۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

بخش سیزدهم (1): بعثت مُردگان در قرآن




سورۀ بقره و تناسخ


بی تردید مهمترین آیات در رابطه با چرخۀ زندگانیهای متوالی را؛ می توان در سورۀ بقره یافت. از آن جمله تاکنون به دو آیۀ ذیل پرداختیم:


کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون
البقره - 28 
چگونه به (نعمتهای) خداوند کفر می ورزید در حالیکه شما مُرده بودید که زنده تان کرد. سپس شما را می میراند و بعد (دوباره) زنده تان می نماید. سپس بسوی او بازگشت می نمائید.

الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون
 البقره - 243 
آیا ندیدی! کسانی که هزاران هزار نفر بودند؛ برای گریز از مرگ؛ سرزمینشان و خانه هایشان را ترک کردند؛ آنگاه خداوند به آنها گفت بمیرید؛ سپس آنها را زنده کرد؟ زیرا حقا که خداوند بر انسانها صاحب نعمت است. اگرچه اکثر انسانها ناشکرند. 


اما سورۀ بقره حاوی دو آیۀ دیگر نیز می باشد که؛ دلالت مستقیم به عقیدۀ مشهور تناسخ دارد. با این تفاوت مهم که در آنها محور بحث؛ تحت عنوان نه " احیاء مُردگان "؛ بلکه " بعثت مُردگان " آمده است. اینک در این بخش به بحث پیرامون یکی از آن دو می پردازم.


اهمیت آیه در اثبات نهائی و قطعی تناسخ


اگرچه آنچه که تاکنون در بخشهای گذشته؛ در نشان دادن چرخۀ مرگها و زندگانیهای متوالی در قرآن آمده؛ کافی برای اثبات عقیدۀ مشهور تناسخ می باشد؛ با اینحال جامعیت و تمامیت قرآن ایجاب می نماید که؛ یک نمونۀ قطعی و خدشه ناپذیر جهت اثبات نهائی بیان نماید؛ طوریکه دیگر جای هیچ شک و شبهه ای و بحثی باقی نماند. و آن به اعتقاد من؛ آیۀ 56 از سورۀ بقره می باشد:

ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون


آیۀ فوق در واقع بخشی از داستان گروهی از قوم بنی اسرائیل می باشد که؛ همراه موسی (ع) عزیمت کردند تا گویا شاهد نزول تورات باشند. اما این گروه لجوج و کافر شرط عجیب و درخواست گستاخانه ای از موسی (ع) کردند:

و اذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهره فاخذتکم الصاعقه وانتم تنظرون ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون
البقره - 55 , 56  
و آن موقع که گفتید! ای موسی تا خدا را آشکارا نبینیم؛ هرگز به تو ایمان نمی آوریم. آنگاه دیدید که صاعقه ای شما را گرفت. سپس شما را بعد  از مرگتان دوباره زنده کردیم. شاید که شکرگزار باشید.

 

سند رجعت در قرآن
تفسیر سنتی شیعه این آیه را ادله ای بر اصل مشهور " رجعت " در مذهب تشیع می داند. از آن جمله؛ مفسر بزرگ قرآن؛ آیت الله جوادی آملی در تفسیر کبیر نسیم؛ این آیه را یکی از دلائل قرآنی در اثبات عقیدۀ مشهور " رجعت " در مذهب تشیع؛ ذکر نموده است:

 " مقصود از بعث در جمله بعثناكم، رجعت و برگشت دادن است ( از این رو این آیه از ادله امكان رجعت محسوب مى شود) نه زیاد كردن نسل و افزودن فرزندان بنى اسرائیل، چنان كه در برخى تفاسیر آمده است...؛ زیرا مادامى كه اعتماد به معناى ظاهر كلمه محذور عقلى نداشته باشد و دلیل معتبر نقلى بر خلاف آن نباشد وجهى ندارد كه از معناى ظاهر كلمه رفع ید شود، و شكى نیست كه برگشت دادن میّت به حیات دنیایى نه محذور عقلى دارد و نه محذور نقلى. "

اما بزودی نشان داده خواهد شد که؛ اتفاقا برعکس؛ با این آیه می توان " رجعت " در مذهب تشیع را ردّ کرد !


آیۀ مورد بحث در سورۀ بقره ، بخشی از مجموعه آیات 47 تا 56 است که ، دسته ای از بزرگترین و مهمترین نعمتهای الهی بر بنی اسرائیل را بیان و توصیف می نماید . این مجموعه با آیۀ ذیل آغاز می گردد:

یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین
البقره - 47
 

  ای بنی اسرائیل نعمتهائی که به شما ارزانی شده را بیآد آورید و براستی که من شما را بر جهانیان فزونی بخشیدم.

این نعمات تا آیۀ مورد بحث؛ بترتیب چنین هستند:

1. نجات از ظلم  و کشتار فرعون و نابودی نظام فرعونی.
2. عفو و بخشش قوم بنی اسرائیل آنگاه که در غیاب موسی (ع)؛ به گوساله پرستی روی آوردند.
3. دریافت کتاب شریعت و هدایت.
4. پذیرش توبۀ قوم بنی اسرائیل پس از انحراف به گوساله پرستی.
5. زنده کردن دوبارۀ گروهی از قوم بنی اسرائیل؛ پس از مرگشان.

می بینیم که زنده شدن دوبارۀ مُردگانی در قوم بنی اسرائیل هم؛ از نعمتهای الهی شمرده شده است. و این درست همان موضوعی است که اگر یادتان باشد؛ در بخش دهم آوردم و در آنجا به آیات ذیل اشاره شد:

و اتیکم من کل ما سالتموه و ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها ان الانسان لظلوم کفار
ابراهیم - 34
و از هر آنچه درخواست کردید و نیاز داشتید بشما داده شده است و هرگز نمی توانید تعداد نعمتهای الهی را شمارش نمائید. براستی که انسان ظالم و کفرانگر نعمت است.


و نیز در آنجا گفته شد که بدون زنده شدن مُردگان و بازگشت آنان به زندگی در دنیا؛ نعمتهای الهی؛ تمام نخواهد بود. پس زنده شدن دوبارۀ گروهی از قوم موسی (ع) هم بر اساس همین اصل متین و مبین قرآن است:

و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون
المائده - 6
و برای شما نعمتها را تمام نمود؛ بدان امید که؛ شکرگزار باشید.


 
اینک در خصوص آیۀ مورد بحث؛ می توان چند پرسش را مطرح کرد

اول - علت اینکه همراهان موسی از چنین نعمتی برخوردار شدند؛ چه بوده است؟
دوم - اگر این گروه زنده نمی شدند؛ چه پیشآمدی برای آنان؛ می خواسته باشد؟
سوم - چرا از عبارت « بعثناکم » استفاده شده است؟
چهارم - چرا نشانی از معجزه یا امر خارق العاده در آیه نیست؟

همچنین می توان برخی پرسشهای فرعی نیز طرح کرد. مانند:

پنجم - چرا بجای حرف « بعد »؛ عبارت « من بعد » را بکار بُرده است؟
ششم - چرا بجای واژۀ « موت »؛ عبارت « موتکم » را آورده است؟
هفتم - چرا اصولا ضمیر « کم » را آورده؛ در حالیکه هزاران سال از مخاطبان واقعی اش گذشته است؟
هشتم - چرا باید شکرگزار نعمتی بود که؛ متعلق به گروه کوچکی؛ در هزاران سال پیش بوده است؟

بسیاری مفسران آیات ذیل در سورۀ اعراف را؛ در تشریح همان واقعه دانسته اند. با این تفاوت که؛ در اینجا عذاب « الصاعقه »؛ را به « الرجفه » یعنی لرزش شدید توصیف نموده و گویا آن بارزترین و مهمترین صفت آن عذاب می باشد. از اینرو اجازه دهید که از عذاب مزبور به
« الصاعقه الرجفه » نیز یاد کنیم:  


واختارموسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا فلما اخذتهم الرجفه قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل و ایای اتهلکنا بما فعل السفهاء منا ان هی الا فتنتک تضل بها من تشاء و تهدی من تشاء انت ولینا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خیر الغافرین و اکتب لنا فی هذه الدنیا حسنه و فی الاخره انا هدنا الیک قال عذابی اصیب به من اشاء و رحمتی وسعت کل شئی
 الاعراف  - 155 , 156
 
و موسی از میان قومش هفتاد نفر را برای میعادگاه ما برگزید و وقتی آنها دچار آن زلزله شدند؛ موسی گفت: " پروردگارا اگر می خواستی آنها و من را نیز در گذشته؛ هلاک و نابود می کردی. آیا تو همۀ ما را؛ بخاطر مشتی احمق نابود می کنی؟ غیر از این نیست که آن آزمایش توست که؛ با آن هر که را خواهی گمراه می کنی و هر که را خواهی هدایت می نمائی. ولی تو سرور ما هستی. پس ما را مورد مغفرت و رحمت خودت قرار ده که براستی تو بهترین آمرزنده ای. و برای ما در این دنیا و در آخرت نیکی قرار ده. براستی که ما بسوی تو بازگشت کرده ایم.
(خداوند پاسخ داد): عذاب من به آنکسی که خواهم می رسد. ولی رحمت من همه " چیز" را فرا می گیرد. 




تحلیل علامه طباطبائی از علت زنده شدن دوباره

مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان؛ درذیل آیۀ 155 از سورۀ اعراف به علت دوباره زنده شدن همراهان موسی پرداخته و می گوید:

" « قال رب لوشئت » - غرض موسی از این جمله این بود که همراهانش را دوباره زنده کند ؛ چون می دید که اگر تنها به میان قوم برگردد و خبر مرگ همراهان را برای ایشان ببرد او را به قتل آنان متهم ساخته و به همین بهانه از دین بیرون می روند ؛ و دعوتش بکلی از بین می رود ؛ این بود مقصود موسی ولیکن از آنجائی که موقف و موقعیتی که داشت اجازه نمی داد غرض خود را صریحا به زبان بیاورد و همراهان خود را بخاطر آن معصیت بزرگی که مرتکب شدند و در نتیجه مورد غضب شدید الهی قرار گرفته و هلاک گردیدند مستحق این نمی بود که بار دیگر عنایت الهی دستگیرشان شده و چشم به دنیا باز کنند. لذا مطلب را پوست کنده به زبان نیاورد بلکه برای اینکه رحمت خدا را بر غضبش غلبه داده و رافتش را برانگیزد و به عبارت دیگر برای اینکه زمینه حاجت را برطرف کردن موانع اجابت فراهم ساخته باشد در آغاز سخن اسم ربوبیت را که خود مهیج رحمت است به زبان آورده و آنگاه گفت لوشئت اهلکتهم من قبل » زمام امر این مُردگان از پیش هم در دست تو بود « و ایای » < و همچنین من > اگر می خواستی می توانستی قبل از این همه ما را هلاک کنی و اگر همراهان مرا قبل از این هلاک می کردی هیچگونه تهمتی متوجه من نمی شد. آنگاه گفت اتهلکنا بما فعل السفهاء منا » و برای اینکه رعایت ادب را کرده باشد بصورت استفهام گفت از شان  تو و رحمت و سنت ربوبیت  دور است که مردمی را بخاطر اعمال سفهای آنان مواخذه فرمایی. و کوتاه سخن اینکه تو آن خدائی که رحمتت همواره بر غضبت پیشی دارد و سنت تو چنین نیست که در عقاب بد کاران از بندگانت عجله کنی و یا آنان را بخاطر نفهمی های عده ای سفیه نادان عقاب نمائی تو آن خدائی هستی که مرا به سوی قومم مبعوث فرمودی و به من وعده دادی که در پیش بردن دعوتم یاریم کنی و هلاکت این عده فعلا برای من صلاح نیست و باعث تهمت بر من است.
« انت ولینا فاغفرلنا وارحمنا وانت خیر الغافرین » در این جمله شروع می شود به نقل دعاهائی که موسی در آن روز کرده بود. موسی در این جمله کوتاه نیز حاجت و دعای خود را در بین دو صفت از صفات خدای تعالی یکی صفت ولایت که مخصوص به مقام ربوبی است و یکی آمرزش او که بهترین آمرزش ها است قرار داد و بعد حاجت خود را درخواست نمود و چنین گفت: « فاغفرلنا و ارحمنا » و این بهترین حاجتی است که خدا درخواست آن را از بند گان خود می پسندد.
موسی ذکر این دو صفت را کافی دانست از اینکه به حاجت اصلیش ( زنده کردن همراهان) تصریح کند و خواست تا با تصریح نکردن آن اظهار تذلل و شرمساری نماید و گرنه شکی نیست که مقصودش از این کلام اظهار حاجت خود بوده اگر چه تصریح نکرده برای اینکه آیه ای که در سورۀ بقره راجع به این مطلب است می فرماید: خداوند همراهان موسی را زنده کرد و معلوم است اگر استجابت دعای موسی در کار نبود خداوند مردمی را که به عذاب هلاک کرده دوباره بدون جهت آنان را زنده نمی کند.
مؤید اینکه خداوند دعای اول موسی را نیز مستجاب کرده و از گناه قومش که گفتند « ارنا الله جهره » در گذشته این است که در جای دیگر داستان می فرماید: « ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون
». زیرا به نظر خیلی بعید می رسد که خداوند ایشان را دوباره زنده کرده باشد در حالی که آن گناهانشان را که بخاطر آن هلاکشان کرده بود نیامرزیده باشد."



موازین قرآنی


اولین پرسشی که باید مطرح کرد این است که؛ مرحوم علامۀ طباطبائی این سخنان را از کجای قرآن و برمبنای کدام آیات قرآن بدست آوردند؟ و یا ایشان حداقل با استناد به کدام روایات صحیح؛ دست به چنین توجیهی نمودند؟ اگر چنین مستندات قرآنی و روائی وجود ندارد؛ پس چرا ایشان متوسل به چنین توجیهاتی شدند؟ ظاهرا خود ایشان به این پرسش پاسخ دادند

" معلوم است اگر استجابت دعای موسی در کار نبود خداوند مردمی را که به عذاب هلاک کرده دوباره بدون جهت آنان را زنده نمی کند... زیرا به نظر خیلی بعید می رسد که خداوند ایشان را دوباره زنده کرده باشد در حالی که آن گناهانشان را که بخاطر آن هلاکشان کرده بود نیامرزیده باشد."

اما ایشان تاکید داشتند که موسی (ع) درخواستش را تصریح ننمود. در اینصورت ایشان چگونه از آنچه در دل پیامبر خدا می گذشت با خبر بودند؟ تا جائیکه حتی شک نیز بخود راه نمی دهند:

" موسی ذکر این دو صفت « فاغفرلنا و ارحمنا » را کافی دانست از اینکه به حاجت اصلیش ( زنده کردن همراهان) تصریح کند و خواست تا با تصریح نکردن آن اظهار تذلل و شرمساری نماید و گرنه شکی نیست که مقصودش از این کلام اظهار حاجت خود بوده اگرچه تصریح نکرده..."

اما همۀ اینها برای این است که آیۀ « ثم بعثناکم من بعد موتکم
»(بقره - 56) را توجیه نمایند. چنانکه خود ایشان در ادامه اعتراف می نمایند:

" برای اینکه آیه ای که در سورۀ بقره راجع به این مطلب است می فرماید: خداوند همراهان موسی را زنده کرد."

بعبارت دیگر مغفرت گناه گناهکاران؛ ایجاب نموده که آنها را دوباره به محل زندگی گذشته شان یعنی عالم دنیا؛ بازگرداند. اما - بفرض تفسیر سنتی را بپذیریم - چرا خداوند وقتی آدم و حوا را مورد مغفرت خود قرار داد؛ آنها را به محل زندگی گذشته شان یعنی " بهشت " بازنگرداند؟





قصه یا قانون

از گفتار علامۀ طباطبائی بخوبی نتیجه گرفته می شود که « ثم بعثناکم من بعد موتکم » یک پدیدۀ استثنائی؛ دریک شرایط بسیار خاص بوده است. بعبارت دیگر؛ اگر شرایط بگونه ای دیگر می بود؛ مثلا اگر بقیۀ قوم موسی (ع) از آن گروه کافر بیزاری می جستند و نابودیشان برای قوم اهمیتی نداشت بلکه - بخاطر کفر و ظلمشان - به آن راضی هم بودند یا مثلا مدتها از رسالت موسی (ع) گذشته بود و بخش بزرگ و مهمی از قوم بنی اسرائیل به پیامبرش ایمان آورده بودند و رسالت الهی موسی (ع) بمیزان رضایت بخشی تحقق یافته و موفق بوده و هدایت الهی قومش تثبیت شده بود؛ بگونه ای که دیگر خطری آن را تهدید نمی کرد؛ در چنین شرایطی وقتی آن  گروه بعذاب الهی هلاک می شدند؛ دیگر دلیلی وجود نمی داشت که موسی (ع) احساس خطر و نگرانی کند و با دعای خود موجب آن شود که آن هلاک شدگان مورد معفرت قرار گیرند و در نتیجه پس از مرگشان؛ دوباره زنده شوند. به دیگر سخن در چنین شرایطی؛ دلیلی بر وقوع « ثم بعثناکم من بعد موتکم » وجود نمی داشت.

اما من می خواهم نشان دهم که؛ این " قانون " عام  و ثابت الهی؛ در مجموعۀ نظام آفرینش است. اهمیت آیه هم در همین است. نه اینکه آن تنها یک حادثۀ استثنائی بوده که؛ در هزاران سال پیش؛ در یک شرایط بسیارخاص اتفاق افتاده و اکنون - برای ما - " قصۀ " پند آموزی (؟!) بیش نیست.

اگر آن نعمت دیگری بود از میان نعمتهائی که خداوند برای قوم بنی اسرائیل در نظر گرفته بود؛ اولا پس چرا می گویند که زنده شدن آنها استعجابت دعا و درخواست موسی (ع) بوده است؟ اگر بگوئید که خود استعجابت دعای موسی (ع) در واقع نعمتی برای بنی اسرائیل بود؛ پس چرا خدا دعای آدم (ع) را اجابت ننمود و او را به بهشت برنگرداند تا آن نعمتی برای همۀ  بنی آدم باشد؟ اصولا توجیۀ چنین تبعیضی درعطای چنین نعمت عجیب و غیرعادی و بغایت استثنائی؛ بر اساس کدامیک از " موازین قرآن " می باشد؟ همچنین چگونه می توان
در این واقعه؛ نزول الهی " هلاکت " و " نعمت " را با هم جمع نمود؟!

بجرات می توان ادعا کرد که تجزیه و تحلیل تفسیر غالب سنتی؛ مانند تفسیر المیزان؛ از واقعۀ مربوطه؛ ناخواسته صریح کفر می باشد! و قویا مخالف موازین صریح  و روشن قرآن است. خلاصۀ سخن علامۀ طباطبائی؛ بطور فهرست وار بشرح ذیل است:

1. با هلاک شدن همراهان کافر؛ بعذاب الهی؛ موسی (ع) جانش را و ماموریت الهی اش را در معرض خطر جدی می بیند!
2. دعای دیپلماتیک (!) پیامبر بزرگ خدا به درگاه الهی!
3. تناقضگوئی مبنی بر اینکه آن همراهان در اصل مستحق نبودند؛ مورد لطف و عنایت الهی قرار گیرند و زنده شوند. ولی با اینحال شدند!
4. انتقاد شدید موسی (ع) از خداوند مبنی بر اینکه آن عذاب؛ در شان و سنت الهی نبوده است!!
5. عذاب الهی؛ کاری عجولانه بوده است!!
6. نزول آن عذاب الهی؛ صلاح نبوده است!!
7. عفو و مغفرت هلاک شدگان کافر بعذاب الهی!!
8. رجعت
هلاک شدگان به حیات دنیا و بازگشت آنان بهمراه موسی بسوی قوم بنی اسرائیل!!

نتیجه آنکه صاحب المیزان تلویحا (اگر نگوئیم تصریحا) حکم به خطای خداوند در نزول عجولانه و بی مدبرانۀ عذابش؛ نموده اند!!
اما یکی از آن موازین محکم و روشن قرآنی که تحلیل بسیاری مفسران را ردّ می نماید؛ چنین می گوید:

و حرام علی قریه اهلکنا انهم لا یرجعون
الانبیاء - 95
و زنده شدن دوباره و بازگشتن هر قومی را که هلاک کرده ایم؛ حرام شده است.


از اینرو معدود مفسرانی مُراد از واژۀ " موت " در عبارت « موتکم »؛ بر اثر اصابت صاعقه  را؛ 
" بیهوشی " دانستند. شاهد این معنا واژۀ " صعق " در قرآن است که آن را به " بیهوش شدن " نیز معنی نموده اند. مانند مدهوش شدن موسی (ع) :« فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خرموسی صعقا »(اعراف - 134). آنان ادامۀ جریان واقعه درآیۀ بعد یعنی « ثم بعثناکم من بعد موتکم » را بهوش آمدن بعد از بیهوشی دانستند! و یا شاید هم؛ اصلا بیهوش هم نشده بودند بلکه تنها شوک (!) به آنها دست داده بود. آنان عبارت 
« و انتم تنظرون »< و شما می نگرستید > را دلیل روشنی بر مدعای خود دانستند. زیرا مُرده که قادر به نگریستن نیست.



دفع شبهه

در پاسخ باید گفت که اولا در خود آیات مربوطه؛ هیچ دلیلی مبنی بر " بیهوش شدن " آنها نمی باشد. بلکه برعکس ظاهر صریح آیات دلالت بر " مرگ فیزیکی و قطعی " دارد. مانند: « لوشئت اهلکتهم من قبل » که تصریح بر هلاکت و نابودی آنها دارد. همچنین عبارت « قال عذابی اصیبت من اشاء » تصریح بر 
" عذاب " دارد.

اما
" بیهوشی "؛ مانع و خنثی کنندۀ " عذاب " و " درد " است. در نتیجه اگر آن عذاب منجر به بیهوشی گردید؛ نزول آن عبث؛ بی معنی و بیهوده بود. از سوئی دیگر؛ اگر مُراد از « موتکم »؛ " بیهوشی " باشد؛ اتفاقا " بهوش آمدن " یعنی « بعثناکم »؛ به " عذاب " نزدیکتر است!!

ثانیا اگرچه " نجنبیدن " از آثار " مرگ " است؛ ولی بر اساس چه ضوابطی و دلیلی می توان واژۀ "موت" را؛ به نفس " نجنبیدن " معنی کرد؟ باری؛


چگونه می توان عبارت روشن و صریح « موتکم » را؛ به خلاف آن؛ یعنی " نَمُردن " معنی کرد؟!!
 
اگر
" موت " در این واقعه بمعنای " بیهوشی " است؛ لازم است که در قرآن برای آن قرینه ای آمده باشد. اما می بینیم که حتی در مورد اصحاب کهف که؛ بیش از 300 سال (!) در خواب عمیقی بودند " موت " بکار نیامده است. همچنین در واقعۀ مشابۀ موسی (ع) که برخی مفسران این واقعه را با حادثۀ نزول صاعقه بر همراهان موسی یکی دانسه اند؛ از مدهوشی " صعق "؛ موسی (ع) به " موت " یاد نشده و برای برخاستن جسم او بجای واژۀ " بعث "؛ عبارت « افاق » آمده است: « وخرموسی صعقا  فلما افاق»(اعراف - 143). با اینحال برخی همین واقعه را؛ دلیل بر ادعای نمُردن همراهان موسی و بعثت آنها را؛ بهوش آمدن پس از بیهوشی دانستند!

اما اتفاقا بیهوش شدن یا غش کردن موسی نشان می دهد که؛ همراهان کافر موسی؛ بیهوش نشده بودند! دقت کنید.

 زیرا اولا آنچه برای موسی رخ داد؛ بر اثر نزول عذاب مهلک صاعقه  نبوده است؛ بلکه بر اثر لطف تجلی خدا بوده. و ثانیا بفرض که این تجلی؛ همان عذاب بوده باشد؛ بیهوش شدن موسی بخاطر قرار داشتن در نزدیکی و کنار صحنۀ عذاب مهیب و مهلک؛ نشان می دهد؛ همراهان در داخل صحنۀ عذاب؛ به هلاکت رسیده بودند. زیرا در غیر اینصورت فرقی بین عذاب شدگان کافر و شاهدان مومن آنها؛ از جمله موسی؛ نخواهد بود.

رابعا عبارت
« و انتم تنظرون »< و شما می نگرستید >؛ نه تنها دلالت بر بیهوشی آنان ندارد؛ چرا که آدم بیهوش حتی نمی تواند بنگرد؛ بلکه شواهد و قرائن قرآنی نشان می دهد که اتفاقا این عبارت؛ برعکس؛ دلالت بر " مرگ فیزیکی قطعی " دارد. مانند:

یساقون الی الموت وهم ینظرون 

الانفال - 6
و آنان خود می بینند که؛ بسوی مرگ کشیده می شوند.


 

رایت الذین فی قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشی علیه من الموت 
محمد - 20

کسانیکه دلهای آنان بیمار است؛ چنان به تو می نگرند؛ مانند کسی که در حال مرگ است.

همچنین در واقعۀ هلاکت و نابودی قوم کافر و ستمگر ثمود نیز همان عبارت؛ تکرار گردیده است:


و فی ثمود
...فعتوا عن امر ربهم فاخذتهم الصاعقه وهم ینظرون 
الذاریات - 44
 

آیا هشدار قرآن مبنی بر خطر نزول عذاب مهلک صاعقه؛ در آیۀ « وان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود »(فصلت - 13) همین غش کردن و بیهوش شدن و یا شوک وارد شدن است؟! آیا تکرار داستان واقعۀ همراهان موسی؛ در سه سورۀ قرآن برای این درس عبرت بود که؛ آیندگان بیهوش نشوند؟!!



تفاوت هلاکت و عذاب در قرآن

حتی اگر بفرض آن را تنها عذاب هشدار دهنده ای در نظر گیریم؛ اما نکتۀ جالب توجه اینکه قرآن؛ بین 

" هلاکت " و " عذاب "؛ فرق قائل شده است. مانند:

لم یعظون قوما الله مهلکم او معذبهم عذابا شدیدا
الانعام - 164
قومی را که خداوند آنها را هلاک می کند و یا عذاب سختی می دهد؛ نصیحت نکنید.

وان من قریه الا نحن مهلکوها قبل یوم القیمه او معذبوها عذابا شدیدا 

الاسراء - 58
و هیچ قوم (ستمکاری) نیست که؛ ما پیش از روز قیامت (کبری) نابود نکنیم و یا آنها را؛ مورد عذاب سخت قرار ندهیم.

 

همچنین قرآن در آیات متعددی؛ دو واژۀ کلیدی دیگر یعنی « الساعه » و « سنت الاولین » را؛ بعنوان قرینۀ واژۀ " هلاکت " بکار بُرده است که؛ در فهم آیات قرآن؛ بسیار حائز اهمیت است. و در اینجا از هر کدام؛ فقط یک نمونه را می آورم:

ولایزال الذین کفروا فی مریه منه حتی تاتیهم الساعه بغته او یاتیهم عذاب یوم عقیم

الحج - 55
کافرانی که تا زمان هلاکت و نابودیشان و یا تا زمانی که در عذاب جبران ناپذیری قرار می گیرند؛ همچنان در شک و تردید خواهند بود.

و ما منع الناس ان یؤمنوا اذ جائهم الهدی و یستغفروا ربهم الا ان تاتیهم سنه الاولین او یاتیهم العذاب قبلا

الکهف - 55
وقتی هدایت الهی آمد؛ هیچ چیزی مانع ایمان آوردن مردم و یا استغفار از پروردگارشان نیست. مگر اینکه به همان سرنوشت گذشتگان دچار شوند و یا با عذابی مواجه شوند.
 
بنا بر این هر " عذابی "؛ " عذاب مهلک " نیست. اما وقتی در قرآن واژۀ «عذاب» با مشخصات «بغته» و «لایشعرون» می آید؛ مُراد " عذاب مهلک " است:

و یسئلونک بالعذاب و لولا اجل مسمی لجائهم العذاب و لیاتینهم بغته وهم لایشعرون

 العنکبوت - 53 
  و از تو دربارۀ عذاب می پرسند و اگر اصل " اجل مسمی " نبود؛ ناگهان عذابی برای آنها می آمد. ولی آنها نمی فهمند.



عذاب « الصاعقه الرجفه » در قرآن

در رابطه با سرنوشت مشابۀ اقوام تاریخ؛ قرآن تعدادی نمونه آورده است. نکتۀ مهم اینکه؛ ازعذاب نازل بر این اقوام که؛ به هلاکت و نابودی آنها منجر شد؛ به " الصاعقه " و " الرجفه " توصیف شده است.
 
صاعقه

الف -
و اذ قلتم یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهره فاخذتکم الصاعقه و انتم تنظرون

 البقره - 55
ب - و فی ثمود اذ قیل لهم تمتعوا حتی حین فعتوا عن امر ربهم فاخذتهم الصاعقه وهم ینظرون
الذاریات - 44
پ - فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود ...و اما ثمود...فاخذتهم الصاعقه العذاب الهون بما کانوا یکسبون
فصلت - 13,17

 

رجفه

الف -
و قالوا یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فی دارهم جاثمین 

الاعراف - 78
ب - و قال الملا الذین کفروا من قومه لئن اتبعتم شعیبا انکم اذا لخاسرون فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فی دارهم جاثمین 
الاعراف - 91
پ - و اختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا فلما اخذتهم الرجفه  
الاعراف - 155
 


بنا بر این؛ عذابهای مهلک که به مرگ و نیستی اقوام منجر شده؛ در قرآن؛ غالبا تحت عنوان عذابهای 
« الصاعقه الرجفه » بیان شده است. از اینرو می توان گفت که در قرآن؛ آن اسم رمز نزول عذابهای مهلک الهی؛ مختص کافران و ظالمان است.


سنت الله

بنا بر این عذاب
« الصاعقه الرجفه » نازل بر همراهان موسی (ع)؛ پدیده ای خاص؛ غیر معمول یا استثنائی نبوده؛ بلکه آن در زمرۀ " سنت الهی " یعنی " قوانین طبیعت " است که غیرقابل تغییر و تبدیل می باشد:

سنت الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنه الله تبدیلا یسئلک الناس عن الساعه قل انما علمها عندالله و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا
الاحزاب - 62,63
 
" سنت خدا " در مورد پیشینیان نیز گذشته بود. زیرا برای " سنت خدا " گزینۀ دیگری نیست. مردم از تو در بارۀ «الساعه» می پرسند. بگو که علم به آن؛ تنها در نزد خداست. از اینرو معلوم نیست؛ شاید «الساعه» خیلی نزدیک باشد.

 
معنی « الساعه » در قرآن

واژۀ
« الساعه » در قرآن اشاره به « یوم القیمه » دارد. اما تفسیر سنتی آن را پس از پایان و انقراض عالم مادی حیات دنیا می داند. ولی قرینه هائی که پیشتر از قرآن آوردم؛ نشان می دهد که منظور از 
« الساعه »؛ مرگ و نابودی و انقراض دنیای ظلم کافران است:

ولایزال الذین کفروا فی مریه منه حتی تاتیهم الساعه بغته او یاتیهم عذاب یوم عقیم
الحج - 55

کافرانی که تا زمان هلاکت و نابودیشان و یا تا زمانی که در عذاب جبران ناپذیری قرار می گیرند؛ همچنان در شک و تردید خواهند بود.


 معنی صحیح « بغته » در قرآن

نکتۀ مهم اینکه واژۀ « بغته » بمعنی " ناگهانی "؛ در عبارت « تاتیهم الساعه بغته »؛ دلالت بر این دارد که هر لحظه امکان وقوع « الساعه »؛ می باشد. پس آن شامل زمان گذشته هم باید باشد. چنانکه در ابتدای آیات سورۀ احزاب؛ مذکور در بالا؛ می گوید:« سنت الله فی الذین خلوا من قبل ». بنا بر این؛ هرگاه واقعه ای که منجر به هلاکت و نابودی گردد؛ روز قیامت است. اما آنسوی روز قیامت؛ زنده شدن دوباره می باشد. بنا بر این  « الساعه » تنها « مُوت » نیست؛ بلکه « بعثت » نیز هست.

ان الساعه ء اتیه لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور
الحج - 7
بدون شک « الساعه » می آمد و حتما خداوند کسانی را که در گورها هستند مبعوث خواهد کرد.

 
بعبارت دیگر:

موت + بعثت = الساعه

و این نکتۀ بسیار مهم و حساسی در فهم صحیح آیات معاد در قرآن است. پس
نتیجۀ بحث اخیر آنکه؛ مُراد از عبارت « موتکم »؛ مرگ آنان است!




طبیعت خطا نمی کند!
از آنچه بیان شد؛ همچنین معلوم می گردد که نتیجه وقوع « الساعه » و نزول عذاب هلاکت بار الهی نمی تواند رخدادی " غیرطبیعی " باشد. بلکه چنانچه شرایط لازم تحقق یابد وقوع آن قطعی و اجتناب ناپذیراست. نزول عذاب « الصاعقه » بر گروهی از قوم بنی اسرائیل " پدیدۀ قانونمند طبیعت " است. و طبیعت هرگز خطا و اشتباه یا عجله نمی کند. بنا بر این؛ گِله کردن از وقوع آن نشانۀ جهل و کفر می باشد. هر گونه اعمال قدرت در رفع آثارهلاکت بار چنین حادثۀ طبیعی بمعنی عبث و لغو بودن آن حادثه است و در طبیعت چیز عبث و لغو محال است.



دعای نوح (ع)

چنانکه اشاره شد؛ مفسران علت زنده شدن دوبارۀ هلاک شدگان را؛ نگرانی و دعای موسی (ع) دانسته اند. اما بفرض هم موسی (ع) چنان درخواستی نموده باشد؛ آن دلیل بر اجابت آن از جانب خدا نبود. مثلا در جریان طوفان نوح؛ وی از خدا درخواست می کند که پسرش را نجات دهد. نکتۀ ظریف اینکه نوح برای فرزندش ازخدا طلب مغفرت و رحمت نمی کند. اما خدا چنین پاسخ می دهد :« فلاتسئل » < درخواست نکن! > (هود - 46). چرا که خداوند قبلا با پیامبرش بنوعی شرط کرده بود:

واوحی الی نوح انه لن یؤمن من قومک الا من قد امن فلاتبتئس بما کانوا یفعلون...و لاتخاطبنی فی الذین ظلموا انهم مغرقون
هود - 36,37
و به نوح وحی شد که بجز آنانیکه تاکنون ایمان آورده اند؛ دیگر کسی ایمان نخواهد آورد؛ پس از کارهائی که می کنند غمگین نباش...و مرا در مورد کسانیکه ستم روا می دارند؛ مخاطب خود قرار نده. زیرا که آنان محکوم به غرق شدن هستند!

دقت کنید که همان مشخصات قوم موسی (ع) در اینجا نیز؛ نمایان است. خداوند به نوح می گوید که اینها هرگز ایمان نمی آورند: « لن یؤمن ». همانطوریکه کافران از قوم موسی(ع) گفتند: « لن نؤمن ». خداوند در ادامه به نوح (ع) گوش زد می کند که اینها ظالم اند « الذین ظلموا ». چنانکه در مورد کافران از قوم موسی (ع) می گوید: « فاخدتکم الصاعقه بظلمهم »(النساء - 153). بعد خدا حکم قطعی سرنوشت آنها را؛ مبنی بر غرق شدن؛ بیان می کند « انهم مغرقون ». اما متذکرمی شود که نه اندوهگین شو و نه اصلا می خواهم که؛ در مورد آنها چیزی بشنوم! بنا بر این در مجموع؛ خداوند سه ممنوعیت را برای پیامبرش تعیین نمود: 


فلاتبتئس، غمگین نباش! لاتخاطبنی، مرا مخاطب خود نگردان! فلاتسئل؛ درخواستی هم نکن!

اکنون آیا؛ اگر نوح (ع) پس ازهلاکت و مرگ فرزندش؛ برای حاجتی بمراتب بزرگتر؛ یعنی زنده کردن او؛ دعا می کرد؛ خداوند آن را می پذیرفت؟ مسلما پاسخ منفی است. ولی اگر تفسیر مفسران درست باشد؛ نتیجه آن می شود که خداوند به دعای مشترک دو پیامبر خود؛ دو پاسخ کاملا متخالف و متضاد داده است!



دعای لوط (ع)

در سرنوشت قوم لوط هم؛ نکات مفیدی برای بحث فعلی ماست .ابتداء ابراهیم با ملائکه مامور عذاب در مورد هلاکت قوم لوط به بحث و مذاکره می پردازد تا شاید از آن " عذاب مهلک " صرفنظر شود!
« یجادلنا فی قوم لوط »(هود - 74)

اما تلاش او بجائی نرسید و ماموران عذاب الهی از ابراهیم خواستند که؛ از پا درمیانی کردن صرفنظرکند و در کار خدا دخالت ننماید
یا ابراهیم اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربک »(هود - 76). زیرا عذاب آنها تعیین شده و آن غیر قابل برگشت است:« وانهم اتیهم عذاب غیرمردود »(هود - 76). ابراهیم (ع) پس از قانع و تسلیم شدن برای جان لوط (ع) و اهل او اظهار نگرانی نمود:« قال ان فیها لوط »(عنکبوت - 32). و ماموران عذاب مهلک؛ نجات جان لوط و اهلش را تضمین کردند. اما نکتۀ ظریف در لحن پاسخ آنهاست: 

قالوا نحن اعلم بمن فیها لننجینه و اهله
العنکبوت - 32
 
 فرشتگان گفتند: ما بهتر می دانیم که در میان آنها چه کسی است تا او و خویشان او را نجات دهیم.

و
یکی از محکومان به هلاکت؛ همسر پیامبر بود:« الا امرته کانت من الغابرین »(عنکبوت - 32). یعنی همه چیز دقیقا برنامه ریزی و حساب شده است و ما ملاحظۀ چیزی یا کسی غیر از آنچه که؛ تعیین شده است را نمی کنیم. حتی اگر آن همسر پیغمبر خدا باشد. عبارت « نحن اعلم »؛ یعنی ما (و البته خدا) بهتر از تو ای پیامبر می دانیم؛ نشان می دهد که؛ در مورد زمان و مکان و پیامدهای نزول عذاب صاعقه و به هلاکت رسیدن همراهان موسی (ع)؛ خداوند بهتر از پیامبرش می دانست. بنا بر این دیگر جائی برای نگرانی و ترس موسی (ع) و در نتیجه دعا و درخواست وی برای رفع پیامدهای عذاب مهلک باقی نمی ماند.
 

دو نگرانی بزرگ موسی (ع)

نکتۀ دیگر اینکه؛ نباید فراموش کرد که وقتی خداوند دستور مقابله با ظلم قوم فرعون را می دهد موسی (ع) با نگرانی پاسخ می دهد که می ترسد او را انکار کنند:« قال رب انی اخاف ان یکذبون »(شعراء - 12) در اینجا او نگران موفقیت رسالت خود می شود. نگرانی دیگر او این بود که جانش در معرض خطر بود:

« و لهم علی ذنب فاخاف ان یقتلون »(شعراء - 14).

اما پاسخ خدا چه بود؟« قال کلا! » یعنی: اصلا نگران نباش!
« فاذهبا بایاتنا انا معکم »(شعراء - 15). برو جلو که ما با تو هستیم! « یا موسی اقبل و لاتخف انک من الامنین»(قصص - 31). ای موسی برو جلو و نترس! تو قطعا در امانی!

توجه کنید که؛ این تازه در شرایط تولد و آغاز رسالت و ماموریت الهی بود. آنهم در مقابل ابرقدرتی چون آل فرعون!




دعای موسی (ع)
 
علامۀ طباطبائی در تفسیرالمیزان و برخی مفسران دیگر معتقدند که؛ دعای موسی (ع) ازخداوند در قالب آیه وعبارت:« فاغفرلنا و ارحمنا و انت خیرالغافرین »(اعراف - 155) علت بازگشت ارواح آنها به جسدهای مُرده شان پس از گذشت مدت اندکی بود.

اما دعای موسی (ع)؛ در واقع؛ برای جدا کردن و فرق نهادن صف مؤمنین خدا از سفهای کافر و ظالم بوده است. در دعای موسی (ع) عبارت « منا » که دلالت بر تبعیض دارد؛ نشان دهندۀ همین تفکیک است:



اتهلکنا بما فعل السفهاء منا 
 

آیا همۀ ما را؛ بخاطر کار مشتی احمق در میان ما؛ نابود می کنی؟

ولی پاسخ خداوند تسکین دهندۀ هراس پیامبرش می گردد:

قال عذابی اصیب به من اشاء و رحمتی وسعت کل شئی 
الاعراف - 156
 
(یعنی ای موسی؛ نگران نباش!) عذاب من تنها به آنکسی که خواهم می رسد. ولی رحمت من همه چیز و همه کس را؛ فرا می گیرد.

پس همین وسعت " رحمت " بود که؛ باعث " بعثت " همراهان موسی پس از مرگشان شد و نه استجابت دعای " مغفرت " موسی (ع)! 

 
حال اگر دعای موسی (ع) برای دوباره زنده کردن آن قوم گمراه بود؛ یعنی در واقع ضمیر«نا» <ما را> آنان را نیز در بر می گرفت؛ در اینصورت آن می خواسته برای گروهی کافر لجباز و احمق ستمکار نیز باشد:

فاغفرلنا و ارحمنا و انت خیرالغافرین و اکتب لنا فی هذه الدنیا حسنه و فی الاخره انا هدنا الیک! 


پس ما را مورد مغفرت و رحمت خودت قرار ده که براستی تو بهترین آمرزنده ای. و برای ما در این دنیا نیکی و در آخرت قرار ده. براستی که ما بسوی تو بازگشت کرده ایم!


نکتۀ دیگر اینکه؛ آیا واقعۀ " صاعقه " و هلاکت گروهی اندک از گمراهترین افراد قوم بعذاب الهی خطری برای رسالت الهی موسی (ع) بود یا پدیدۀ " گوساله پرستی " قوم بزرگ بنی اسرائیل؟! نکتۀ جالب توجه اینکه موسی (ع) در واقعۀ گوساله پرستی قومش نیز چنین گفت:

قال رب اغفرلی و لاخی و ادخلنا فی رحمتک و انت ارحم الراحمین
هود - 151

(موسی) گفت: پروردگارا مرا و برادرم را بیآمرز و ما را شامل رحمت خودت گردان که تو بهترین رحم کننده ای.  

در این آیه موسی (ع) تنها برای خود و برادرش از خدایش طلب مغفرت و رحمت می کند و بکلی از قومش چشم پوشی می نماید. در آیۀ دیگری موسی (ع) صریحتر از خداوند می خواهد که میان او و برادرش از طرفی و فاسقان قومش از طرفی دیگر؛ فرق بگذارد:

قال رب انی لا املک الا نفسی و اخی فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین
المائده -25

(موسی) گفت: پروردگارا من جز مالک خود و برادرم ، مالک هیچ چیز نیستم . پس میان ما و قوم فاسق جدائی افکن.

نکتۀ ظریف در آیۀ فوق اینکه؛ موسی خود را تنها مالک جان خودش و برادر مومن اش می داند و نه دیگران. این نیز نشان می دهد که موسی (ع) نمی توانسته دغدغۀ از دست دادن جان همراهان فاسق خود را داشته باشد. بعبارت دیگر موسی تنها مالک جان خودش و پیروان مومن اش بوده است. از اینرو دعای موسی برای جان خودش و برادران مومن اش بوده است و نه کافران و فاسقان قوم.


موازین قرآن در استغفار

اما قرآن؛ طلب مغفرت برای کافران را؛ مطلقا ممنوع کرده است. در آیۀ نخست ذیل خداوند آب پاکی را برای پیامبر اسلام (ص) می ریزد که اگر او هفتاد مرتبه هم برای کافران و فاسقین استغفار نماید؛ خداوند هرگز آنها را مورد مغفرت خود؛ قرار نمی دهد:

استغفرلهم اولا تستغفرلهم ان تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم ذلک بانهم کفروا بالله و رسوله والله لا یهدی القوم الفاسقین
التوبه - 8


همچنین در آیۀ ذیل؛ اصولا همۀ پیامبران و مومنین ممنوع شدند که برای کافران استغفار نمایند. حتی برای خویشان نزدیک: 

ما کان للنبی و الذین امنوا ان یستغفروا للمشرکین ولو کانوا اولی قربی

التوبه - 113 


و بالاخره در آیۀ ذیل قرآن فاش می سازد که؛ خداوند آن کافرانی که مانع راه خدا بوده اند را؛ هرگز پس از مرگشان مورد " مغفرت "؛ قرار نمی دهد: 

ان الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله ثم ماتوا و هم کفار فلن یغفرالله لهم

محمد - 34


نکتۀ دیگر اینکه بنا بر موازین قرآنی استغفار باید پیش از نزول عذاب باشد:

انا ارسلنا نوحا الی قومه ان انذر قومک من قبل ان یاتیهم عذاب الیم قال یا قوم انی لکم نذیر مبین ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون یغفرلکم من ذنوبکم و یؤخرکم الی اجل مسمی ان اجل الله اذا جاء لا یؤخر لو کنتم تعلمون
نوح - 1الی4


این آیه نشان می دهد که؛ " مغفرت " قبل از نزول عذاب و اجل الهی است نه بعد از آن. و یا:

و لقد ارسلنا الی ثمود اخاهم صالحا ان اعبدوا الله...قال یا قوم لم تستعجلون بالسیئه قبل الحسنه لولا تستغفرون الله لعلکم ترحمون
النمل - 45,46

 

وانیبوا الی ربکم واسلموا له من قبل ان یاتیکم العذاب ثم لاتنصرون و اتبعوا احسن ما انزل الیکم من قبل ان یاتیکم العذاب بغته و انتم لایشعرون
الزمر - 54 الی 55


دقت کنید که همراهان به هلاکت رسیدۀ موسی؛ ولو پس از مرگشان؛ برای خودشان استغفار نکردند. بنا بر این تفسیر سنتی آیۀ مورد بحث؛ خلاف حداقل چهار اصول و موازین قرآنی می باشد:

1. حرام بودن زنده شدن دوباره و رجعت هلاک شده گان (انبیاء - 95).
2. ممنوع بودن استغفار برای کافران.
3. محال بودن مغفرت الهی برای کافران پس از مرگشان.
4. پذیرش استغفار قبل از نزول عذاب.


 

مغفرت کافران یا لعنت بر آنها؟
از دیگر موازین قرآنی اینکه؛ کفاری که حتی به مرگ طبیعی بمیردند؛ مشمول لعنت خدا و فرشتگان و همۀ انسانها قرار می گیرند. چه رسد به اینکه آنان بعذاب الهی بهلاکت رسیده باشند.

ان الذین کفروا و ماتوا وهم کفار اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین
البقره - 161 


درنتیجه - طبق این حکم قرآنی - موسی (ع) نمی توانست نه تنها برای آن کافران بهلاکت رسیده از خداوند طلب مغفرت و رحمت کرده باشد و خداوند نه تنها آنان را مورد مغفرت خود قرارنداده؛ بلکه آنان؛ بر عکس؛ مورد لعنت خدا و پیامبرش موسی (ع) نیز واقع شدند!
 
ولی نباید از پرسشی ناگفته گذشت و آن اینکه از دیدگاه تفسیر سنتی چه ربطی میان "مغفرت" و"رجعت" یعنی زنده شدن دوبارۀ اجساد مُردگان؛ دارد؟! توضیح اینکه؛ از دو حالت خارج نیست:

یا؛ بنا بر تفسیر سنتی؛ موسی (ع) وقتی از هلاکت همراهان خود احساس نگرانی و خطر کرد؛ از خداوند خواست که آنها را دوباره زنده کند. ولی؛ از دیدگاه تفسیر سنتی؛ چرا حتما باید خدا آنها را؛ ابتداء مورد مغفرت قرار دهد تا بعدا؛ بتواند یا بخواهد اجساد آنها را؛ دوباره زنده کند؟ چرا؟ و به کدام دلیل و اصل قرآنی؟

و یا موسی (ع)؛ بر خلاف موازین قرآن؛ برای کافران هلاک شده استغفار نمود! و خدا هم؛ بر خلاف موازین خودش؛ آن را پذیرفت! و نتیجۀ آن؛ زنده شدن دوبارۀ آنها؛ در اجسادشان بوده است! و اینجا هم؛
چرا؟ و به کدام دلیل و اصل قرآنی؟

و اگر خدا پذیرفت که اصولا نزول عذاب؛ خطا بوده (!)؛ پس او برای جبران آن مرتکب خطای دیگری؛ و شاید بزرگتری؛ شد!



پاسخ قاطع موسی (ع) به مفسران!

و بالاخره در آیات ذیل خود موسی (ع) ادعای هرگونه نگرائی و ترس از هلاکت قومش و یا گمراهی آنها و در نتیجه رسالت پیامبری اش را تکذیب می نماید:

و قال موسی ان اتکفروا انتم و من فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید الم یاتیکم نبا الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود و الذین من بعدهم 
ابراهیم - 8 , 9 
و موسی گفت: اگر همۀ شما (ای قوم من) و هر کسی که در زمین است؛ همه با هم کفر بورزند؛ بدانید که خداوند بی نیاز و ستوده است. آیا خبر کسانی که قبل از شما بودند؛ مانند قوم نوح و عاد و ثمود و دیگرانی پس از آنها؛ به شما نرسیده است؟

 

فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود
فصلت - 13
 
پس بگو شما را هشدار می دهم به صاعقه مانند صاعقه ای که بر عاد و ثمود اصابت کرد.


باری نیاز انسانها به خدا و بی نیازی مطلق اوست که؛ جای هیچ ترس و نگرانی برای رسالت و هدایت الهی باقی نمی گذارد.


 
یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید ان یشا یذهبکم و یات بخلق جدید

فاطر- 15,16
 
ای انسانها شما به خداوند نیازمند هستید. ولی خدا بی نیاز و ستوده است. پس اگر خواهد همۀ شما را می برد و مردمان جدیدی را جایگزین می نماید.


جشن پیروزی کافران!

نکتۀ قابل تامل اینکه؛ آیا خودِ خدا از همان اول نمی دانست که؛ این عذاب مهلک چه عواقبی خواهد داشت؟! آیا مسئولیت امرالهی به گردن موسی (ع) بود یا مسئولیت آن متوجۀ خدا بود؟ اصلا به بندۀ خدا چه ربطی دارد که دربارۀ نتیجۀ امر خدا؛ اظهار نگرانی یا حتی اظهار نظر نماید و یا واکنش نشان دهد؟ آیا همین خود؛ پیام پیامبران در طول تاریخ نبوده است؟!

آیا پذیرش درخواست - ضمنی - موسی؛ نوعی عقب نشینی و حتی قانون شکنی خدا محسوب نمی شود؟ همچنین وقتی که هلاک شدگان می فهمیدند که؛ به چه خاطر دوباره زنده شدند؛ آیا آن نمی خواسته پیام غلط و گمراه کننده ای؛ برای آن سفهای کافر و ستمگران احمق و دیگران باشد تا آنجائیکه حتی خدا و پیامبرش را بخاطر ضعف و درماندگی شان به تمسخر بگیرند؟

و از اینکه عذاب خدای موسی (ع) با شکست مواجه شده است؛ شادمانی کنند؟! آیا در اینصورت عبارت 

« لعلکم تشکرون » در پایان آیۀ مورد بحث؛ معنی جشن گرفتن کافران ستمگر به مناسبت پیروزی بر خدا و پیامبرش را نمی دهد؟ زیرا زنده کردن دوبارۀ آنان؛ در اصل بخاطر خود آنان نبوده؛ بلکه بخاطر در خطر بودن برنامۀ خدا و جان رسولش بوده! پس دیگر فاتحۀ بیم دادن انسانها از انتقام و عذاب الهی را باید خواند. اینک پیامبر خدا با کدام سلاح هشدار دهنده بسوی هدایت قومش برگردد؟

آیا آنان پس از زنده شدن دوباره؛ اصلا زندگی قبل از مرگشان را؛ می توانستند بیاد آورند؟ در صورت مثبت بودن پاسخ؛ وقتی در قرآن؛ خواب شبهه مرگ؛ اصحاب کهف که؛ 309 سال طول کشید؛ اما تجربۀ آنها فقط یک شبانه روز یا بخشی از آن بود؛ با این حساب تجربۀ همراهان موسی که تنها ساعاتی پس از مرگشان زنده شدند؛ بایستی به اندازۀ یک چُرت زدن باشد. اینک آیا همین تجربه نمی خواسته آن گمراهان  را؛ که دارای پتانسیل قوی گمراهی بودند؛ گمراه تر نماید؟ مهمتر از همه؛ در چنین صورتی خود موسی (ع) هلاکت و زنده شدن دوبارۀ سرسخت ترین کافران قوم را؛ چگونه می خواسته برای بقیۀ قوم بزرگ بنی اسرائیل توجیه نماید؟



سخن آخر

خوانندۀ گرامی می بیند که زیرا پا نهادن اصول و موازین صریح و قاطع قرآنی؛ چه هرج و مرج و آشفتگی را بوجود آورده و چگونه سرا سر تفسیر آیات را؛ به فساد کشانده است.
بجرات می توانم بگویم که؛ حتی یک " حرف " مفسران در تفسیر و فهم آیۀ 56 از سورۀ بقره؛ درست نبوده است!! از اینرو؛ این آیه از اهمیت فوق العاده ای در قرآن برخوردار است که؛ شاید در سراسر قرآن؛ بی نظیر و منحصر بفرد باشد. این آیه را همچنین می توان بعنوان " فاتحه " روش تفسیری مشهور سنتی خواند!

اما پرسش این است که آیه مورد نظر را چگونه باید فهمید و تفسیر نمود؛ بگونه ای که تمامی حرفهای آن مطابق اصول؛ موازین و ضوابط قرآنی باشد؟ پاسخ آن انشاء الله در بخش بعدی خواهد آمد. 





 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر