معاد!

جالب توجه؛ در رابطه با « کل شئی » در قرآن اینکه؛ اتفاقا این " کافران " هستند که؛ " معاد " را؛ شئی و پدیده ای عجیب و غریب می دانند!

فقال الکافرون هذا شئی عجیب اء ذا امتنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید

ق - 2,3

پس کافران گفتند که این چیز عجیبی است. آیا وقتی که مُردیم و خاک گشتیم...این بازگشتی دور است.



و حتی قرآن به " مومنین " هشدار می دهد که " معاد " را چیز عجیب و غریب ندانیم!

و ان تعجب فعجب قولهم ء اذا کنا ترابا ء انا لفی خلق جدید

الرعد - 5

یعنی چنانچه " معاد " موجب تعجب تو (ای مومن) گردد؛ پس بدان که اتفاقا چیز عجیب و غریب؛ نفسِ پرسش " کافران " است که می گویند: آیا آنگاه که ما خاک شدیم؛ در " بدن جدیدی " درخواهیم آمد؟! به بیان ساده تر: اگر کافران؛ معاد را عجیب و غریب می دانند؛ شما  مومنین؛ آن را عجیب و غریب ندانید!

 قل الذی فطرکم اول مره...یخلق مثلهم
الاسراء -  99 /49,51
بگو! همآنکسی که بار اول شما را بطور طبیعی و عادی آفرید!...مثل همان بدن ها را نیز می آفریند.

تذکر: واژۀ منحصر بفرد « فطر » در قرآن؛ مختص آفرینش طبیعی و عادی است.



 
آیات معجزات : " معاد معجزه نیست!

از میان گزینه های مذکور؛ آفرینش " بدن حیوانی " مستقیما از " گِل " و نیز زنده شدن دوبارۀ مُردگان؛ توسط عیسی (ع)؛ و همچنین برگشتن و اتصال اجزای پرندگان توسط ابراهیم (ع)؛ از " معجزات " هستند.

 اما همانطور که در هر " کتاب علمی "؛ مثالهائی وجود دارد؛ همانطور هم در " کتاب آفرینش " ؛ " معجزات " نقش " نمونه ها " یا " مثالها " را؛ ایفا می کنند. وقتی خداوند برای ابراهیم (ع)؛ از طریق اعجاز و امر خارق العاده ای زنده شدنِ مرغان متلاشی شده را؛ نشان می دهد؛ قصد او این نیست که؛ نشان دهد " معاد در طبیعت یا جهان " نیز همانگونه است. بلکه برعکس؛ می خواهد نشان دهد که؛ اتفاقا آنگونه نیست!

باری؛ " معاد "؛ امری طبیعی و عادی و معمولی است که؛ هم اکنون در سراسر جهان هستی ساری و جاری می باشد. درست به همین خاطر؛ برای نمایش فشردۀ آن؛ لازم است که از طریق اعجاز و امر خارق العاده ای؛ " مثالی " آورده شود.





طبیعت؛ بزرگترین معجزۀ خدای فاطر!


برخلاف تصور عمومی؛ در قرآن معجزات الهی و یا امور خارق العاده؛ ذاتا بی ارزش هستند! در بی ارزشی معجزات و یا امور خارق العاده؛ همین بس که آنان برای تکان دادن " کافران " هستند.

به همین خاطر وقتی ابراهیم (ع) از خداوند درخواست معجزه ائی می کند؛ خدا با تلخی پاسخ می دهد که مگر " ایمان " نداری؟ و یا حواریون از عیسی (ع) می خواهند که از خداوند درخواست " مائدۀ آسمانی " نماید؛ عیسی (ع) آنان را با تندی توبیخ می نماید.

قال اتقوا الله ان کنتم مومنین!
المائده - 112

در مقابل خدا پرهیزگاری کنید؛ اگر واقعا مومن هستید!

و خداوند آنگاه که به احترام پیامبرش " مائدۀ آسمانی " را می فرستد؛ اخطار بی سابقه ای را هم؛ در کنارش می فرستد!

قال الله انی منزلها علیکم فمن یکفر بعد منکم فانی اعذبه عذابا لااعذبه احدا من العالمین
المائده - 115

خدا گفت: من آن را برای شما نازل خواهم کرد ولی اگر کسی از شما؛ پس از آن کفر بورزد؛ او عذابی خواهم کرد که هیچکسی را در کل عالم آنچنان عذاب نکرده ام!


معجزات الهی و یا امور خارق العاده؛ بیش از آنکه نشانۀ " قدرت خدا " باشند؛ دلالت بر " ضعف انسان " دارند. اما " رحمت خدا " موجب می گردد که در شرایط بسیار خاص و نادری از اعجاز و امور خارق العاده استفاده نماید. تا همه گونه راهها و ابزارها را؛ برای هدایت بندگانش بکار گیرد و بهانه ائی دست بهانه جویان ندهد. و در عین حال دل بندگان مومن اش را؛ گرم نگه دارد.


از اینرو؛ قرآن « احسن الخالقین » را موقعی برای توصیف قدرت و عظمت خدا بکار می برد که آفرینش طبیعی و عادی انسان از؛ نطفۀ در رحم مادر را؛ تشریح می نماید! و نه مثلا آفرینش موجود زنده ای؛ مستقیما از " گل "؛ با وساطت عیسی (ع).

یادآوری می کنم که در قرآن دو سوره بنام " خدا " آمده است: فاطر و الرحمن! و هر دوی اینان؛ در توصیف آفرینش طبیعی و عادی هستند!


فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله
الروم - 30
خدا آفرینش طبیعی انسانها را؛ بر اساس نظام طبیعی خود؛ طرح ریزی نموده و در آفرینش خدا؛ هرگز تغییر و تبدیلی روی نخواهد داد!


درست؛ به همین دلیل می گوید:

ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت

الملک - 3
در آفرینش خدای رحمان " تفاوتی " نخواهی دید!


وقتی قرآن هم معجزات و امور خارق العادۀ الهی را؛ و هم  پدیده های طبیعی را به " آیه " توصیف می نماید ؛ معنی آن این است که " طبیعت معجزۀ اکبر " است. زیرا درست است که " انسان " در مقابل آن عاجزاست؛ ولی آن باعث زائل شدن " عقل " و " فهم " نمی گردد. بلکه برعکس باعث رشد و تکامل و حیات برتر آن می گردد. و تعقل و اندیشیدن و فهمیدن؛ خود؛ معجزۀ عظیمی است.



قانون
؛ بزرگترین قدرت خدا!




و سرانجام اینکه معنای " قدرت " در تفکر و تفسیر سنتی؛ " فرمان " است و نه " قانون "! این تفکر؛ " خدا " را همچون "پادشاه" می داند که؛ کشور را با " فرامین " خود و نه " قوانین " اداره می نماید!

ریشۀ این تفکر؛ احتمالا ساختار اجتمائی - فرهنگی جوامع مسلمان و کلا تاریخ گذشتۀ بشر می باشد. بنا بر این
ساختار اجتمائی - فرهنگی می تواند باعث نوعی " خدا سازی " گردد. و این شکلی از " بت پرستی " و حتی " شرک " می باشد.

غافل از اینکه " فرامین خدا " در شکل " قوانین نظام آفرینش " تجلی می نمایند. بعنوان نمونه « اذن الله »؛ بمعنی و مفهوم " قابلیت قوانین طبیعت " است. همین قابلیت است که به عیسی (ع) اجازه می دهد که از مشتی " گِل "؛ پرنده ای را بیآفریند! بنا بر این تحقق هیچ فعلی؛ بدون " اذن خدا " نیست.

البته بشر تاکنون به بخش کوچکی؛ از مجموعۀ " قوانین جهان " پی بُرده یا آن را مسخر خود قرار داده است. بخش گسترده تر " قوانین جهان " همچنان برای ما جزو " عالم غیب " می باشد.


اگرچه قرآن در آیات بسیاری تلاش نموده؛ تا نشان دهد که؛ « الله » نام " مجموعۀ قوانین طبیعت " است! وقتی می گوید؛ کیست که قایق را بر روی آب شناور نگه می دارد. وقتی می گوید کیست که پرندگان را به پرواز در می آورد و آنها را در آسمان نگه می دارد. وقتی می گوید کیست که سایه را کوتاه و بلند می گرداند. وقتی می گوید کیست که باد و باران می فرستند؛ منظور" مجموعۀ قوانین طبیعت " است که تجلی خداست: آیات الله!

" مجموعۀ قوانین طبیعت "؛ پاک است؛ دروغ نمی گوید؛ در وعده هایش تخلف نیست؛ خطا نمی کند؛ تبعیض روا نمی دارد؛ رحمتش واسع است؛ خشم و انتقامش را مانعی نیست؛ بر هر چیزی قادر است؛ کار عبث و لغو ندارد؛ هر چیزاش حکمت است؛ از هر چیزی به انسان نزدیکتر است؛ راه فرار از چنگ او نیست؛ می میراند و زنده می کند! 

ولی ما فراموش کرده ایم که؛ طبیعت قانون؛ " تکرار " است:
 
و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا...فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اول مره
الاسراء -  49,51
و گفتند: " وقتی استخوان و متلاشی شدیم؛ آیا ما در بدن جدیدی؛ آفریده می شویم؟...چه کسی ما را باز می گرداند " ؟ بگو! همآنکسی که شما را؛ بار اول متولد نمود!


بخش چهاردهم (4): قیامت های متوالی - حل معمای قرآن




مکان وقوع معاد!


در قسمت گذشته گفتم که؛ پرسش در قالب « انی » در عبارت ذیل؛ متوجۀ سه موضوع چگونگی؛ مکان و زمان می باشد.

قال انی یحیی هذه الله بعد موتها


او پرسید: عجب! خدا چگونه اینها را پس از مرگشان زنده می کند؟!


اکنون معلوم گردید که " چگونگی معاد "؛ از طریق " بعثت " یعنی خلقت بدن جدید است. نه اینکه جسد مُرده دوباره زنده شود و نه حتی اینکه جسد متلاشی شده و بخاک و استخوان تبدیل گشته؛ بازسازی گردد. همچنین از مجموعۀ قرائن و شواهد آیه و نیز اصول و موازین مسلم و روشن قرآنی؛ بدست آوردیم که این خلقت جدید؛ در رحم مادر و از طریق " تولد دوباره " خواهد بود. 

از اینجا پاسخ " مکان معاد " نیز؛ معلوم می شود. بخصوص اینکه در مقدمۀ داستان؛ به « قریه » اشاره می نماید و در مورد زنده شدن خود آن؛ کنجکاوی شده بود و نه مردمان ساکن در آن.
اگرچه در قرآن 
« قریه » و « قوم » مترادف هم آمده اند؛ اما « قریه »؛ در اصل متوجۀ تمدن شهری بشریت است.

و کالذی مرعلی قریه...قال انی یحیی هذه الله بعد موتها

و یا کسی که از " قریه " ای گذر می کرد...
پرسید: عجب! خدا چگونه اینها را پس از مرگشان زنده می کند؟!

بنا بر این
« قریه » پدیده ای مخصوص " عالم دنیا " می باشد و نه عالم دیگری. در نتیجه اشاره به احیاء تمدن شهری نشان دهندۀ " مکان معاد " می باشد: همین زمین دنیا! 

الذی جعل لکم الارض مهدا
...و منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری 

طه - 53 الی 55
او کسی استکه " پرورشگاه " شما را " زمین " قرار داده است...(به همین خاطر)؛ از آنجا شما را آفریده و در آنجا شما را بازمی گرداند و از همانجا؛ شما را؛ دوباره؛ بیرون می آورد.





تفاوت « بعد » و « من بعد » در قرآن

قبلا گفتم که در سورۀ بقره؛ دو نمونه از وقوع " بعثت مُردگان " آمده است:


ثم بعثناکم من بعد موتکم 
البقره - 56
انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائه عام ثم بعثه
البقره - 259

ولی چرا در اولی
« من بعد » آمده و در دومی « بعد ». در آیات بسیاری در قرآن؛ دو عبارت « من بعد » و « بعد » بکار رفته که؛ مفسران آن دو را به یک معنی دانستند. اما بنظر می رسد که؛ لااقل در برخی آیات قرینه و مشابه؛ میان آن دو؛ تفاوت مهمی وجود دارد. مانند آیات ذیل در احیاء زمین پس از مرگش:

الف - الله انزل  من السماء ماء فاحیاء به الارض بعد موتها

النحل - 65  
ب  - من نزل من السماء ماء فاحیاء به الارض من بعد موتها
العنکبوت - 63
 

لازم به تذکر است که؛ از میان دسته آیات مربوط به " احیاء زمین "؛ که حدود 10 آیه می باشد؛ تنها در یک آیه؛ عبارت « من بعد » بجای « بعد » آمده است. چرا؟ بنظر می رسد که آیات تک و یگانه در قرآن؛ اغلب؛ نقش ملاک و مرجع را دارند.

اما اگر آن دو عبارت؛ به یک معنی هستند؛ پس باید حرف « من » زائد باشد. ولی باور ما بر این است که؛ هر کلمه و حتی حرفی در قرآن؛ دارای حکمت است و هیچ عبارتی در قرآن؛ بی دلیل و بی علت و درنتیجه بی معنی نیست.


در آیۀ (الف)؛ عبارت « بعد موتها » نظر به " حالت " دارد. بدین معنی که زمین از " حالت موت " به 

" حالت احیاء " در می آید. در نتیجه؛ در این آیه؛ تاکید بیشتر بر « احیاء » می باشد. بنا بر این؛ عبارت 
« بعد »؛ " قید حالت " است؛ نه " قید زمان ".

در آیۀ (ب) اما؛ با اضافه شدن حرف « من » به « بعد موتها »؛ جهت توجۀ آیه؛ تغییر می یابد. بدین ترتیب که؛ این آیه بر خلاف آیۀ اول؛ بیشتر تاکید بر « موتها » دارد. در این آیه؛ دقیقا عکس آیۀ قبلی؛ عبارت « من بعد »؛ " قید زمان " است؛ نه "قید حالت".


اصولا از آنجائیکه بقول مفسران؛ حرف « من » دلالت بر تبعیض دارد؛ عبارت « من بعد » اشاره به 

" مبداء " و " مبنا " و " ملاک تشخیص " می باشد. بنا بر این « من بعد موتها » در آیۀ دوم دلالت و حکایت از این دارد که؛

 مبداء و مبنا و ملاک زمان؛ جهت احیاء و زنده شدن دوباره؛ " زمان مرگ " است.

 
بدین معنی که زمان زنده شدن دوباره؛  از آغاز مرگ؛ شروع می گردد. در نتیجه هر لحظه امکان  وقوع  آن می باشد. بنا بر این معنی و مقصود آیۀ دوم؛ بکلی با آیۀ اول تفاوت دارد!

نمونه های دیگر؛ آیات ذیل هستند که؛ دربارۀ هلاکت و نابودی اقوم در تاریخ می باشند:



افلم یهدلهم کم اهلکنا    قبلهم   من القرون یمشون فی مساکنهم
 
طه - 128 
اولم یهدلهم کم اهلکنا من قبلهم من القرون یمشون فی مساکنهم
السجده - 26
 
مفسران باید بتوانند توضیح دهند که؛ « قبل » و« من قبل » در آیات فوق؛ چه نقشی را در معنی آیات ایفا می کنند؟ زیرا غیر قابل قبول است که؛ آن دو هیچ تفاوتی در معنی؛ نداشته باشند. نمونۀ دیگری از آیات قرینه در همین رابطه؛ عبارتند از :

و کم قصمنا من قریه کانت ظالمه و انشانا بعدها قوما اخرین
الانبیاء - 11


الم یروا اهلکنا من قبلهم من قرن...فاهلکناهم بذنوبهم و انشانا من بعدهم قرنا اخرین
الانعام - 6

 

آیۀ اول در مقام بیان یک قائدۀ کلی است. لذا آوردن « بعد » کافی برای رساندن مقصود است. اما درآیۀ دوم اشاره به قومی است که؛ قبل از آنها و بعد از آنها؛ قوم دیگری آمده بودند. بنا بر این لازم است که حرف 
« من » به « قبلهم » اضافه شود. و در نتیجه؛ در ادامه نیز « من بعدهم » بیآید تا زمان حیات آن قوم مورد نظر؛ بعنوان " مبنا " قرار گیرد.

بر همین اساس؛ مفسران باید بتوانند توضیح دهند که چرا در دو آیۀ ذیل؛ که دربارۀ بعثت مُردگان پس از مرگ است؛ حرف « بعد » بجای « من بعد »؛ بشکل ذیل؛ نیامده و آن دو چه نقشی در معنی آیات؛ ایفا می کنند؟

الف -  انکم مبعوثون من بعد الموت

هود - 7
نمونه: انکم مبعوثون   بعد   الموت

ب -
     ثم بعثناکم من بعد موتکم

البقره - 56  
نمونهثم بعثناکم    بعد   موتکم

اجازه دهید تنها به گزینۀ (ب) و نمونۀ آن؛ متمرکز شویم. در نمونۀ دوم خداوند گروهی را پس از مرگشان مبعوث نموده است. اگر« بعد » بجای « من بعد » می آمد؛ آیات تنها حکایت از" حالت " می داشت و تاکید بر « بعثناکم » می شد. یعنی خداوند آنان را از حالت و وضعیت مُردگی به حالت و وضعیت زندگی بازگرداند.

اما، با اضافه شدن حرف تبعیض « من »؛ جهت آیه تغییر می یابد و تاکید بر « موتکم » می شود. در همین راستا؛ " زمان مرگ "؛ مبنای " زمان بعثت " قرار می گیرد. اکنون به مقایسۀ
دو آیۀ ذیل؛ بازمی گردیم:


 ثم بعثناکم   من بعد   موتکم
انی یحی هذه الله  بعد  موتها


حال اگر آیۀ دوم؛ مانند آیۀ اول؛ به شکل ذیل می آمد؛ آن غلط می شد:

انی یحیی هذه الله من بعد موتها
 
از چه وقتی خدا مُردگان را؛ پس از مرگشان؛ زنده می کند؟!!!

زیرا بنا بر آنچه در بالا ارائه دادم؛ در اینجا عبارت « من بعد موتها »؛ در حقیقت؛ پاسخِ روشنِ پرسش 

« انی » بمعنی " از چه وقتی می باشد. یعنی: از وقت مرگ! در نتیجه پرسش عبث و لغو می شد. مگر اینکه بجای « انی » عبارت « کیف » می آمد. مانند آیۀ بعد از آن؛ که تنها ناظر بر " چگونگی احیاء " است:

قال ابراهیم رب ارنی کیف یحیی الموتی
البقره - 260

ابراهیم گفت: پروردگارا به من بنما که؛ چگونه مُردگان را زنده می کنی؟

پس «
بعد موتها »؛ در آیۀ مورد بحث (معما)؛ نشان می دهد که؛ زمان وقوع  زنده شدن در بعثت؛ " زمان مرگ " است و نه روز قیامت!


معنی « یوم » در « یوم القیمه »

این بدان معناست که؛ مُردگان همه با هم؛ در روز خاص و معینی در آینده؛ بنام " روز قیامت "؛ مبعوث نمی گردند! بدین خاطر؛ در هیچ جای قرآن حرف « فی » برای « یوم القیمه » نیآمده است. این نشان می دهد که « یوم » روز معین و مشخصی در آینده نیست. بلکه مطلق " زمان " است. مانند:

یوم خلق السموات و الارض
التوبه - 36

وقتی که آسمانها و زمین را آفرید.

بنا بر این؛ نه " روز خلقت " و نه " روز قیامت "؛ بمعنای روزهای معین و مشخص نیستند. بلکه آنها تنها زمان وقوع آنها می باشند.

اما اگر« یوم القیمه » زمان معین و مشخصی - و لو مخفی - در آینده می بود؛ در اینصورت آن می بایستی " مبداء و مبنا " قرار گیرد. در نتیجه آیۀ 7 از سورۀ هود می بایستی با چنین مضمونی می آمد:


انکم مبعوثون بعد الموت فی یوم القیمه

بدرستیکه شما پس از مرگ؛ در روز قیامت؛ مبعوث خواهید شد.

 
خوانندۀ گرامی! این مسئلۀ بسیار مهمی است. زیرا معلوم می شود که بر خلاف تفسیر سنتی؛ مُردگان هرگز در روزی بنام " روز قیامت " مبعوث نخواهند شد! بلکه اصولا هر وقتی؛ مُردگان مبعوث می گردند؛ آن زمان؛ « یوم القیمه » خواهد بود.


آیات ذیل در سورۀ روم دقیقا در توضیح همین حقیقت است:

و یوم تقوم الساعه یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعه
...لقد لبثتم فی کتاب الله الی یوم البعث فهذا یوم البعث
الروم - 55,56

وقتی « الساعه » بوقوع می پیوندد؛ مجرمین سوگند یاد می کنند که ما بیش از ساعتی یا لحظه ای منتظر نماندیم...بتحقیق که شما در " کتاب خدا " تا " روز بعثت "؛ انتظار کشیدید و
" روز بعثت " هم؛ همین است!

مُراد از « کتاب » در آیۀ اخیر؛ هم " قوانین نظام آفرینش جهان " است و هم به یک معنا " قرآن "! و مدت « لبث » بمعنی < اقامت و زندگی > در عالم برزخ؛ مثلا صد هزار سال یا یک میلیون سال برای آمدن روز معین و مشخصی؛ بنام " روز
قیامت "؛ نیست. بلکه هر وقتی که " بعثت " بوقوع بپیوندد؛ آن همان « یوم البعث » یعنی « یوم القیمه » خواهد بود! اکنون معلوم می شود که؛ چرا قرآن زمان وقوع آن را؛ با عباراتی مانند « لعل » یا « عسی » بمعنی " شاید "؛ توصیف نموده:

و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا
الاحزاب - 63
و تو چه میدانی شاید " قیامت " نزدیک شود!

و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا...و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریبا

الاسراء - 49 الی 51
 و می پرسیدند که وقتی استخوان و پوسیده شدیم؛ آیا در آفرینش نوئی مبعوث می شویم؟...بعد می پرسند که آن چه وقتی خواهد بود. بگو! شاید " بعثت " نزدیک باشد!

زیرا زمان معین و مشخصی برای
" قیامت و بعثت " وجود ندارد! به سخن دیگر؛ این " زمان " نیست که " وقوع قیامت و بعثت " را تعیین می نماید؛ بلکه " وقوع " آنهاست که " زمان قیامت و بعثت " را تثبیت می گرداند:

یوم تقوم الساعه...لقد لبثتم فی کتاب الله الی یوم البعث فهذا یوم البعث
الروم - 55,56

بتحقیق که شما در " کتاب خدا " تا " روز بعثت "؛ انتظار کشیدید و " روز بعثت " هم؛ همین است!

عبارت « فهذا »؛ دقیقا می خواهد این واقعیت را تاکید نماید که؛ " روز قیامت " همین است که وقتی مبعوث می شوید! به بیان دیگر؛ " زمان قیامتوقت شرعی نیست؛ بلکه فعل تکوینی است. پس بنا بر این؛ آنچه را که برای همران هلاک شدۀ موسی (ع) و همچنین آن شخص رهگذر اتفاق افتاده بود نیز؛ 
« یوم البعث » یا « یوم القیمه » بوده است.



عُمر مرگ در قرآن!




نکتۀ ظریف دیگر اینکه؛ خدا به شخص مبعوث در معما؛ نمی گوید: چه مدت مُرده بودی؟ بلکه می گوید: 
« قال کم لبثت »؛ چه مدت اقامت داشتی؟! و این نگاه مثبت است. نگاه به " زندگی "! درست؛ بر خلاف کافران که؛ به " انسان " و " زندگی " چنین نگاهی دارند:

اذا متنا و کنا ترابا و عظاما...
وقتی خاک و استخوان شدیم !!
 
در فرهنگ کافران؛ پایان انسان؛ مرگ و خاک شدن است و در فرهنگ قرآن؛ زندگی و خدا شدن! اما متاسفانه آثار رسوبات فرهنگ کافران و مشرکین؛ هنوز هم؛ در میان ما مسلمانان دیده یا شنیده می شود. مانند اینکه می گوئیم:  خاک پدرم!


در هر صورت منظور از « لبث »؛ مدت " زندگی درعالم برزخ " است:

قال بل لبثت مائه عام

خدا گفت: البته تو 100 سال اقامت داشتی!

از طرفی دیگر؛ قرآن همین معنا را برای " زندگی در عالم دنیا " بکار بُرده است:

حتی اذا جاء احدهم الموت...قال کم لبثتم فی الارض عدد سنین قالوا لبثنا یوما او بعض یوم فسئل العادین قال ان لبثتم الا قلیلا لو انکم کنتم تعلمون افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون
المؤمنون - 99الی115
آنگاه که مرگشان فرا میرسد...گفته می شود: چند سال در زمین (دنیا) اقامت داشتید؟ پاسخ می دهند: یک روز یا نیم روز! پس از شمارش کنندگان بپرسید. گفتند: اگر می دانستید که چقدر مدت اقامت شما اندک بوده! آیا گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدیم و شما بسوی ما بازگشت نمی کنید؟

کاملا روشن است که آیات فوق مربوط به مُردن و ترک عالم زمینی دنیا می باشد. اما نمی توانم حیرت و تعجب خود را پنهان دارم از اینکه علامۀ طباطبائی؛ صاحب المیزان؛ « الارض » را بمعنی " عالم روحی برزخ " دانسته است!! حتی اگر سیاق آیات مربوط به قیامت باشد؛ باز هم دلیل نمی شود که « الارض » را " عالم روحی برزخ " بدانیم. بخصوص که مقیاس زمانی اقامت در آنجا را؛ با عبارت « عدد سنین » بیان نموده و این عبارت در آیات دیگر قرآن؛ بعنوان مقیاس تعیین زمان ساکنان زمین آمده :

هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد سنین و الحساب
یونس - 5
اوست که خورشید را منبع روشنائی و ماه را نوری قرار داد و برای آن درجاتی اندازه گیری نموده تا شمارش سالها و حسابها را بدانید.

این آیه نشان می دهد که عبارت « سنین » مربوط به " عالم مادی دنیا " است. به همین دلیل؛ آن در قرآن؛ برای "عالم روحی برزخی" نیآمده است. و این نشان می دهد که " سن و سال " در " عالم برزخ " وجود ندارد. چنانکه درعالم زمینی دنیا وجود دارد:

و لبثت فینا من عمرک سنین
الشعراء - 18
و تو سالیانی از عُمرت را؛ در میان ما گذراندی.

از اینجا همچنین می توان پی بُرد که؛ ارواح 6 ماه یا 20 و 40 ساله یا مثلا 80 ساله وجود ندارند!

گفتنی است که پرسشهای متعدد « کم لبث » در مورد مدت اقامت؛ در قرآن؛ بیشتر بوی زندگیهای متوالی می دهند. چرا که اگر زندگانی دنیا تنها یکبار می بود؛ طرح چنین پرسشی - لااقل - مناسبت نداشت. بعنوان مثال وقتی از کسی پرسیده شود؛ چه مدت در آمریکا اقامت داشتی؟ بیشتر بنظر می رسد که او برای مدتی به آمریکا سفر کرده تا بعدا به کشورش بازگردد. اما مناسب نیست که از کسی که برای نخستین بار به آمریکا سفر کرده؛ پرسید که او چه مدت در ایران اقامت داشته است؟

از اینرو؛ در اسلام در رابطه با " مرگ "؛ یعنی سفر به " عالم برزخ "؛ باید گفت:

انا لله و انا الیه راجعون
البقره - 156
ما از خدا هستیم و بسوی او بازگشت می کنیم.

و چنانکه در بخش نهم (2) نشان دادم؛ " رجعت بسوی خدا "؛ در قرآن؛ هم بمعنی بازگشت به " عالم برزخ " است و هم بازگشت " عالم دنیا ". البته گفته اند که " بازگشت به برزخ "؛ از آن جهت بازگشت است؛ زیرا که ارواح انسانها قبلا در " عالم برزخ نزولی " بگونه ائی می زیسته اند. اما با وقوع مرگ؛ آنها برای نخستین بار بسوی " عالم برزخ صعودی " می روند.

ولی اولا تاکنون؛ بارها در قرآن؛ نشان داده شد که؛ انسانهای بسیاری؛ پس از مرگ؛ دوباره زنده شدند. پس بسیاری انسانها؛ حداقل دو بار؛ به عالم برزخ سفر کرده بودند. بعبارت دیگر آنها به عالم برزخ رجعت و بازگشت کردند. ثانیا بفرض صحت تئوری وجود " عالم برزخ نزولی "؛ آن چه ربطی به " بازگشت به برزخ صعودی " دارد؟ زیرا اگر آن دو در حقیقت یک عالم هستند؛ پس چه فرقی می کند؟ و اگر دو عالم از اساس و بکلی متفاوت هستند؛ پس مفهوم " رجعت یا بازگشت " معنی ندارد. زیرا این مفهوم تنها در موردی صحیح است که مرجع یکی و همان باشد. از این گذشته؛ وجود دو " عالم برزخ نزولی " و " بازگشت به برزخ صعودی "؛ دلالت بر " چرخۀ مرگ و زندگی " دارد و مقصود حاصل!

آیات قرآن نشان می دهند که؛ همانطوریکه زندگی مدت زمان وعُمر دارد؛ همانطور مرگ هم؛ مدت زمان وعُمر خود را؛ دارد. جالب آنکه تجربۀ انسان از گذشت مدت عُمر مرگ؛ گاه می تواند مشابۀ تجربۀ او؛ از گذشت مدت عُمر زندگی زمینی دنیا باشد: مانند بخشی از شبانه روز یا تمام آن.

قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم
البقره - 259
قال کم لبثتم فی الارض عدد سنین قالوا لبثنا یوما او بعض یوم
المؤمنون - 112, 113

بنا بر این چون برای همه چیز؛ از جمله زندگی انسان در دنیا «اجل مسمی» هست؛ پس برای مدت مرگ او هم باید؛ «اجل مسمی» وجود داشته باشد:



و ما خلق الله من شئی ان عسی ان یکون قد اقترب اجلهم
الاعراف - 185
و خدا هیچ " شئی " را نیآفرید مگر اینکه چه بسا پایان عُمر آن نزدیک باشد.
این آیه برای هر " شئی " اجلی قرار داده ست. بنا بر این " مرگ " که؛ بنا بر قرآن شئی ازعالم مخلوقات است: « خلق الموت »(الملک - 2) نیز؛ بنوبۀ خود " اجلی " دارد. اجل یا پایان عُمرمرگ با ساعت بعثت فرا می رسد. بعید نیست عبارت « لهم اجلا » در پایان آیات ذیل؛ ناظر بر همین حقیقت باشد:

و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا...و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریبا...اولم یروا ان الله الذی خلق السموات و الارض قادر علی ان یخلق مثلهم و جعل لهم اجلا لاریب فیه
الاسراء - 49 الی 51 و 99
 و می پرسیدند که وقتی استخوان و پوسیده شدیم؛ آیا در بدن جدیدی آفریده می شویم؟...بعد می پرسند که آن چه وقتی خواهد بود. بگو! آن شاید نزدیک باشد!..آیا آنکسی که جهان را آفریده قادر نیست که همانند (بدن های) شما را بیآفریند و برای آنها پایان عُمری قرار داده است!

بلکه ما حق داریم که؛ بر اساس اصول روشن و موازین قطعی قرآنی؛ چنین معنائی را بر عبارت 
« لهم اجلا »؛ حتی تحمیل کنیم! بخصوص عبارت « لاریب فیه » در ادامه؛  این نظر را تقویت می نماید. زیرا کسی در فرا رسیدن مرگ و مُردن شک و تردید نداشته است.
نکتۀ دیگر اینکه؛ " مدت عُمر " ثابت نیست؛ بلکه می تواند در آن؛ تغییر ایجاد گردد. آیات ذیل ناظر بر همین اصل است:

و لکل اجل کتاب

و پایان هر عُمری؛ در کتاب آمده است! 

منظور از " کتاب "؛ تقدیری است که؛ از تغییر و تحولات در زندگی انسان؛ بوجود می آید.

ولا تکون فی شان و لاتتلوا منه من قران ولا تعلمون من عمل الا منا علیکم شهودا اذ تفیضون فیه و ما یعزب عن ربک من مثقال ذره فی الارض و لا فی السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فی کتاب مبین
یونس - 61
در هیچ حالی نیستید و نه در هیچ اندیشه ای و نه در هیچ عملی؛ جز اینکه ما شاهد شما هستیم. و هیچ چیزی از پروردگار تو مخفی نمی ماند حتی ذره ای در آسمان و زمین و نه حتی کوچکتر و بزرگتر از آن؛ مگر اینکه در " کتاب " روشنی ثبت هستند.


و ما یعمر من معمر و لاینقض من عمره الا فی کتاب
فاطر - 11

و عُمری کم یا زیاد نمی گردد؛ مگر آنکه در " کتاب " بیآید!


همچنین از آنجائیکه؛ بنا بر قرآن؛ خداوند هر آنچه که در جهان آفریده را؛ مُسخّر انسان قرار داده؛ پس بدنِ انسان و حیاتِ آن و عُمرِ آن هم؛ مُسخّر انسان است!

الم تروا ان الله سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض
لقمان - 20
نمی بینی که خدا هر آنچه را که در آسمانها و زمین است؛ مسخر شما قرار داده؟!

بنا بر این ؛ آیۀ 11 از سورۀ فاطر؛ مذکور در بالا ؛ تنها برای " عُمر دنیوی " نیست؛ بلکه آن برای 
" عُمر برزخی " نیز صادق است. زیرا آن در بیان مطلق " عُمر " می باشد. از سوئی دیگر تفاوت مدت 
« لبث » در آیات ذیل؛ از ساعتی از روز تا 10 شبانه روز؛ نشان می دهند که؛ عُمر برزخی انسانها؛ همچون عُمر دنیوی آنها؛ متفاوت و متنوع است:

و یوم یحشرهم کان لم یلبثوا الا ساعه من النهار

یونس - 45
کانهم یوم یرونها لم یلبثوا الا عیشه او ضحها
النازعات - 46
قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم قال بل لبثت مائه عام
البقره - 259
اذ یقول امثلهم طریقه ان لبثتم الا یوما
طه - 104  
یوم ینفخ فی الصور و نحشر المجرمین یومئذ زرقا یتخافتون بینهم ان لبثتم الا عشرا
طه - 103

تکرار و تاکید می کنم که " آیات لبث " در قرآن؛ اعم از" لبث در دنیا " و " لبث در برزخ "؛ مجموعا دلالت بر " چرخۀ مرگ و زندگی " دارند.




نزدیک بودن زمان قیامت


قرآن در آیات متعددی شدیدا تاکید می نماید که؛ زمان وقوع قیامت و بعثت مُردگان؛ نزدیک است:


ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا...و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریبا
الاسراء - 49 الی 51
آیا در بدن جدیدی آفریده می شویم؟...بعد می پرسند که آن چه وقتی خواهد بود. بگو! آن شاید نزدیک باشد.

اقتربت الساعه
القمر - 1

ساعت قیامت بسیار نزدیک است!

اقترب
للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون

الانبیاء - 1

وقت رسیدگی و حساب انسانها بسیار نزدیک اسن. ولی آنها از روی غفلت روی برمی گردانند.

انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا

المعارج - 6

آنها آن (قیامت و معاد) را در زمان دوری می بینند؛ در حالیکه ما آن را نزدیک می بینیم.



قرآن با کدام زبان سخن می گوید: زمینی یا برزخی؟

در رابطه با آیۀ اخیر؛ در بالا؛ مفسران چنین معنی نموده اند که درست است که؛ قیامت و معاد از نظر انسانها بسیار دور می باشد. ولی برای خدا؛ که در قید زمان نیست؛ نزدیک است! کسی نبود بپرسد که آخر نزدیک بودن قیامت و معاد از زاویۀ دید خدا؛ چه ربطی به دید انسان دارد که بتواند اثر بیداری و تربیتی در او داشته باشد؟! و از این مهمتر اینکه از زاویۀ دید خدا؛ قیامت و معاد نمی تواند " نزدیک " باشد؛ بلکه آن هم اکنون بوقوع پیوسته است! مگر اینکه منظور از عبارت « نریه »؛ خود خدا نباشد؛ بلکه " مقیاس آسمانی زمان " باشد.

توضیح اینکه
بسیاری فلاسفه ها و عالمان دین؛ بر مبنای آیاتی از قرآن؛ سخنی بدین مضمون گفته اند که؛ حتی اگر قیامت مثلا پنج میلیارد سال دیگر رُخ دهد؛ ولی ارواح انسانها در عالم آسمانی برزخ؛ این مدت را به اندازۀ مثلا یک شبانه روز زمینی؛ تجربه و احساس خواهند کرد. همانطوریکه تمام عُمر حیات انسان در دنیا نیز؛ در عالم برزخ؛ به اندازۀ مثلا یک شبانه روز احساس می شود. زیرا " زمان برزخی " (و یا زمان اُخروی)؛ بطور غیر قابل درکی برایمان؛ کاملا متفاوت با "زمان زمینی" است. بنا بر این تمام داستان دو زندگانی دنیوی و برزخی انسان؛ دو شبانه روز و حتی می تواند بسیار کمترهم باشد! بدین خاطر قرآن قیامت و معاد را " نزدیک " دانسته است!

اما اینگونه بافندگی؛ در واقع؛ به سُخره گرفتن کلام الهی است. زیرا اولا مگر قرآن کریم برای هدایت برزخیان نازل شده؛ که به زبان و منطق آنان سخن بگوید؟! از آنجا که قرآن کریم برای هدایت زمینیان می باشند؛ طبیعتا؛ مقیاس " زمان " بر اساس ملاک و مبنای " زمینی " است؛ نه " آسمانی " (برزخی و اُخروی)! و این از مسلمات قرآنی است که با زبان و عقول عامۀ انسانها با آنها سخن بگوید و حقایق را روشن نماید:

 
و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم

ابراهیم - 2 
ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر آنکه با زبان مردمش (حقایق) را روشن نماید.

کذلک الله یبین الله لکم ایات لعلکم تعقلون

البقره - 242 
خداوند اینچنین آیات را روشن می کند؛ تا شاید تعقل کنید.
 
و یکی از مظاهر آن - در موضوع مورد نظر- مقیاس زمان است. صحیح نیست که هدایت و تهدید بشر زمینی بر اساس ملاک و مقیاس برزخی و اُخروئی باشد که  - چه بسا - برای پیامبران بزرگ هم؛ ممکن است غیر قابل فهم باشد.

دوما چنین نگاهی؛ خلاف روح؛ بلکه صریح آیات قرآن است:

و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا

الاحزاب - 63
و تو چه میدانی شاید معاد نزدیک شود.

 
ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا...و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریبا

 الاسراء - 49 الی 51 
آیا در بدن جدیدی آفریده می شویم؟...بعد می پرسند که آن چه وقتی خواهد بود. بگو! آن شاید نزدیک باشد.

ضمیر " کاف " در عبارت « یدریک لعل » و فعل امری « قل » در عبارت « قل عسی » که جهت پاسخ به پرسشگر زمینی آمده؛ به روشنی به مقیاس زمینی زمان؛ از زاویۀ دید انسان؛ دلالت دارد. آنچنانکه با کمی تامل می توان آن را بخوبی حس کرد و نیازی به توضیح ندارد. همچنین « لعل » و « عسی » که بمعنی " شاید " آمده؛ با آنگونه سر هم چیدن های فلاسفه ها سازگاری ندارند. چرا که اگر " زمان "؛ بدانگونه در نظام آفرینش الهی؛ کوتاه و نزدیک (احساس) می شود؛ دیگر " شاید " گفتن؛ نه تنها معنی ندارد؛ بلکه خلاف و غلط هم می باشد.
 
سوما " نزدیک " بودن یا « قریبا » خود؛ تهدید قوی و مهمی است. و الا قرآن آن را چند بار تکرار نمی کرد. اما معنی آن در دستگاه بافندگی امثال فلاسفه ها؛ اصلا قابل لمس و حس نیست تا بتوان لااقل احتمال آن را داد. بخصوص برای کافرانی که از نزدیک بودن "مرگ" هم هراسی ندارند؛ تا چه رسد به نزدیک بودن " زنده شدن دوباره پس از مرگ "! آنهم به روشی که - از نظر تفسیر سنتی -  خود پیام آور آن از فهم آن عاجز است! کدام عقل سالمی کافران جامعه اش را اینگونه تهدید و هدایت می کند؟! کدام کافری از شنیدن چنین تهدیدی؛ لرزه بر اندامش می افتد؟!

همینجا ممکن است برای کسی شبهه ای ایجاد شود که پس چرا اصلا قرآن؛ کافران را تهدید به نزدیک بودن معاد نموده است؟ پاسخ آن است که دستگاه هدایت الهی موظف است که بر دو منبع انسانی؛ سرمایه گذاری نماید: منطق (عقل) و وجدان (فطرت). درست است که آنان نفس قیامت و معاد را باور ندارند؛ ولی هدایت باید بگونه ای باشد که لااقل قابل پذیرش " منطق " و " وجدان " انسانی باشد. تا فردا نگویند که؛ اگرچه قلبهای ما برای ایمان بسته شده بود؛ ولی سخنان پیامبران هم لااقل منطقی نبود! و با حساب و کتاب ما زمینیان سنجیده نمی شد! خیلی دروغها هستند که لااقل منطقی بگوش می رسند. بدین خاطر گاه آنها را باور هم می کنیم. ولی دروغهائی هم هستند که اصلا منطق و وجدان آدمی نمی تواند آنها را بپذیرد. باری سخن باید بگونه ای باشد که لااقل دور از منطق زمینی نوع انسان - اعم از کافر و مومن - نباشد و حتی قابل لمس کردن و حس کردن باشد.


سرانجام آنکه خود قرآن در آیۀ ذیل؛ مقیاس زمان را از زاویۀ دید انسان زمینی؛ آورده است:  
 

یقول الانسان ء اذا مامت لسوف اخرج حیا
مریم - 66
انسان همواره می پرسد وقتی مُردم؛ بزودی زنده باز می گردم؟
 
در این آیه بجای مثلا « کافرون » از واژۀ « الانسان » استفاده شده که؛ دلالت بر نوع انسان بطور عموم دارد. واژۀ « یقول » مضارع است که استمرار و تکرار را می رساند. این نشان می دهد که اصولا (نوع) انسان در تمام اعصار؛ مدام و مکرر؛ چنین پرسشی را طرح می کند. اما واژۀ « سوف » اشاره به " زمان نزدیک " یا " زود هنگام "؛ در آینده دارد. بنا براین می توان گفت که آن اشاره به " آیندۀ نزدیک " دارد. 

جالب توجه آنکه گفته اند «سوف» برای تاکید هم می آید. پس اگر حرف " لام " در ابتدای «لسوف» برای تاکید باشد؛ بنا بر این؛ تاکید آیه؛ دو چندان می شود. در اینصورت می توان آن را  " حتما بزودی " یا حتی " خیلی زود " معنی کرد. در نتیجه معنی آیه چنین می شود:

انسان می پرسد آیا وقتی مُردَم؛ حتما بزودی (خیلی زود)؛ دوباره زنده می شوم.


اما این سخن که « سوف » در قرآن؛ بمعنی " آیندۀ نه چندان نزدیک " (و حتی بمعنی " آیندۀ نه چندان دور") ادعای باطلی است. زیرا واژۀ
« سوف » در قرآن غالبا جهت تهدید و تشویق آمده است. ترجمۀ « سوف » در آیات مربوطه برای تهدید کافران و تشویق مومنان؛ با معنا و مفهوم " آیندۀ نه چندان نزدیک "؛ بشوخی و بمسخره گرفتن عدل الهی و انسانهاست! مانند

تهدید: قال اما من ظلم فسوف نعذبه
الکهف - 87

اگر کسی ستم روا دارد؛ پس بزودی او را عذاب خواهم داد.

 
تشویق
: و سوف یؤت الله المومنین اجرا عظیما
النساء - 146

و خداوند مومنین را؛ بزودی پاداش با شکوهی خواهد داد.

خنثی: و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری
النجم - 40

انسان مالک چیزی جز کوشش خود نیست و او کوشش خود را؛ بزودی می بیند.

 باری؛ اساسا با تربیت و هدایت روانشناسانۀ انسانها بدُور است که قرآن وعده و وعیدهائی با معنا و مفهوم زمان دیرتر بدهد. سرا سر تربیت و هدایت روانشناسانۀ قرآن؛ همواره تاکید بر " نزدیکی " یا 

" قریب الوقوع " بودن حوادث خوب و بد دارد. اتفاقا اعتقاد به بازگشت به حیات دنیا در " آیندۀ دور یا نه چندان نزدیک "؛ سخن کفرآمیز کافران است!

فقال الکافرون هذا شئی عجیب اء ذا امتنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید
ق - 2,3

پس کافران گفتند که این چیز عجیبی است. آیا حتی وقتی مُردیم و خاک گشتیم...این بازگشتی دور است.


در هر صورت؛ اجازه دهید پرسش دیگری را مطرح کنم: آیا پاسخ ذیل می توانست؛ در زمان حیات حضرت آدم (ع)؛ و یا در میان انسانهای اولیه هم؛ اعتبار داشته باشد؟


 ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا...و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریبا
الاسراء - 49 الی 51
آیا در بدن جدیدی آفریده می شویم؟...بعد می پرسند که آن چه وقتی خواهد بود. بگو! آن شاید نزدیک باشد.

هیچ دلیلی وجود ندارد که؛ پاسخ انسانهای اولیۀ تاریخ؛ غیر از این باشد. بلکه با استناد به آیات قرآن؛ قطعا هم همینطور است. مانند:


قال الذین کفروا ء اذا کنا ترابا و اباؤنا ائنا لمخرجون لقد وعدنا هذا نحن و اباؤنا من قبل ان هذا الا اساطیر الاولین

النمل - 66 الی 68
آنانیکه کفر می ورزند می پرسیدند که وقتی ما و پدرانمان خاک شدیم؛ آیا بر می گردیم؟ این دقیقا همان چیزیست که در گذشته به پدرانمان و خودمان وعده می دادند. قطعا این چیزی جز (تکرار) نخستین افسانه های گذشته نیست.

بنا بر این پاسخ « قل عسی ان یکون قریبا » (بگو! شاید که آن نزدیک باشد) از اول تاریخ؛ مثلا در یک میلیون سال پیش نیز؛ معتبر و حق بوده است. از طرفی دیگر روشن است که؛ اعتبار این پاسخ برای یک میلیون سال آینده هم؛ بقوت خویش باقی است. اصولا تصویر طول عُمر عالم دنیا و نیز طول عُمر تاریخ حیات بشر در نزد قدماء و گذشتگان؛ تصویری خیالی؛ غیر واقعی و بر اساس هیچ پایۀ علمی نبوده است. فراموش نکنیم که بنا بر روایات و حتی استنباط از برخی آیات؛ نسل کنونی بنی آدم (ع)؛ یکی از نسلهای بشر بر روی زمین بوده است. و از برخی روایات حتی می توان استنباط نمود که؛ همواره بر روی زمین نسلهائی از آدم می زیسته اند که؛ بتدریج یکی پس از دیگری منقرض گشته اند. اینک آیا
پاسخ 
« قل عسی ان یکون قریبا » برای اولینِ از آنها؛ در مثلا میلیونها سال پیش؛ معتبر نبوده؟ اگر نه؛ به چه دلیل عقلی؟ و بخصوص به چه دلیل قرآنی؟ حال اگر عُمر عالم دنیا؛ پنج میلیارد سال دیگر به پایان برسد؛ در اینصورت آیا عبارت مذکور و عبارتهای مشابۀ آن در قرآن؛ بی معنی و بی اعتبار نخواهد شد؟ اصلا انگیزه و علت آوردن چنین آیاتی چیست؟ و چرا - لااقل - ما مسلمانان باید اینگونه آیات را تکرار کنیم و آنها را جدی بگیریم؟   

اگر وعدۀ بشدت ناباورانه و بسختی قابل اعتماد " زنده و مبعوث شدن انسانها "؛ پس از پایان و انقراض عالم دنیا است؛ چرا پیامبران فشار عمده را بر وعدۀ " مُردن و عذاب پس از مرگ " وارد ننمودند که؛ پذیرش آن هم به عقل و منطق و نیز وجدان انسانها نزدیکتر و آسانتر بود و هم  در نتیجۀ آن؛ اثر تربیتی اش بمراتب بیشتر بود؟!

بخصوص اینکه اکثر قریب به اتفاق کافران در محیط قرآن؛ به خدا و عالم روحی پس از مرگ و حتی به دیدن جزای اعمال و بهشت و جهنم در آن عالم معتقد بودند. اما همین کافران آنچنان به دروغ بودن خبر مبعوث شدن و زنده شدن دوبارۀ انسان پس مرگ؛ ایمان داشتند که حتی به « الله » سوگند می خوردند:


اقسموا بالله جهد ایمانهم لایبعث الله من یموت

النحل - 38
با تمامی وجودشان به خداوند سوگند یاد می کردند که؛ خدا هرگز کسی را که بمیرد؛ دوباره زنده نخواهد کرد!

از اینرو جا دارد که پرسید؛ پس چرا عمدۀ سنگینی فشار؛ بر وعده ائی پس از پایان و انقراض عالم دنیا است؟! و چرا بیشترین اصرار و تاکید بر قریب الوقوع بودن " موت " نیست؛ بلکه " بعثت " است؟! جالب توجه سخن کافران پس از زنده شدن می باشد؛ که با نگرانی و دلهره فریاد می زنند که چه کسی ما را مبعوث نموده است:


و نفخ فی الصور فاذا من الاجداث الی ربهم ینسلون قالوا یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلین

یس-51 , 52
وقتی در صور دمیده می شود؛ آنگاه آنان بسرعت از گورهایشان بسوی پروردگار روانه شده می گویند: ای وای بر ما! چه کسی ما را از گورهایمان مبعوث نمود؟! این همان وعده ای خداوند بوده و رسولان راست می گفتند.

اما چرا اینان ندای " ای وای بر ما " را پس از مرگ؛ در عالم روحی برزخ؛ سر نمی دادند؟ با توجه به اینکه؛ بنا بر تفسیر سنتی؛ اینان تا پایان عُمر عالم دنیا؛ در عالم روحی برزخ بسر خواهند بُرد!