۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

بخش هفتم: بشر در آخرت




فرمول جهان هستی در قرآن !


اگر بخواهیم آیه ای را در قرآن؛ برگزینیم که جهان هستی و حیات انسان را؛ در یک فرمول بنیادی؛ ترسیم نموده باشد؛ به اعتقاد من؛ بهترین گزینه؛ آیۀ 11 از سورۀ روم است:
 
الله یبدوا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون

خداوند؛ آفرینش را آغاز می نماید؛ سپس آن را باز می گرداند؛ و سپس شما را بسوی خودش برمی گرداند!

در فرمول بنیادی فوق؛ داستان هستی و آفرینش از " خدا " آغاز می شود و بسوی " خودش " پایان می یابد! این فرمول؛ شامل " یک آغاز " ولی " دو بازگشت " است: 

معاد و رجعت

معاد؛ داستان زندگی ما؛ در زمین است و
رجعت ؛ در این فرمول؛ داستان زندگی ما؛ در آسمان است. اما با این تفاوت که؛ آسمان محیط بر زمین است. به عبارت دیگر؛ معاد؛ جلوه ای از رجعت است. بنا بر این؛ رجعت؛ عام  و معاد؛ خاص می باشد.

دو عنصر
معاد و رجعت؛ داستان حرکت ؛ چرخش و گردش؛ یا به بیان دیگر؛ داستان " زندگی " است. عامل محرک و باعث حرکت و چرخش؛ " آغاز " یا « یبدوا الخلق » است که؛ بخودی خود فاقد ارزش است. ارزش آن؛ تنها در نقش " آغاز " است. آغازی برای " بازگشتن ": معاد و رجعت ! بنا بر این؛ تمامی داستان نظام آفرینش و حیات انسان؛ در معاد و رجعت؛ تعریف می شود.



معاد؛ بازگشت دوباره به زمین !


قرآن در آیات متعددی بصراحت از " بازگشت " سخن گفته است:

و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا... فسیقولون من یعیدنا
الاسراء - 49,51 
و گفتند: وقتی که استخوان و پوسیده شدیم؛ آیا ما در بدن جدیدی آفریده خواهیم شد؟!...آنگاه بلافاصله می گویند: چه کسی ما را بازمی گرداند؟!
 

 اما چرا باید " بازگشت " کنیم؟ پاسخ قرآن صریح است:
  
انه یبدی الخلق ثم یعیده لیجزی 
یونس - 4
بدرستیکه او آفرینش را آغاز می نماید و سپس آن را بازمی گرداند؛ برای نتیجۀ اعمال!
 

توجه داشته باشید که؛ عبارت « لیجزی »؛ در این آیه؛ در واقع یک تجلی؛ از مفهوم  رجعت ؛ در فرمول بنیادی مذکور در مقدمه است. به عبارت دیگر؛ جزای اعمال؛ بُعدی از " رجعت بسوی خدا " می باشد.
 

ولی مقصد این " بازگشت " کجاست؟ از مفهوم خود " بازگشت "؛ پیداست. زیرا " بازگشت " نمی تواند به " جائی " باشد که ؛ هرگز وجود نداشته و یا لااقل ؛ انسان هرگز در آنجا ؛ نبوده است. به عبارت دیگر ؛ 
" بازگشت " باید به محل یا مکانی باشد که؛ انسان قبلا در آنجا می زیسته است. و این از بدیهیات منطق است.

الذی جعل لکم الارض مهدا
...و منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری 

طه - 53 الی 55
او کسی استکه " پرورشگاه " شما را " زمین " قرار داده است...(به همین خاطر)؛ از آنجا شما را آفرید و در آنجا شما را بازمی گرداند و از همانجا؛ شما را؛ دوباره به زندگی؛ در می آورد. 


آیات فوق تصریح؛ بلکه تاکید دارد که انسانها؛ پس از مرگشان؛ دوباره به " زمین " بازگشت می کنند. با اینحال؛ نکات ذیل؛ شایستۀ  بررسی دقیق می باشد:

اول؛ آنکه می گوید:
منها نخرجکم  (از آنجا - زمین - شما را بیرون می آوریم).

دوم؛ تقدم ضمایر منها و فیها ؛ قبل از افعال مربوطه؛ بر لحن زبان؛ تاکید شدیدی می بخشد:


منها
خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم


از آنجا؛ شما را آفریدیم و در آنجا؛ شما را بازمی گردانیم و از آنجا؛ شما را بیرون می آوریم.
 

اما اگر چنین می گفت:

و الله انبتکم من الارض...ثم یعیدکم فیها و...
نوح - 18
و خداوند شما را ز زمین رویاند...سپس شما را؛ در آن بازمی گرداند.

در اینجا؛ تاخر ضمیر « فیها » پس از فعل « یعیدکم »؛ باعث لحن عادی و طبیعی می گردد. و یا؛ تاکید بر نفس " بازگشت " می شود و نه " مکان " آن . اما در آیۀ مورد بحث؛ " مکان بازگشت " مورد تاکید قرار گرفته است.


سوم؛ آوردن عبارت « تاره اخری » بمعنی " دوباره " در آخر آیه؛ تاکید روشن دیگری است.

همچنین؛ تکرار سه بار
ضمایر منها و فیها ؛ تاکید مضاعفی است بر این حقیقت که " زمین " مورد نظر در هر سه مرحله؛ همواره عین همان " زمین " است. بدین ترتیب معنی آیه چنین می شود: 

" از همان زمینی که شما را آفرید؛ و در همان زمینی که (بدنهای) شما را (پس از مرگتان) باز می گرداند؛ باز هم؛ از همان زمین (و نه زمین دیگری)؛ شما را بیرون می آورد.
"

 
به عبارت دیگر؛ تکرار ضمایر منها و فیها؛ و معنای آنها؛ دلالت بر " قوانین ثابت طبیعت "؛ که هم اکنون حاکم و جاری بر " زمین دنیا " هستند؛ دارد. زیرا " همان زمین " موقعی معنای درستی دارد؛ که 

" همان قوانین طبیعت "؛ حاکم و جاری باشند. دقت نمائید.
ممکن است که کسی در مقام ایراد و اعتراض به آیۀ ذیل؛ استناد نماید و بگوید که زمینی که انسانها در آن معاد می کنند؛ غیر از زمین کنونی است:

یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات
ابراهیم - 48

روزی که زمین؛ غیر زمین دیگری تبدیل می گردد و همینطور آسمانها.
 

در پاسخ باید گفت که؛ آیۀ فوق در بیان " قیامت کبری " است و نه " قیامت صغراء " که محور بحث من است. این آیه یکی از آیاتی است که نشان می دهد؛ اصل و قانون " معاد " در کل جهان هستی حاکم و جاریست. بنا بر این؛ همۀ " اشیاء "؛ حتی زمین و آسمانها نیز؛ مشمول " معاد " خواهند شد. در نتیجه برای همۀ آنها؛ " خلقت جدید " ؛ مثل و مشابۀ خلقت قبلی شان؛ خواهد بود.(دقت نمائید). پس " معاد کل جهان " در قرآن؛ قطعی است. بعنوان نمونه:
 

یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب کما بدانا اول خلق نعیده 
الانبیاء - 104
زمانیکه آسمان را می پیچاند؛ همچون پیچیدن ورق نامه. همانطور که آفرینش را آغاز نمود؛ آن را بازمی گرداند.

بسیاری انسانها پس از وقوع معاد مجموعۀ زمین و آسمان در خلقتی جدید؛ دوباره بازگشت خواهند کرد. اما قرآن در آیات بسیاری؛ از بازگشت به همین " زمین " کنونی که در آن زندگی می کنیم  و می میریم؛ پرده برداشته که مربوط به " قیامت صغراء " می باشد.
 

عبارت : و منها نخرجکم تاره اخری (و از آنجا؛ شما را دوباره بیرون می آوریم)؛ تصریح موکدی می باشد. زیرا در غیر اینصورت؛ وجود عبارت « تاره اخری » که بمعنی " دوباره " می باشد؛ نه تنها زائد خواهد بود؛ بلکه آشکارا؛ غلط می باشد.
 

این معنی را همچنین می توان؛ در جائی دیگری در همان سورۀ اسراء؛ یافت. آنجا که سخن از تهدید 
" بازگشت دوباره به دریا " است:
 

امنتم ان یعیدکم فیه تاره اخری
 الاسراء - 69
آیا ایمن هستید که دوباره در آنجا (دریا) بازگشت نکنید؟!

در نتیجه دو مفهوم
" معاد و تاره اخری " یا " بازگشت و دوباره " ؛ که در آیۀ مورد نظر؛ با همدیگر آورده شده؛ جای هیچ شکی را باقی نمی گذارد که؛ " معاد "؛ در همین " زمین " خواهد بود. زیرا همانطور که اشاره کردم؛ مفهوم " بازگشت "؛ موقعی مصداق پیدا می کند که به " مکان " موجود در گذشته باشد که؛ قبلا مورد بهره برداری انسان بوده است. و عبارت «  تاره اخری » بمعنی " دوباره "؛ که دلالت بر " زمان " دارد؛ موقعی وارد است که به همان " مکان بار اول "؛ باشد. و این؛ در قرآن؛ تمام است و قابل بحث نیست. و جای تعجب و تاسف است که صاحبان فکر و نظر؛ اعتناء شایسته و درخُوری؛ به این حقیقت آشکار ننمودند!

زمین و قوانین ثابت آن



اما چنین " بازگشتی " چگونه و بر اساس چه قوانینی خواهد بود؟ قرآن؛ برای این پرسش نیز؛ پاسخ جهانشمولی دارد:
 
کما بدانا اول خلق نعیده 
الانبیاء - 104
همانگونه که آفرینش را آغاز کردیم؛ بازمی گردانیم.

یعنی؛ معاد؛ بر اساس همان قوانین ؛ طرح ریزی و الگوی گذشته؛ خواهد بود.
زیرا آفرینش طبیعی الهی؛ چنان کامل است که؛ جائی برای آفرینش جدید التاسیسی باقی نمی ماند:
 
فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله
الروم - 30
آفرینش طبیعی انسانها؛ بر اساس نظام طبیعی الهی؛ طرح ریزی شده و در آفرینش خدا؛ هرگز تغییر و تبدیلی روی نخواهد داد!
 
پیشتر نیز اشاره کردم که مُراد از " همین زمین " بمعنی همین قوانین ثابت طبیعت است که؛ اکنون حاکم و جاریست والا " همین زمین " نمی بود. زیرا همانطور که شئی بودن شئی؛ به قوانین حاکم بر آن است؛ زمین بودن زمین؛ به قوانین حاکم بر آن می باشد. در نتیجه ما نمی توانیم قائل به " بازگشت به همین زمین " باشیم و در عین حال؛ معتقدم باشیم که در" معاد "؛ قوانین حاکم بر آن؛ بکلی متفاوت خواهد بود. زیرا ضمایر منها و فیها؛ و افعال سه گانه حیات و مرگ و خروج دوباره؛ دلالت بر وحدت قوانین ثابت طبیعت دارد.



خروج از زمین

نکتۀ دیگر؛ بکاری گیری عبارت " خروج از زمین " در تقریبا تمامی اینگونه آیات می باشد. معنا  و مفهوم آن؛ بنحوی تعلق شدید " انسان معادی " را به " زمین " می رساند. همانند تعلق شدید درختان و گیاهان به زمین. موضوع در حقیقت این نیست که چون انسان در " زمین "؛ مُرده و دفن شده؛ پس از همانجا هم بیرون می آید. بلکه این است که اصولا " جنس انسان معادی "؛ " زمینی " است. به همین دلیل؛ خروج او؛ از " زمین " خواهد بود. شاید بدین خاطر؛ قرآن تاکید دارد که جهت " معاد "؛ " دعوتی از زمین "؛ صورت خواهد گرفت:
 

اذا دعاکم دعوه من الارض اذا انتم تخرجون
 الروم - 25  
آنگاه که شما را صدا می زنند؛ خواندنی از زمین؛ آنگاه شما (دوباره) بیرون می آئید.
 

و این؛ چنانکه اشاره شد؛ نشان از آن دارد که اصولا؛ طبیعت انسان معادی؛ زمینی است. مُراد از"طبیعت"؛ بدن او نیست. بلکه آن کششها؛ تمایلات؛ وابستگیها و علایق انسان؛ به " حیات زمینی " و یا  گرد و غبار " آثار زندگی زمینی " است که؛ چنان ذهن و روح او را پوشانده که؛ طبیعت او را " زمینی "؛ نموده است. در نتیجه؛ معاد و بازگشت او؛ بسوی " اصل " خود؛ می باشد. اگرچه آن؛ حقیقتِ او نیست!



معاد به رحم مادر !

قائدۀ جهانشمول چگونگی معاد؛ طبیعتا؛ در خصوص انسانها نیز صادق است:
 
کما بداکم تعودون
 
الاعراف - 29
همانگونه که آفرینش شما را آغاز کردیم؛ شما را بازمی گردانیم.

از اینجا معلوم می گردد که مفهوم " بازگشت " در قرآن؛ مفهومی اساسی و زیربنائی می باشد. بدین معنی که " بازگشت به زمین "؛ شامل " بازگشت به رحم مادر" نیز می باشد. چرا که " رحم "؛ جزئی از همین " دنیای زمینی " است. دقت بفرمائید. چنانکه قرآن به این نکتۀ ظریف؛ اشاره نموده است:
 

اذ انشاکم من الارض و اذ انتم اجنه فی بطون امهاتکم...و ان علیه النشاه الاخری...و ننشئکم فی ما لا تعلمون لقد علمتم النشاه الاولی فلولا تذکرون ؟! 
النجم - 32/  47 الواقعه - 62 
آنگاه که شما را از زمین آفرید؛ آن موقع؛ شما؛ جنین هائی در رحم مادرانتان بودند!...و بدرستیکه ؛ آفرینش بعدی هم؛ بر عهدۀ اوست (همان قوانین نظام آفرینش الهی)...و شما را در بدنهائی می آفرینیم که اکنون نمی دانید. ولی؛ تو که حتما؛ می دانستی که آفرینش قبلی چگونه بود. پس چرا نمی فهمید؟!

 اما چرا چنین است؟ بدلیل آیۀ ذیل:

سنت الله التی قد خلت من قبل و لن تجد لسته الله تبدیلا
 
الفتح - 23
قوانین نظام آفرینش الهی؛ همان است که قبلا هم حاکم بوده و هرگز در نظام آفرینش الهی؛ قوانین دیگری؛ جایگزین نخواهد شد.

 

تعریف " زمین " در قرآن!

این نشان می دهد که در زبان خاص و ادبیات منحصر بفرد قرآن؛ (که باید شجاعانه ولی خاضعانه به بیسوادی خود اعتراف کنیم)؛ " زمین " مفهومی گسترده تر و عمیق تر از آنچه ما در زبان بشری خود بکار می بریم؛ دارد. چرا که در زبان قرآن؛ " آفرینش از زمین " و " آفرینش از رحم مادر"؛ در طول یکدیگرند و یک حقیقت واحد؛ معرفی شده است.

البته بسیاری؛ آن را بمعنی تغذیۀ انسانها از زمین دانسته اند. هر چند که این سخن از نظر علمی؛ می تواند درست باشد؛ اما آن تنها یک بُعد از رابطۀ
" آفرینش از زمین " و " آفرینش از رحم مادر" است.

بنظر می رسد که قرآن؛ در بُعد بالاتری؛ آفرینش همۀ انسانها را مستقیما؛ از " زمین " می داند! و 

" رحم مادر "؛ در " تابلوی قرآن از آفرینش "؛ جزئی از " زمین " است. گوئی " مادر " و " زمین "؛ در نگاه هنری قرآن؛ دو چهره از یک حقیقت واحدند!

والله انبتکم من الارض نباتا 
نوح - 17
و خداوند شما را از زمین رویاند؛ روئیدنی!
 
در آیۀ فوق؛ قرآن آفرینش همۀ انسانها را؛ مستقیما از " زمین "؛ آنهم بشکل روئیدنیها (گیاهان) توصیف نموده است! اما در جائی دیگر؛ همان روش روئیدنی آفرینش را؛ در " رحم مادر " فاش نموده است!

اذ قالت امرت عمران رب انی نذرت لک ما فی بطنی محررا فتقبل منی
...فتقبلها ربها بقول حسن و انبتها نباتا

آل عمران - 35 الی37
آنگاه که همسر عمران گفت: پروردگارا نذر کرده ام که آنچه در شکم من است را آزاده قرار دهی. پس آن را از من بپذیر...پس خداوند آن را با نیکوئی پذیرفت و رویاند آن را روئیدنی.

بنا بر این؛ در رابطه با آفرینش انسان در زمین؛ بطور کلی (اعم از خلقت اول یا خلقت جدید در معاد)؛ نباید با زبان و ذهن بشری خود؛ " زمین " را به سیارۀ " کرۀ زمین "؛ معنی کنیم.
بلکه قرآن از " زمین تعریف خاص دینی دارد. به دیگر سخن؛ قرآن در صدد؛ بخشیدن " آگاهی نوینی از زمین " به انسان است.

بنا بر این " آگاهی "؛ همۀ انسانها؛ بدون استثناء؛ مستقیما از " زمین " آفریده شده اند! اما وسعت و شعاع این " زمین "؛ " رحم مادر " را نیز؛ در برگرفته است! در نتیجه وقتی آنجا که قرآن؛ خبر از آفرینش انسان؛ از " زمین " می دهد؛ و یا خروج او در " معاد " را از " زمین " فاش می سازد؛ منظور تنها 

" کرۀ زمین " نیست. بلکه " مادر " نیز؛ می باشد. 
 
بنا بر این؛ در آیۀ ذیل؛ « الارض »؛ شامل " رحم مادر " نیز هست! بدین ترتیب؛ آن با آیۀ 78 از سورۀ نحل؛ که در ادامه می آید؛ قرینه می باشد:
 

و الله انبتکم من الارض
نوح - 17
و خداوند شما را از زمین؛ رویاند!

و الله اخرجکم من بطون امهاتکم 
النحل - 78
و خداوند شما را از شکم مادرانتان؛ بیرون آورد.



همگانی بودن بازگشت دوباره به زمین !


نکتۀ مهم دیگر؛ ضمیر « کم » در عبارت « و منها نخرجکم تاره اخری » (و از آنجا؛ شما را دوباره بیرون می آوریم)؛ دلالت بر همگانی بودن بازگشت دوباره؛ به همین زمین دنیا را؛ دارد و قرآن هیچگاه برای آن؛ استثنائی قائل نشده است. بنا بر این؛ تفسیر این دسته آیات؛ به " رجعت " در مذهب تشیع؛ امکان ناپذیر است. مگر آنکه ما در اصل " رجعت " بازبینی و در فهم آن؛ تجدید نظر اساسی کنیم.

 

رابطۀ بشر با زمین

آفرینش دوبارۀ انسان؛ در" زمین "؛ و" بازگشت مُردگان " به آن؛ عملا بمعنی آن است که "انسان معادی" نیز؛ " بشر " است. و این نکتۀ بسیار مهمی است. زیرا ؛ در فرهنگ قرآن ؛ واژۀ " بشر " ؛ به 
" بدن دنیوی " انسان ؛ که از " زمین " آفریده شده ؛ اشاره دارد:
 
انی خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی
ص - 71,72
 

بدرستیکه من آفرینندۀ " بشری " از گِل هستم. پس آنگاه که تسویه گردید؛ از روح خودم؛ در او دمیدم.
 

و من ایاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنشرون
الروم - 20
 

و از نشانه های او اینکه؛ شما را از خاک آفرید. سپس شما در قالب " بشر" گسترش یافتید.
 

بنا بر این؛ کاربُرد واژۀ " انسان " و " بشر " تفاوت اساسی دارد. مثلا آیۀ «خلق الانسان من عجل»(الانبیاء - 37) نمی توانست چنین بیان شود: « خلق البشر من عجل »!

بطور کلی آیات قرآن؛ نشان می دهد که؛ رابطۀ مستقیم و متقابلی میان مفهوم " بشر" و " زمین " وجود دارد. به عبارت دیگر؛
مفهوم " بشر" تنها در عالم " حیات دنیا "؛ اعتبار دارد.

قالوا ابعث الله بشرا رسولا قل لو کان فی الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا
الاسراء - 95
 

کافران با تعجب پرسیدند: آیا خداوند " بشری " را به پیامبری برگزیده است؟! بگو! اگر بفرض محال، در" زمین "؛ فرشتگان می زیستند؛ مطمئنا ما هم از " آسمان "؛ فرشته ای را می فرستادیم.
 

این آیه؛ بخوبی نشان می دهد که مفهوم " بشر"؛ بمعنی موجودی " مادی " و " خاکی " است که تنها؛ در
" زمین "؛ تحقق می یابد. شاید به همین خاطر باشد که قرآن بر آفرینش انسان از " زمین " و " خاک " اصرار دارد. از طرفی دیگر موجود " غیر بشری "؛ موجودی " آسمانی " است. زیرا که " غیر بشری " مفهومی؛ " غیر مادی " و " غیر زمینی " دارد.

از اینرو؛ حتی تمثیل جبرئیل در " زمین "؛ در قالب
" بشر" صورت می گیرد:

فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا
مریم - 17
 
پس ما روح خود را بسوی او (مریم) فرستادیم که؛ برای او بصورت  بشری آراسته؛ تمثیل نمود.
 

قرآن همچنین در پاسخ به اشکال کافران؛ به رسالت خاتم الانبیاء (ص)؛ مبنی بر این که چرا فرشته ای او را همراهی نمی نماید؛ به نکتۀ جالبی اشاره می نماید:

و قالوا لولا علیه ملک
...و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا
الانعام - 9
 

و گفتند پس چرا او را فرشته همراهی نمی نماید؟...ولی بفرض هم فرشته ای برای او قرار می دادیم؛ قطعا آن را در شکل " بشر" در می آوردیم. 


بشر  و  رجل  در قرآن

مطالعات نشان می دهد که ظاهرا؛ در زبان و ادبیات خاص قرآن ؛ « بشر » و « رجل »؛ مترادف یکدیگرند. به نمونه های ذیل توجه نمائید:

قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی 

الکهف - 110  
بگو! من تنها بشری مانند شما هستم؛ با این تفاوت که بر من وحی می شود.
 

و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحی الیهم...و ما جعلناهم جسدا لا یاکلون الطعام و ما کانوا خالدین
الانبیاء - 7,8
 
و ما هیچ رسولی را؛ قبل از تو؛ نفرستادیم؛ مگر " رجلی " که بسوی آنها؛ وحی می کردیم...و ما آنها را 
" بدنی مادی " بی نیاز از خُوردن؛ که جاویدان بمانند؛ قرار ندادیم.



تفاوت رجل و بشر

با اینحال میان " رجل " و " بشر " تفاوتی نیز؛ وجود دارد. " رجل " اسم " عام " است. بدین معنی که نه تنها " انسان "؛ بلکه " جن " را نیز؛ شامل می باشد:


و انه کان رجل من الانس یعوذون برجال من الجن 
الجن - 6

همچنین در" جنسیت " کاربُرد دارد. مانند:

لتاتون الرجال شهوه من دون النساء  
الاعراف - 81


اما " بشر "؛ اسم " خاص " است. مثلا نمی توان گفت: « بشرا من الجن » زیرا " جن "؛ بدن " خاکی " ندارد و موجود " زمینی " محسوب نمی گردد. و یا اصولا مفهوم " جن "، ربطی به " جنس " ندارد.


بشر درعالم برزخ ؟!

بدین ترتیب ؛ " انسان " در" عالم روحی برزخ " یا بطور کلی عوالم ماورای دنیای مادی؛ دیگر؛ " بشر " نخواهد بود. چرا که " انسان " در مرگ؛  از " کالبد بشری " خود؛ خارج می شود:

 و لو تری اذ الظالمون فی غمرات الموت و الملائکه باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم
الانعام - 93
 

و اگر ستمکاران را در لحظۀ مرگ ببینی؛ فرشتگان با دستان گشادۀ خود؛ جان آنها را؛ بیرون می آورند.

بنا بر این؛ با مرگ؛ " انسان " بسوی " آسمان " پرواز می کند و " بشر " به " زمین " برمی گردد:
 

و منها خلقناکم و فیها نعیدکم
طه - 55
از آنجا (زمین) شما را آفرید و در آنجا شما را بازمی گرداند


از اینجا می توان به یک نتیجه گیری رسید و آن اینکه؛ اگر انسان در " آخرت " هم؛ در قالب
" بشر " باشد؛ آن بدین معنی خواهد بود که؛ بُعد و مرتبه ای از " آخرت "؛ در همین " زندگانی دنیوی در زمین " است.



بشر در آخرت !


آیات ذیل بخشی از توصیفات " آخرت " می باشند؛ که در آن صریحا از مخلوقی بنام " بشر " ذکر شده است!
 
ساصلیه سقر و ما ادریک ما سقر لا تبقی و لا تذر لواحه للبشر 
المدثر - 26الی29  
بزودی او را وارد " سقر" میکنم و تو چه فهمی داری که " سقر" چیست؟ نه باقی می گذارد و نه رها می کند. و رنگ " پوست " را دگرگون می نماید.

در کتابهای تفسیر؛ از جمله در " المیزان " گفته شده است که « لواحه » از مصدر" تلویح " بمعنی دگرگون کردن رنگ چیزی به سیاهی یا سرخی است و " بشر" جمع " بشره " که بمعنای ظاهرپوست می باشد . بنا بر این « سقر » جهنمی است که یکی از خصوصیات آن؛ تغییر رنگ پوست است.

 
اما به اعتقاد من منظور از« للبشر» نمی تواند - لااقل؛ تنها - بمعنی پوست ظاهری بدن انسان باشد. ابتدا لازم به یادآوری است که در قرآن؛ در هیچ  جای دیگری؛ " بشر" بمعنی " پوست ظاهری بدن " نیامده است. بلکه همیشه و همه جا؛ بمعنی " انسان زمینی " است. اگرچه بدن گوشتی انسان در زمرۀ " حیوانات " است؛ اما هرگز از بدن گوشتی و پوستی " حیوان " به " بشر" تعبیر نشده است. بنا بر این " بشر" تنها متوجۀ بدن گوشتی و پوستی " انسان " می باشد. در قرآن برای " پوست بدن " واژۀ « جلود » آمده است. اعم  از " پوست انسان ":« و ابصارهم و جلودهم»(فصلت - 20) و یا " پوست حیوان ":«جلود الانعام»(النحل - 80). همچنین آیات قرآن نشان می دهد که « جلود » از دیگر اعضای بدن؛ جداست و نمی توان 

« جلود » را به تمام " بدن گوشتی " تعمیم داد.
 

حتی اذا ما جاوها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعلمون 
فصلت - 20
وقتی به " آتش" رسیدند؛ بخاطر کردارهایشان؛ گوشهایشان و چشمهایشان و پوستهایشان علیه آنان؛ گواهی می دهند.
 

سوف نصیلهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب
 النساء - 56 
بزودی آتش را نصیب آنها خواهیم کرد. پس هرگاه پوستهایشان از بین رود؛ پوست دیگری جایگزین آن خواهیم کرد تا عذاب را بچشند.
 

آیات فوق نشان می دهد که « للبشر» درآیۀ مورد بحث نمی تواند - لااقل - صرفا بمعنی " پوست " باشد. پرسش این است که علیرغم  بکارگیری واژۀ "جلود" در این آیات؛ چرا در آیۀ مورد بحث واژۀ «للبشر» استفاده شده است؟ و این حتما حکمتی دارد.

در آیۀ (56 - النساء)؛ پس از سوختن " پوست " در آتش جهنم؛ " پوست دیگری " جای آن را می گیرد. بعبارت دیگر پوست تعویض می شود. اما در آیۀ « و ما ادریک سقر لا تبقی ولا تذر لواحه لجلود » - بنا بر تفسیر- آتش جهنم؛ باعث سوختن و از بین بُردن خود " پوست " نمی گردد؛ بلکه تنها؛ رنگ پوست را تغییر می دهد. آیا این آیه؛ در بیان چنین خاصیتی از " آتش جهنم " است؟!


تغییر رنگ پوست؛ درهمین دنیا بطور طبیعی - و امروزه بطور مصنوعی - هم؛ صورت می گیرد. پس این؛ چه چیز مهمی است که برای آن؛ آیه ای؛ آنهم با لحنی چون « و ما ادریک ما سقر » نازل شود؟! با توجه به اینکه سوختن و از بین رفتن پوست توسط " آتش جهنم " در آیۀ اول؛ که از نظر اهمیت و شدت درد قابل مقایسه با " تغییر رنگ پوست "؛ در آیۀ دوم؛ نیست. پس این آیه؛ درصدد بیان چه مهمی است؟



لباس و پوست بدن

حتی اگر در" کتاب لغت " واژۀ « بشر» بمعنی " پوست ظاهری و نمایان بدن " آمده باشد؛ اما دلیل نمی شود که در فرهنگ زبان و معماری قرآن هم؛ به همان منظور و قصد بکار رفته باشد. مثلا در قرآن در آیۀ 187 از سورۀ بقره؛ " بدن بشری " تشبیه به « لباس » شده است:
بنا بر این؛ طبق موازین تفسیر قرآن به قرآن؛ باید موارد استعمال واژۀ « للبشر» را در آیات دیگر قرآن جست. جالب است که در همان سورۀ مدثر و در ادامۀ آیۀ مورد بحث - در اینجا - دو بار دیگر به واژۀ « للبشر» بر می خوریم:

 
و ما یعلم جنود ربک الا هو و ما هی الا ذکری للبشر
...نذیرا للبشر
المدثر - 31الی36
 

و کسی لشکرهای پروردگارت را نمی داند؛ مگرخودش و این تنها یادآوری برای " بشر "...و هشداری برای " بشر"  است

می بینیم که « للبشر» در این آیات؛ به همان معنی « البشر» در آیۀ 35
از همان سورۀ مدثر؛ می باشد:  
« ان هذا الا قول البشر». و این نکتۀ قابل تامل مهمی است. با توجه به اینکه می دانیم در قرآن؛ « بشر » بمعنی " انسان زمینی " است. زیرا که آن به " بدن دنیوی " اشاره دارد. بنا بر این « لواحه للبشر» متوجۀ " بدن " است؛ نه صرفا؛ " پوست بدن ". دقت نمائید.

از این گذشته؛ وقتی در قرآن از " بدن بشری " تعبیر به « لباس » شده؛ بطریق اُولی می توان " بشر "؛ ولو بمعنی " پوست ظاهری " را به تمامی " بدن "؛ از پوست و گوشت و استخوان تعمیم داد. بعبارت دیگر؛ " بدن گوشتی " را می توان؛ پوستِ روح انسان هم؛ دانست.




تفاوت جلود و للبشر

اگر« للبشر»؛ پوست ظاهری بدن باشد؛ پس « جلود » و« للبشر» مترادف هم هستند. اما « جلود » اسم 

" عام " است. بنا بر این؛ همۀ انواع و اشکال " پوست " را؛ در بر می گیرد. چنانکه قرآن می گوید:
« جلود الانعام »(النحل - 80) و« جلودکم »(فصلت - 22). و یا همۀ ما با عبارت " جلد کتاب " آشنا هستیم. اما در فرهنگ ادبیات قرآن " بشر " اسم " خاص " است. بدلیل آنکه - بنا بر تفسیر- مختص 
" پوست بدن انسان " آمده است.  
 
همینجا نکتۀ قابل تاملی است و آن اینکه؛ حتی اگر« للبشر» بمعنی پوست ظاهری و نمایان بدن باشد؛ باید توجه داشت که منظور از آن؛ در اصل؛ « بشر» بعنوان " انسان دنیوی " است. علت آنکه قرآن «
بشر» بمعنی " انسان زمینی " را با " بشر" بمعنی " پوست " توصیف نموده؛ بخاطر این است که؛ ظاهر انسان زمینی " پوست " بدن اوست. آن در واقع سطح " تماس " بدن انسان است. بدین خاطر است که ؛ اصلا 
" انسان زمینی " را « بشر» خواندند.

خواهی گفت که پس در" حیوان " هم؛ باید همینطور باشد. آری ! ولی " انسان " در ورای " ظاهر پوستی " آن " روح کامل خدائی " در آن؛ دمیده شده است.




تفاوت البشر و للبشر 

با توجه به مطلب عرضه شده؛ می توان نتیجه گرفت که « بشر» بمعنی " انسان زمینی " است. مانند « قول البشر»(مدثر - 35). درحالیکه « للبشر» - در آیۀ « لواحه للبشر» مشخصا متوجۀ " بدن زمینی " انسان می باشد. 

 
درهر صورت « للبشر»؛ و لو بمعنای " پوستی " بر روی بدن انسان؛ در واقع؛ " بشارت " دهنده و 

" نمایانگر" این حقیقت است که؛ - لااقل بُعدی و مرتبه ای؛ از - " انسان اخروی " هم؛ " بشر" می باشد. زیرا حتی اشاره به " پوست بدن " با عبارت « للبشر» نشان می دهد که آن؛ از جنس " مادی زمین دنیا " خواهد بود! بنا بر این؛ آن دلیل بر " بدن زمینی و دنیوی " انسان در" زندگی بعدی " و در مرتبه ای از " آخرت " می باشد. چرا که مفهوم « بشر» در قرآن؛ ذاتا " خاکی " است.



 

فنا پذیری للبشر

شاید دلیل دیگر؛ مبنی بر اینکه « للبشر» از " جنس مادی دنیا " است و در نتیجه " انسان " در مرحله ای از " آخرت "؛ همان " بشر" خواهد بود؛ عبارت « لاتبقی »(باقی نمی گذارد)؛ در آیات مورد بحث می باشد. زیرا که آن از خصوصیات " بشر " است:

و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد

الانبیاء - 34
و ما بشری را قبل از تو جاویدان قرار ندادیم.

همچنین « لواحه » بمعنی " تغییر رنگ "  نیز؛ گویای همین " فنا پذیری " است والا " تغییری " صورت نمی گرفت.
پس براستی که آیۀ « لواحه للبشر» در موضوع " آخرت "؛ از ظریف کاریهای هنرمندانۀ قرآن است.



یک پرسش از اهل تفسیر

در پایان؛ یادآوری این پرسش؛ از اهل تفسیر؛ ضروریست که چرا درست؛ در همین سورۀ مدثر؛ بعد از آیۀ « لواحه للبشر»؛ در دو آیۀ 31 و 36؛ یعنی « ذکری للبشر» و « نذیرا للبشر»؛ همان واژۀ « للبشر» بمعنی " انسان زمینی " می آیند؟

و البته همین معنی را می توان؛ در آیه ای که پیش ازهمۀ اینها؛ در همان سوره آمده؛ استنباط کرد:

ان هذا الا قول البشر
ساصلیه سقر و ما ادریک ما سقر لا تبقی و لا تذر لواحه للبشر 
المدثر - 25 الی 29
این تنها سخن " بشر" است. بزودی او را وارد " سقر" میکنم و توچه می دانی که " سقر" چیست؟ نه باقی می گذارد و نه رها می کند. و رنگ " پوست " را دگرگون می نماید.


بشر  و  نشر

 
بنظر می رسد که زبان و ساختار ادبی - آموزشی قرآن؛ رابطۀ خاصی میان " بشر " و " نشر " برقرار نموده است. بدین معنی که هر دو را؛ مربوط به خصوصیت " زمینی " قرار داده است.
 
ام اتخذوا الهه من الارض هم ینشرون 

 الانبیاء - 21
 یا خدائی را از " زمین " برمی گزینید که حرکت می کند!

 

فاحیینابه الارض بعد موتها کذلک النشور 
 فاطر - 35
پس " زمین " را پس از مرگش با آن (آب باران) زنده می نماید. " نشر معاد " نیز همانند این است!


فاذا قضیت الصلوه فانتشروا فی الارض 
 الجمعه - 10

پس وقت نماز در " زمین "؛ منتشر شوید!


نشر دوبارۀ بشر!


بطور کلی واژۀ " نشر "؛ از واژه های مهم ؛ اساسی و کلیدی " معاد " در قرآن است. قرآن صراحتا از 
" نشر دوبارۀ بشر " خبر داده است:

و من ایاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنشرون

الروم - 20
و از نشانه های اوست که شما را از خاک آفرید؛ سپس شما بشرهائی در حال انتشار شدید.
 

ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین
الدخان - 35
 
برای ما تنها " یکبار مُردن " است! و ما دوباره؛ منتشر نخواهیم شد.

این نیز؛ نشان می دهد که " نشر در معاد " در قالب "
بشر" خواهد بود. زیرا " بشر " و " نشر "؛ دو ویژگی از یک حقیقت واحدند. چنانکه پیشتر هم اشاره کردم؛ هر دو " زمینی " هستند. منتها " بشر " متوجۀ " جسم " و " نشر " به " حرکت " عنایت دارد. و در یک کلام: " جسم متحرک زمینی ".
 
معنی " خروج " نیز در واقع؛ همین " تحرک " است. و قرآن آن را از خصوصیات " معاد " شمرده است:
 
الذی جعل لکم الارض مهدا...و منها نخرجکم تاره اخری 
طه - 53 الی 55
او کسی استکه " پرورشگاه " شما را " زمین " قرار داده است...و از همانجا؛ شما را؛ دوباره به زندگی؛ بازمی گرداند.



از اینرو در ادامۀ آیل 35 از سورۀ دخان می گوید:

لیقولن ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین فاتوا بابائنا ان کنتم صادقین
الدخان - 35,36
کافران - با اطمینان کامل - می گویند: برای ما تنها " یکبار مُردن " است! و ما (بار دیگری) منتشر نخواهیم شد. اگر واقعا درست می گوئید؛ پس (لااقل) پدران ما را بیآورید!


در این آیات؛ در واقع بین « بمنشرین » و « فاتوا »؛ رابطۀ مشترکی برقرار است. اولا؛ هر دو "حرکتی" هستند. ثانیا؛ هر دو متوجۀ " بشر " هستند. زیرا « نحن » (ما) و « ابائنا »(پدرانمان)؛ هر دو اشاره به " بدن زمینی " دارند. و قرآن؛ نفس درک و برداشت کافران از " معاد "؛ مبنی بر " انتشار دوبارۀ  بشر " را؛ هرگز نفی و انکار ننموده است. بلکه مبلغ آن بوده است.



معنی جدید " آخرت "

با توجه به مجموعۀ بحث این بخش؛ می توان معنی جدیدی از " آخرت " بدست آورد
و آن اینکه از یک بُعد و در یک مرحله:
 
آخرت
؛ مقصد بازگشتن نیست؛ بلکه خودِ
" بازگشتن " است! 
 

ثم یعیده لیجزی  
یونس - 4 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر