۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

بخش سیزدهم (3/1): بعثت مُردگان در قرآن




کشف راز بزرگ قرآن در تاریخ

در قسمت گذشته؛ بنا بر روش تفسیر ساختاری از آیات قرآن؛ بدست آوردیم که بر خلاف تفسیر سنتی مشهور؛ همراهان به هلاکت رسیدۀ موسی (ع)؛ پس از مرگشان " بعثت " کردند؛ نه " رجعت " ! 


ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون


جای تاسف و شرمندگی دارد که؛ باید از راه دراز و پیچیده ای؛ این کلام مستقیم؛ مبین و صریح قرآن را کشف کرد! همچنین با کمال شرمندگی و نوعی گستاخی؛ باید این حقیقت آشکار قرآن را کشف کنیم که؛ بعثت مُردگان = خلقت جدید می باشد: « لمبعوثون خلقا جدیدا »(اسراء - 59). پس معنی آیۀ مورد بحث؛ چنین می شود:



ثم خلقناکم جدیدا من بعد موتکم لعلکم تشکرون


بدین ترتیب، به اعتقاد بنده، برگ نهائی و برنده در راه کشف و اثبات تناسخ در قرآن، بیرون کشیده شد و راز بزرگ قرآن فاش گردید. با این معنا، تفکری غلط از قرآن، به عُمری شاید بیش از 1400 سال زدوده می شود و بر ویرانه دنیای سنتی، جهان نوین و مُدرنی بر پا می گردد که، پاسخ پاک و راستین دغدغه های فطری و انسانی، بشریت خواهد بود. اما لازم است که به عمق مطلب و ابعاد و زوایای گوناگون و مهم آیه، پرداخته شود:

چگونگی توجیه تبعیض آشکار؟

چرا خداوند همراهان بهلاکت رسیدۀ موسی (ع)  را، دوباره در بدن جدیدی، آفرید؟!

و این در اصل پرسشی است که؛ در صورت معنی " بعثت " به " رجعت " نیز معتبر است. زیرا حتی اگر تحلیل تفسیر سنتی؛ از علت زنده شدن دوبارۀ آنها را بپذیریم؛ اما چگونه می توانیم چنین تبعیض غیر قابل انکاری را؛ توجیه کنیم؟

آیا دیگر هلاک شدگان به عذاب الهی نخواهند گفت: چرا به ما چنین فرصتی داده نشده بود؟ و اگر ما نیز چنین فرصتی می داشتیم؛ لااقل؛ شاید از هدایت یافتگان می شدیم و اعمال صالح ائی را که ترک کرده بودیم؛ انجام می دادیم. اما این چه عدالتی است که؛ عده ای دو بار فرصت داشته باشند؛ ولی ما تنها یکبار؟!

و نیز کافران و ستمکارانی که با عذاب الهی بهلاکت نرسیده بودند؛ می توانند بگویند: چرا باید کسانی که مورد غضب الهی قرار گرفته بودند؛ شانس بیشتری داشته باشند ولی ما که مانند آنها؛ آنقدر خطاکار نبودیم که دچار غضب و عذاب الهی شویم؛ با اینحال؛ باید از چنین فرصت و شانس عجیب و غیر معمولی؛ محروم گردیم؟

و یا حتی مومنین گناهکار می توانند به چنین تبعیض آشکاری اعتراض کنند. براستی مفسران چگونه می خواهند چنین تبعیضی را با عدل الهی توجیه کنند؟! توجیهی که هم موافق منطق و فطرت و وجدان انسانی باشد و هم مطابق اصول و موازین و تعالیم قرآنی! اگر تفسیر سنتی از آیۀ مورد بحث؛ مصداق آشکار تبعیض ناعادلانه نیست؛ پس چیست؟!

علت هلاکت همراهان موسی
(ع)

برای اینکه علت واقعی و اصلی بعثت و زنده شدن هلاک شدگان بعذاب الهی را بیابیم؛ لازم است علت 
" عذاب و هلاکت " آنها را نیز؛ در قرآن بدست آوریم. زیرا میان این دو باید رابطۀ مستقیم؛ و حتی وحدت موضوع باشد.


 

پاسخ قرآن به تفسیر سنتی!

در قسمت نخست این بخش؛ نشان دادم که؛ تفسیر سنتی بطور کلی و بخصوص تمامی تجزیه و تحلیل علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان؛ خلاف اصول و موازین صریح و قاطع قرآن می باشد! بعنوان نمونه؛ آیات ذیل را می توان بخش مهمی از پاسخ روشن قرآن؛ به تفسیر سنتی دانست:


فان یکذبوک فقد کذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و اصحاب مدین و کذب موسی فاملیت للکافرین ثم اخذتهم...فکاین من قریه اهلکناها و هی ظالمه...و یستعجلونک بالعذاب و لن یخلف الله وعده...کاین من قریه املیت لها و هی ظالمه ثم اخذتها...و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره...و الذین سعوا فی ایاتنا معاجزین اولئک اصحاب الجحیم
الحج - 42 الی 51


 

نکات مهم و برجستۀ آیات فوق بشرح ذیل می باشد:

1 - هلاکت همراهان موسی (ع)؛ بخصوص با عذاب « الصاعقه الرجفه »؛ پدیده ای بود که؛ در طول تاریخ در مورد دیگر اقوام کافر بوقوع پیوسته و بنا بر این؛ آن پدیده ای خاص؛ استثنائی یا غیر معمول و غیر طبیعی نبوده است.

2 -
علت هلاکت کافران در طول تاریخ؛ ظلم آنها بوده است. چنانچه در مورد هلاکت همراهان موسی (ع) نیز بدان تصریح شد: « فاخذتهم الصاعقه بظلمهم »(نساء - 153 ).

3 - به کافران قوم موسی (ع)؛ همچون دیگران؛ برای نزول عذاب هلاک کننده؛ مهلت داده شده بود. بنا بر این؛ " زمان " آن فرا رسیده بود.

4 - اما عجله در عذاب؛ از مشخصات و صفات کافران و دشمنان خداست.

5 - خدا در وعده اش و قوانین اش هرگز تخلف نمی نماید. بنا بر این؛ نزول عذاب مهلک غیر قابل بحث و مذاکره و سازش است و هرگز جای پشیمانی و تجدید نظر و جبران نخواهد بود.


 6 - مغفرت تنها برای مومنین و صالحان است. اما کسانیکه کوشش دارند تا آیات خدا را بی ثمر کنند؛ مشمول مغفرت نمی شوند و جایگاه آنان " جحیم " خواهد بود.

اینک وقتی این آیات را با تجزیه و تحلیل لااقل برخی مفسران سنتی؛ مقایسه می کنیم؛ می بینیم که میان آنها حتی در یک مورد هم؛ اشتراک نظر وجود ندارد!!


رجعت و زنده شدن دوبارۀ همراهان هلاک شدۀ موسی (ع)؛ معنی ائی جز پشیمانی خدا از تصمیم خطایش ندارد!! 

 
نکتۀ جالب توجه در رابطه با علت هلاکت همراهان موسی (ع)  اینکه؛ عبارت
«
بظلمهم » تنها دو بار؛ در قرآن آمده است. یکی بعنوان اصل کلی و قانون عمومی در مجازات و عذاب:

و لو یواخذ الله الناس بظلمهم ما ترک علیها من دابه و لکن یوخرهم الی اجل مسمی فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه ولایستقدمون
النحل - 61

و اگر خدا انسانها را بخاطر ظلمهایشان مواخذه می کرد؛ دیگر هیچ جنبنده ای بر روی زمین نمی بود. ولی خداوند عذاب را تا اجل مسمی؛ بتاخیر می اندازد. پس آنگاه که آن اجل بیآید؛ لحظه ای جابجائی در آن نخواهد بود.

 
و دیگری؛
در یک نمونۀ تاریخی
:

فقالوا ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاء تهم البینات فعفونا عن ذلک
النساء - 153
و درخواست کردند که ما می خواهیم خود خدا را آشکارا ببینیم! پس آنها بخاطر ظلمشان گرفتار صاعقه ای شدند. سپس علیرغم آیات و براهین؛ گوساله پرستی را برگزیدند. ولی ما آنها را مورد عفو قرار دادیم.


اکنون با در کنار هم چیدن آن قانون عمومی و این نمونۀ تاریخی؛ معلوم می شود که نزول عذاب مهلک 
" صاعقه "؛ اتفاقا با تاخیر رخ داده بود! بدلیل قائده « یوخرهم الی اجل مسمی »؛ در قانون عمومی و ثابت عذاب. اما این تاخیر تا موقع « اجل مسمی » بوده و این اجلی است که؛ در وقوع آن؛ جای بحث ، نقد ، بهانه و چانه ای نیست: فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه ولایستقدمون



تاکید بر " عفو " قوم موسی (ع)

نکتۀ جالب توجه اینکه قرآن؛ حداقل دو بار؛ یکی در آیۀ 52 از سورۀ بقره و دیگری در آیۀ 153 از سورۀ نساء؛ صریحا بر عفو قوم بنی اسرائیل در رابطه با فتنۀ گوساله پرستی؛ تاکید نموده است. پس اگر خداوند همراهان هلاک شدۀ موسی (ع) را نیز؛ مورد مغفرت قرار داده بود؛ شایسته بود؛ بلکه؛ بخصوص با توجه به پدیدۀ غیر عادی رجعت و زنده شدن دوبارۀ مُردگان؛ می بایست؛ بدان صریحا اشاره می نمود.
 



علت " بعثت " همراهان موسی (ع)

تبعیضی را که پیشتر بدان اشاره کردم؛ در مورد کسانیکه با عذاب الهی به هلاکت رسیده اند؛ بیشتر و شدیدتر است. زیرا قرآن صراحتا و قاطعانه " رجعت هلاک شدگان " حرام اعلام نموده است.

و حرام علی قریه اهلکنا انهم لا یرجعون
 
الانبیاء - 95

احتمالا منظور از واژۀ " هلاکت " در قرآن؛ الزاما مجازات و عذاب الهی نیست. بلکه آن  مرگ طبیعی هر انسانی را نیز شامل می گردد. زیرا قرآن؛ بعنوان نمونه؛ مرگ طبیعی یوسف پیامبر را؛ به " هلاکت " توصیف نموده است:

و لقد جاء کم یوسف...حتی اذا هلک
المومن - 34
 

اما بنظر می رسد که غالب کاربرد واژۀ " هلاکت " در قرآن؛ بُعد منفی دارد و در جهت " مجازات " آمده است. در هر صورت؛ زنده شدن دوبارۀ کسانیکه به مجازات الهی مُرده اند؛ در ناعادلانه تر بودن تبعیض؛ ظهور بیشتر و شدیدتری دارد. زیرا آن - صرفنظر از اینکه اصل مجازات الهی را؛ قویا زیر سوال می رود و آن کاری لغو؛ عبث و بی معنی می شود - ؛ تبعیض ناعادلانه ای نیز در مجازات الهی خواهد بود. اینک برای حل این معظل بزرگ و پیچیده؛ راهی جز؛ کمک گرفتن از خود آیۀ مورد بحث؛ بنظر نمی رسد: 



 ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون


در این آیه قرآن؛ در لیست نعمتهای الهی به بنی اسرائیل؛ فاش می نماید که پس از کفر آشکار گروهی از آنان؛ خداوند آنها را به عذاب صاعقۀ مهلکی دچار نمود ولی بعدا آنها را بعد از مرگشان؛ زنده نمود؛ تا شاید از سپاسگزاران باشند. یعنی باید بخاطر نعمت " زنده شدن دوباره "؛ همچون دیگر نعمتهای الهی؛ از خداوند " شکرگزار " باشند.


و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون
المائده - 6
 

و نعمتهایش را برای شما تمام نموده؛ باشد که شکرگزار باشید.
 
همچنانکه وقتی خداوند قوم موسی (ع) را؛ پس از فتنۀ گوساله پرستی مورد " عفو " قرار داد؛ دستور 
" شکرگزاری " صادر می شود:

ثم عفونا عنکم من بعد ذلک لعلکم تشکرون
البقره - 52
سپس ما شما را؛ بعد از آن؛ مورد عفو قرار دادیم. شاید که شکرگزار باشید.

از اینرو تفسیر سنتی در آیۀ مورد بحث؛ «
تشکرون  » را؛ معلول « ثم بعثناکم من بعد موتکم » می داند.

اما قضییه عکس این است!


 با تغییر جایگاه « تشکرون  » از " معلول " به " علت "؛ نه تنها معضل " تبعیض " قابل حل می شود؛ بلکه تمامی تناقضگوئیهای مفسران از بین می رود و همۀ ابعاد و زوایای تفسیر مطابق با اصول و موازین روشن و قاطع قرآنی می شود و در نهایت اثبات نهائی " تناسخ "؛ قطعی می گردد!



تحول از معلول به علت بعنوان تحول فرهنگی

تحول و ترفیع جایگاه « تشکرون  » از " معلول " به " علت "؛ در حقیقت یک " تحول فرهنگی " در نگرش به زندگی انسان و جهان است. چنین تحولی؛ نوعی " بعثت " در دریافت فهم صحیح از قرآن؛ می باشد. توضیح اینکه؛ در فرهنگ عامۀ مسلمانان؛ خدا را باید بخاطرِ نعمتهائی که به ما ارزانی نموده؛ شکرگزار باشیم. این در واقع بازتاب ارتباط فرهنگ اجتمائی ما انسانها با یکدیگر است. اما چنین ارتباط فرهنگی؛ ربطی به ارتباط فرهنگی؛ میان " خدا - انسان " ندارد.

ممکن است بگوئید منظور از " شکرگزاری "؛ استفادۀ حلال و صحیح از آن نعمتها؛ در راه خداست. بله؛ ولی بحث این است که؛ نفس این
" شکرگزاری " در جایگاه " معلول " است و نه " علت ". به عبارت دیگر پرسش این است که؛

علت اصلی نزول و اعطای خودِ نعمتهای الهی چیست؟



اهمیت " لعل " های قرآن
 

مفسران و ادیبان واژۀ " لعل " را به " شاید " و " امیدواری " معنی کرده اند. اما در قرآن؛ مُراد از 
« لعلکم » و « لعلهم »؛ در واقع؛ " قصد " و " هدف " می باشد. بعبارت دیگر آنها در قرآن؛ در بیان علت و انگیزه هستند. ضمن اینکه معنا و مفهوم " شاید " و " امیدواری " را همچنان حمل می کنند. به نمونه هائی از آنها در ذیل؛ توجه و تامل نمائید:

وجعلنا فیها فجاجا سبلا لعلهم یهتدون 
 الانبیاء - 31
و ما در زمین راههائی قرار دادیم؛ برای اینکه شاید راهنمائی شوید.

انا جعلنا قرانا عربیا لعلکم تعقلون
 

الزخرف - 3
بدرستیکه ما قرآن را به عربی برگرداندیم؛ بخاطر اینکه شاید اندیشه کنید!

انظر کیف نصرف الایات لعلکم یفقهون 

 الانعام - 15
بنگر؛ چگونه آیات را بیان می کنیم؛ بخاطر اینکه شاید بفهمید!

فاقصص القصص لعلهم یتفکرون 

 الاعراف - 176
پس این داستانها را بازگو کن؛ برای اینکه شاید فکر کنند! 


در نتیجه؛ « لعلکم تشکرون » نیز؛ باید علت واقعۀ « ثم بعثناکم من بعد موتکم » باشد.

و بدین ترتیب آیه ای که ناقص می نمود؛ به آیه ای کامل تبدیل می گردد. و از هر کتاب بشری بدور است که؛ به موضوع مهمی بپردازد؛ ولی مهمترین بخش آن؛ یعنی " علت "؛ را نادیده بگیرد.
چه رسد به کتاب خدا که بهترین کتاب هدایت است. زیرا تمام انگیزه و هدف؛ از طرح هر موضوعی؛ بیان " علت " آن می باشد.

چگونه ممکن است که؛ قرآن علت هلاکت و مرگ همراهان کافر موسی (ع) را بروشنی بیان نماید: 

« فاخذتهم الصاعقه بظلمهم »(نساء - 153 )؛ ولی علت بعثت و زنده شدن آنان؛ که بمراتب مهمتر و شگفت انگیزتر است را؛ فاش ننماید و از هدایت مخاطبانش امتناع ورزد! آنهم کتابی که روش آموزشی خود را؛ اقوم و بهترین روش هدایت؛ توصیف نموده است.

براستی فاش و بیان علتِ کدام حادثه؛ مهمتر است: هلاکت یا بعثت ؟! آیا برای مردم؛ فهم مرگ انسانها به علل طبیعی یا غیر طبیعی؛ دشوارتر است یا فهم دوباره زنده شدن مُردگان؟! از اینرو قرآن برای کامل و روشن نمودن داستان هلاکت و بعثت همراهان موسی (ع)؛ عبارت
« لعلکم تشکرون » را؛ بعنوان علت 
" بعثت "؛ در پایان می آورد. اصلا علت خودِ نزول داستان مزبور و مشخصا آیۀ مورد نظر؛ در بیان 
" علت بعثت " بوده است.

اما اگر " شکرگزاری " می خواسته بعنوان معلول باشد؛ آنگاه شاید مناسبتر بود بگوید: «افلا تشکرون»< پس چرا شکرگزار نیستید؟>. ولی در چنین صورتی؛ بهتر می بود؛ بجای واژۀ "بعث" از واژۀ 

" احیاء " یا " رجع " استفاده می برد! و می گفت:

ثم احییناکم من بعد موتکم
افلا تشکرون
ثم رجعناکم من بعد موتکم افلا تشکرون 

زیرا این دو واژه؛ می خواستند (یا لااقل می توانستند) به این معنی هم باشند که؛ همراهان موسی به همان جسدهای مُرده شان؛ بازگشت کردند. و اینک با بیاد آوردن آن یا شکرگزار می شدند یا بر کفر خود باقی می ماندند. و در چنین شرایطی خطاب هشدار دهندۀ « افلا تشکرون »؛ مناسبتر می نمود. اما واژۀ " بعث "؛ دلالت بر آفرینش بدن جدید؛ دارد.

ولی از طرفی دیگر؛ آن با مانعی مواجه می شد. زیرا رجعت و زنده شدن دوباره؛ خلاف دیگر موازین قرآنی می باشد. از جمله اینکه؛ قرآن بصراحت و قاطعانه " رجعت به جسد مُرده " را مردود دانسته است: 

و حرام علی قریه اهلکنا انهم لا یرجعون
الانبیاء - 95

رجعت کسانیکه هلاک می شوند؛ ممنوع است.
 

در هر صورت؛ اگر همچنان واژۀ « بعث » می آمد؛ آنگاه آن مناسب با؛ « افلا تشکرون » نمی بود.

ثم بعثناکم من بعد موتکم افلا تشکرون

زیرا " بعثت " بمعنی " خلقت جدید " است. و در بعثت بدن جدید؛ معمولا انسان زندگانی در بدن قبلی اش را فراموش می کند. چنانکه قرآن نیز بدان اشاره نموده است:

یوم یبعثهم الله جمیعا فینبهم بما عملوا احصیه الله و نسوه
المجادله - 6

خداوند آنها را مبعوث می کند؛ در روزی که برای همۀ آنهاست. آنگاه به آنها؛ از کارهائی که کرده اند و خدا آنها را بایگانی نموده؛ ولی آنها فراموش کرده اند؛ آگاه می سازد.
 

در چنین شرایطی خطاب « افلا تشکرون »؛ بی ربط و ضعیف تر می شد. پس خلاصه اینکه؛ برای طرح موضوع " شکر "؛ سه گزینه وجود داشته است:

الف
-
ثم رجعناکم من بعد موتکم افلا تشکرون 
ب -   ثم  بعثناکم  من بعد موتکم افلا تشکرون 
پ -   ثم بعثناکم   من بعد موتکم لعلکم تشکرون 

گزینۀ (الف)؛ چنانکه اشاره کردم؛ بخصوص بخاطر " رجعت "؛ مشکلات جدی و قوی دارد. گزینۀ (ب)؛ اولا بخاطر فراموشی طبیعی حاصل از " بعثت "؛ بدُور از فصاحت و بلاغت؛ است. ثانیا؛ بفرض هم مُردگان مبعوث شده؛ زندگانی قبلی را بیآد آورند؛ لااقل اکثر آنها شکرگزار می شدند. زیرا ناشکری اکثر انسانها که قرآن بر آن اصرار می ورزد؛ بدلیل حجاب است. و قرآن خود فاش نموده است که؛ وقتی حجاب کنار زده می شود و حقایق آشکار می گردد؛ کافران اعتراف می کنند و ایمان می آورند. هر چند که آن فائده ای برای اعمال گذشته شان؛ ندارد و باید بر اساس عدل الهی؛ تقاص آنها را پس دهند.

اما اشکال مهمتر در گزینۀ (ب) این است که؛ آیه ناقص می گردد. زیرا در آن علت " بعثت " که مهمتر از " هلاکت " است؛ مسکوت و مجهول مانده و این خلاف آموزش و هدایت روشن کتاب مبین خداست.

اکنون جا دارد که از مفسران پرسید؛ چرا قرآن از میان گزینه های مذکور در بالا؛ گزینۀ (پ) را برگزیده است؟



 " شکر " در ساختار قرآن

از طرفی دیگر؛ در معماری و ساختار فرهنگی - آموزشی قرآن؛ هیچ جا برای " شکر "؛ علت خاصی قائل نشده است. در اینجا مطلبی را که در بخش یازدهم (2) آمد؛ عینا یادآوری می کنم. در ساختار ادبی قرآن چنین آمده است:

فاتقوا الله لعلکم تشکرون
ال عمران - 123

پس پرهیزگاری نمائید تا شاید شکرگزار باشید!

اما هیچگاه؛ برعکس آن؛ نیامده است. مثلا :

اشکروا الله لعلکم تتقون 


خدا را شکرگزار باشید تا شاید پرهیزگار شوید!

و یا در ساختار و فرهنگ قرآن چنین مفاهیمی
وجود ندارند:

اشکروا الله لعلکم تفلحون
 
خدا را شکرگزار باشید تا شاید رستگار شوید!

اشکروا الله لعلکم ترحمون
 

خدا را شکرگزار باشید تا شاید مورد رحمت خدا قرار گیرید!

بنا بر این " شکر " ؛ بعنوان " هدف " و در نتیجه " علت " می باشد.


 

معنی حقیقی " کافر " در قرآن

جایگاه اهمیت " شکر " در قرآن؛ چنان است که از آغاز تاریخ؛ موضوع اصلی بوده است. در آن آغاز؛ شیطان قسم می خورد که؛ از هر راهی انسانها را؛ از " صراط مستقیم " خدا گمراه کند:

قال فبما اغویتنی لاقعد ن لهم صراطک المستقیم ثم لا تینهم من بین ایدیهم ومن خلفهم وعن ایمانهم وعن شمائلهم و لاتجد اکثرهم شاکرین
الاعراف - 16,17


و در پایان اشاره می کند که؛ اکثر انسانها را " شکرگزار " نخواهی یافت. این نشان می دهد که " گمراهی " بمعنی " ناشکری " است. قرآن همچنین " شرک " را در مقابل " شکر " قرار داده است :


لئن انجینا من هذه لنکونن من الشاکرین قل الله ینجیکم منها و من کل کرب ثم انتم تشرکون 
 الانعام - 63,64
اگر ما از این (گرفتاری) نجات بیابیم؛ حتما از " شکرگزاران " خواهیم شد. بگو خدا شما را از هر مشکلی و ناراحتی نجات می دهد. ولی بعد شما " شرک " خواهید ورزید!

بعبارت دیگر " شرک " را
" ناشکری " توصیف نموده است. و در آیۀ قرینۀ ذیل؛ " علت " ظلم و تجاوز در زمین (دنیا) را " ناشکری " معرفی کرده است:

لئن انجیتنا من هذه لنکونن من الشاکرین فلما انجیهم اذا هم یبغون فی الارض بغیرالحق
یونس - 22,23

اگر ما از این (گرفتاری) نجات بیابیم؛ حتما از " شکرگزاران " خواهیم شد. پس وقتی که آنها را نجات دهیم؛ آنگاه آنها بناحق در زمین ظلم و تجاوز می کنند!

به عبارت دیگر؛ " ظلم " نتیجۀ " ناشکری " می باشد. همچنین دررابطه با داستان موسی؛ خداوند پس از برگزیدن او به رسالت الهی و نزول کتاب آسمانی تورات؛ از موسی می خواهد که " شکرگزار" چنین نعمت بزرگی باشد:

قال یا موسی انی اصطفیتک علی الناس برسالاتی و بکلامی فخذ ما اتیک و کن من الشاکرین
الاعراف - 144

خدا گفت: ای موسی؛ من تو را بر انسانها به رسالت و سخن خودم برگزیدم. پس آن را با قدرت بگیر و از " شکرگزاران " باش!

موسی نیز بنوبۀ خود؛ همین پیام الهی را به قوم خویش منتقل می نماید:

و اذ قال موسی لقومه اذکروا نعمه الله علیکم اذ انجیکم من ال فرعون...واذ تاذن ربکم لئن شکرتم لا زیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید و قال موسی ان اتکفروا انتم  و من فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید
ابراهیم - 6الی8

و آنگاه که موسی به قوم خود گفت که نعمتهای خدا را بیآد آورید؛ آنگاه که شما را از نظام فرعونی نجات داد...و آنگاه که پروردگارتان اعلام نمود؛ اگر " شکرگزار " باشید؛ نعمتها را برای شما افزایش می دهد و اگر " کفر " بورزید؛ دچار عذاب سخت من می شوید. و موسی نیز گفت که اگر شما و هر کسی در زمین؛ همگی " کفر " بورزند؛ پس خداوند غنی و ستوده است.


در نتیجه دو راه  پیش روی انسان؛ قرار دارد:

انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا
الانسان - 3

یا راه " شکر " یا راه " کفر "!

 
از اینجا معلوم می شود که معنی " کفر " و " کافر " در اصل و اساس در فرهنگ قرآن؛ " ناشکری " است و نه مباحث علمی و فلسفیِ مثلا " وجود خدا ". همچنین " شکر " و " کفر "؛ معنائی " اجتمائی " دارد و نه " اعتقادی ". در نتیجه " کافر " بمعنی کسی است که در حیات اجتمائی؛ " ناشکر " است.




شکر علت اصلی "هلاکت " و " بعثت "

در نتیجه
؛ علت اصلی عذاب هلاکت بار صاعقه " ناشکری " آنان بوده است. و همانطور که گفتم؛ میان علت " هلاکت " و " بعثت " باید رابطۀ مستقیم؛ بلکه حتی وحدت موضوع باشد. و اصولا تصور وجود دو " علت " متفاوت و جداگانه؛ برای  " هلاکت " و    " بعثت "؛ در اصل؛ " شرک " و خلاف " توحید " می باشد. این حقیقت بخوبی از مقایسۀ آیات ذیل؛ فهمیده می شود: 

ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم
النساء - 147

خدا شما را عذاب نمی کند؛ اگر شکرگزار باشید.

ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون

البقره - 56
سپس شما را بعد از مرگتان؛ مبعوث کرد؛ برای آنکه (شاید) شکرگزار باشید.

دقت کنید که در دو آیۀ فوق؛ موضوع " شکر "؛ هم علتِ " عذاب " و هم علتِ " بعثت "؛ معرفی شده است.
پس " شکر علت اصلی و یگانۀ " هلاکت " و " بعثت " همراهان موسی (ع)؛ بوده است.

خوانندۀ گرامی! لطفا به ادامۀ همین بحث؛ به قسمت بعدی (3/2) مراجعه نمائید.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر