۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

بخش دوازدهم (1): چرخۀ مرگهای متوالی در قرآن





چرخۀ مرگهای متوالی در قرآن

از آنجائیکه؛ قرآن اقوم کتب هدایت؛ بنحو " لاریب فیه " (بدون شک و تردید) است؛ و با توجه به اصل مهم جامعیت قرآن؛ از اینرو قرآن؛ به موضوع 
" چرخۀ زندگانیهای متوالی " بسنده نکرده؛ بلکه به " چرخۀ مرگهای متوالی در دنیا " نیز؛ بطور مستقل پرداخته؛ تا بنا بر قائدۀ مشهور خود؛ « تمت کلمت ربک »(الانعام - 115)؛ یعنی " بیان تمام سخنان "؛ هیچ عذر و بهانه ای باقی نماند. 



اهمیت آیات " چرخۀ مرگ " در قرآن

اما موضوع  " چرخۀ مرگهای متوالی در دنیا "؛ بسیار قویتر و محکمتر از موضوع " چرخۀ زندگانیهای متوالی در دنیا "؛ می تواند مجموعۀ " چرخۀ مرگ و زندگی " را به اثبات برساند. زیرا می توان بگونه ای تصور و ادعا نمود که؛ " حیات دوباره "؛ ولو در زمین (!)؛ همان حیات جاوید اُخروی است. بخصوص اینکه قرآن؛ به " اصالت حیات " معتقد است. بعبارت دیگر؛ یک مرگ و دو حیات زمینی را می توان؛ به هر حال در مجموع؛ یک " پدیدۀ واحد " یا یک " سیستم واحد " بحساب آورد. بدین معنی که انسانها یکبار حیات موقتی در زمین دارند و سپس می میرند. ولی بعد؛ دوباره زنده می شوند و در همین زمین؛ برای همیشه در بهشت یا جهنم اُخروی خواهند بود. و اتفاقا محدثین و بسیاری؛ چنین تصویری داشته و دارند.
اما با " مُردن دوباره در دنیا "؛ چرخۀ مستمر مرگ و زندگی؛ تثبت می گردد. بگونه ایکه؛ دیگر حتی با خیالپردازی هم؛ نمی توان جلوی " مُردن های بعدی " را گرفت!



تفسیر کفر از جهان هستی

بطور کلی دو تفسیر از جهان؛ وجود دارد: تفسیر
زنجیره ای از جهان و تفسیر چرخه ای از جهان:

زنجیرۀ حیات - انسانها تنها یکبار زندگی دنیوی دارند و پس از آن هم؛ تنها یکبار مُردن را؛ تجربه می کنند.
 

چرخۀ حیات - انسانها زندگانیهای متوالی دنیوی دارند و در نتیجه مرگهای متوالی را نیز؛ تجربه می کنند.

حال می خواهیم بینیم که؛ قرآن کدام نظر را حق و کدام  نظر را باطل و کفر می داند. قرآن اعتقادات کافران را؛ از زبان خود آنها؛ چنین بیان می نماید:

الف - ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین
المومنون - 37
نهایتا تنها همین زندگی دنیوی است. نسلی از ما می میرد و نسلی دیگر از ما؛ زندگی می یابد ولی ما مبعوث؛ نخواهیم شد.

ب - 
  ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین

الدخان - 35
 

پایان ما جز همان مرگ اول نیست و ما (دوباره در زمین) منتشر؛ نخواهیم شد.

مفسران حرف « هی » را بمعنی نهایت و عاقبت دانسته اند و « حیاتنا الدنیا » را هم " عالم حیات دنیا " معنی کرده اند.
بنا بر این معنی آیۀ (الف) چنین می شود: بدرستیکه نهایت و تمام زندگی ما؛ در همین عالم حیات دنیاست. نسلی می میرد و نسلی دیگر پا به زندگی می گذارد. و ما در عالمی دیگر بعد از عالم دنیا؛ ( بنام عالم آخرت)؛ مبعوث ( زنده)؛ نخواهیم شد.

عبارت « نموت و نحیا » نشان می دهد که؛ به اعتقاد کافران؛ تنها یکبار زندگی دنیوی و یکبار هم؛ برای همیشه مُردن خواهد بود. در نتیجه زندگانی دیگری در عالم حیات دنیا؛ و در آفرینش جدیدی؛ نخواهد بود: « و ما نحن بمبعوثین ». این معنا بخصوص با آوردن عبارت « و نحیا » که به نسلهای آینده اشاره می کند؛ روشنتر و مملوستر می گردد. یعنی ما می میریم و نسلهایمان به دنیا می آیند. ولی ما که ُمردیم؛ زندگی دنیوی دیگری؛ برایمان؛ نخواهد بود.

بنا بر این تفسیر کافران از جهان آفرینش و حیات انسان؛ نگاهی " زنجیره ای"؛ در مقابل نگاه " چرخه ای " در دین می باشد.

با اینحال ترکیب و شکل
عبارت « نموت و نحیا »؛ برای معدودی این شبهه را بوجود آورده که؛ لااقل آن دسته از کافران؛ به تناسخ معتقد بودند!! این شبهه اما؛ خلاف تمامی قرائن و شواهد قرآنی می باشد. بخصوص که در پایان همین آیه نیز؛ آنان بعثت مُردگان را انکار کردند: « و ما نحن بمبعوثین ». همچنین بر اساس تفسیر ساختاری؛ شبهۀ مذکور در صورتی می توانست وارد باشد که؛ درعبارت مورد نظر؛ بجای حرف عطف « و »؛ حرف « ثم » می آمد:« نموت ثم نحیا ». نمونۀ آن را می توان در آیات ذیل؛ مشاهده کرد:

قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا
و ما یهلکنا الا الدهر...قل الله یحییکم ثم یمیتکم
الجاثیه -24 الی 26
 



همصدائی با کافران!

با توجه به اینکه این عقیده؛ در آیات متعددی؛ بصراحت از زبان کافران؛ به خود آنها؛ نسبت داده شده است و نیز هیچگاه قرآن؛ از نظر خدا یا از زبان مومنین چنین عقیده ای را بیان ننموده؛ در نتیجه؛ عقیدۀ یکبار زندگی دنیوی و یکبار هم مُردن در دنیا؛ از تعالیم  قرآن نیست؛ بلکه اتفاقا ازعقائد کافران می باشد!

تعجب آور و حیرت انگیز آنکه برخی سخنان صریح خدا؛ مبنی بر زندگی دوباره در دنیا را؛ با انواع توجیهات من درآوردی؛ مردود دانسته تا آنجا که حتی گاه؛ همصدا با کافران (!) می گویند:
  
و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و...قالوا ائتوا بابائنا ان کنتم صادقین
الجاثیه - 24,25
و گفتند که تنها؛ همین یک زندگی دنیویست. نسلهای قبلی می میرند و نسلهای بعدی پا به زندگی می گذارند...پس اگر راست می گوئید (که زندگی دنیوی دیگری خواهد بود)؛  پدران ما را (دوباره به این زندگی دنیا) بیآورید.

باری؛ بسیاری مهمترین دلیل بر انکار تجدید زندگی دنیوی را؛ این می دانند که؛ از اطرافیان خود؛ کسی را نمی شناسند که؛ در بدن جدیدی به زندگی دنیا؛ بازگشت کرده باشد!


مسئلۀ « موتتنا الاُولی » برای مفسران

اکنون اجازه دهید که؛ برای تمرکز بهتر از آیۀ کوتاه تر ذیل؛ در بند (الف)؛ استفاده کنیم. مفسران دو آیۀ ذیل را؛ قرینه یا هم موضوع پنداشته اند:

الف - ان هی الا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین
الانعام - 29
تنها همین زندگی دنیوی ماست و ما مبعوث (زنده) نخواهیم شد.

ب -
ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین

الدخان - 34
تنها همان مرگ بار اول مان (حقیقت دارد) و ما منتشر (زنده) نخواهیم شد.

 
اما آیۀ (ب) باعث تعجب برخی مفسران شده که؛ چرا در این آیه همانند آیۀ (الف) به " زندگی اول "؛ که همواره محل نزاع و بحث قرآن بوده است؛ اشاره نکرده؛ درعوض بحث پیرامون " مُردن بار اول " را بمیان آورده است. موضوعی که؛ قبلا محل بحث و مجادله؛ نبوده است. علامۀ طباطبائی در تفسیرالمیزان؛ اشکال وارده به آیه را؛ چنین نقل می کند:

" زمخشرى در كشاف آورده ، مى گوید: حال اگر بگویى نزاع  بین دین توحید و كیش وثنیت بر سر حیات دوم یعنى حیات بعد از مرگ بود، نه درباره مرگ دوم، تا آنها بگویند غیر از مرگ اول دیگر چیزى نیست، با اینكه باید گفته باشند غیر از حیات اول حیاتى دیگر نیست، و ما بعد از حیات اول  دیگر مبعوث نمى شویم، همچنان كه در جاى دیگر قرآن مرام  آنها را همینطور حكایت كرده و فرموده : ان هى الا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین ".

مرحوم علامه طباطبائی سپس نظر خود را؛ چنین بیان می نماید:

" این كه گفتند: « ان هى الا موتتنا الاولى » منظورشان از آن این است كه  بعد از مرگ؛ زندگى دیگرى نیست(!) و معلوم است كه لازمه نبودن زندگى بعد از مُردن؛ نبودن معاد است، به دلیل اینكه بعد از آنكه گفتند چیزى ماوراى مرگ اولمان نیست اضافه كردند « و ما نحن بمنشرین » یعنى ما مبعوث نخواهیم گردیم...
پس اینكه گفتند: « ان هى الا موتتنا الاولى » ضمیر« هى » در آن ضمیر عاقبت و نهایت است، و معنایش این است كه عاقبت امر ما و نهایت وجود و حیات ما نیست مگر همان  مرگ اولمان كه با آن مرگ نابود مى شویم، و دیگر بعد از آن ابدا حیاتى نخواهیم داشت ".

صاحب المیزان تصریح می نماید که؛ منظور کافران از « موتتنا الاولی » یا " مرگ اَولی " هم  این بود که؛ بعد از مرگ؛ زندگی دیگری نیست. به عبارت دیگر چه بگوئیم عاقبت ما؛ مرگ است یا عاقبت ما؛ همین زندگی دنیویست؛ فرقی نمی کند و آن دو در واقع؛ یکی می باشند.
زیرا موضوع دربارۀ " معاد " و " حیات آخرت " است. اما این پرسش کماکان باقی است که؛ پس چرا قرآن بجای عبارت   « موتتنا الاُولی » نگفته « حیاتنا الدنیا »؟

بررسی موضوع

تردیدی نیست که منظور و مقصود حرف « هی »؛ (که اشاره به پایان دارد) در هر دو آیۀ (الف) و (ب)؛ بستگی به عبارتهای بعدی؛ یعنی « حیاتنا الدنیا » و« موتتنا الاولی » دارد. پس همانطوریکه معنای اولی چنین می شود:

پایان ما جز همین زندگی دنیا نیست و زندگی دیگری
نخواهیم داشت.
 
همانطورهم معنای دومی؛ چنین خواهد بود:
 
پایان ما جز همان مرگ اَول نیست و مرگ دیگری نخواهیم داشت.


با این معنی؛ موضوع  آیۀ مورد بحث؛ بکلی تغییر می یابد و از " چند بار زنده شدن " به " چند بار مُردن " تبدیل می گردد.


 

معضل « الاُولی » در قرآن

علاوه بر مسئلۀ مهم قبلی؛ موضوع دیگری که؛ باعث دردسر بیشتری برای مفسران گشته؛ این است که؛ چرا بجای « موتتنا »؛ عبارت « موتتنا الاُولی » یا " مرگ اَولی ما " آورده است؟ چون آن؛ منطقا؛ مستلزم مرگ یا مرگهای دیگراست. علامه طباطبائی دراین باره می گوید:

" ممكن هم هست ما آیه را به وجه سومى توجیه كنیم ، و بگوییم : این گفتار مشركین بعد از شنیدن آیه « قالوا ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین ...» بوده كه در تفسیر آن گفتیم كه منظور از اماته اول ( مُردن اول) ، مرگ بعد از زندگى دنیا است ، و مراد از اماته دوم ( مُردن دوم) مرگ بعد از زندگى برزخ است، و مشركین با این كلام خود: « ان هى الا موتتنا الاولى» مرگ دوم را كه مستلزم زندگى بعد از مرگ و در برزخ است نفى كردند، چون مرگ آدمى را انعدام و بطلان ذات او مى پنداشتند.
و ممكن است آن را به وجه چهارمى توجیه كرد، و گفت : قید « اولى» به حكایت بر مى گردد، نه به مطلب حكایت شده، و تنها سخن كفار این بوده باشد كه :« ان هى الا موتتنا» و بنا بر این معناى كلام این مى شود: مشركین حیات بعد از موت را انكار و نفى مى كنند و مى گویند: « ان هى الا موتتنا» و منظورشان از كلمه « موتتنا» همین مُردن اولى؛ از آن دو مرگى است كه ما در آیه « قالوا ربنا امتنا اثنتین ...» ذكر كردیم. "

آشفتگی و سردرگمی در کلام علامۀ طباطبائی کاملا مشهود است. ابتداء قصد آیه را بیان " زنده شدن اُخروی " می داند. ولی بعد که به واژۀ « الاُولی » برخورد می کند؛ سخن او تغییر کلام پیدا می کند و آیه را - بطور غیر مستقیم - اشاره به " مُردن برزخی " می داند!


به دیگر سخن؛ علامه طباطبائی « الاُولی » در عبارت « موتتنا الاُولی » را دلالت بر وجود " مرگ دیگری " دانسته؛ ولی آن را به استناد آیۀ 11 از سورۀ مومن « قالوا ربنا امتنا اثنتین ...»؛ " مرگ در برزخ " معرفی نموده است. اما ایشان این مرگ دوم را؛ که در آیۀ مربوطه؛ مجهول و مبهم است؛ به استناد کدام آیه و یا ضوابط و موازین قرآنی؛ " مرگ برزخی " یافتند؟! با توجه به اینکه؛ در قرآن به " مرگ برزخی " تصریح نشده است.

وانگهی مفهوم " دو مرگ " یا " دو مُردن " موقعی معنی درستی دارد که؛ هر دو؛ در یک عالم واقع شوند. نه اینکه دو مرگ؛ هر کدام؛ در دو عالم کاملا متفاوت و جدا از هم را؛  " دو بار مُردن " حساب کرد! چنانکه زنده شدن مُردگان؛ موقعی صحیح است که؛ در همین زمین دنیا باشد. و این از ضوابط روشن و محکم  و از موازین منطق بحث است. چنانکه قرآن بارها بدان؛ تصریح نموده است:

الذی جعل لکم الارض مهدا...منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری
طه - 53 الی 55
 

او کسی است که محل پرورش شما را " زمین " قرار داده است...پس از آنجا شما را آفرید و به آنجا (بدن های) شما را برمی گرداند و از همانجا شما را؛ دوباره بیرون می آورد.



انکار " مرگ برزخی " توسط کافران!

مفسران آیۀ مورد بحث را چنین معنی نموده اند:

برای ما همان مرگ اول ( درعالم دنیا ) است. و ما مرگ دیگری؛ ( اما اینبار ) درعالم برزخ؛ نخواهیم داشت ؟!


اما کدام کافری است که؛ بجای مسئلۀ " دوباره زنده شدن "؛ دغدغۀ " دوباره مُردن " را داشته باشد؟! و گوئی کفر کافران؛ انکار " مُرگ برزخی " بوده است! چیزیکه اتفاقا علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان؛ بدان تصریح نموده است:

" و مراد از اماته دوم ( مُردن دوم) مرگ بعد از زندگى برزخ است، و مشركین با این كلام خود: « ان هى الا موتتنا الاولى » مرگ دوم را كه مستلزم زندگى بعد از مرگ و در برزخ است نفى كردند. "


همچنین اصل در معاد " تجدید حیات " است و " مرگ برزخی "؛ (بفرض وجود داشتن) تنها قدمی است برای ورود به آن. بدین جهت آیات قرآن همواره؛ ورود به " حیات دیگر " را؛ مستقیما؛ پس از " مرگ دنیوی " یادآور می شوند. مانند:

ثم انکم بعد ذلک لمیتون ثم انکم یوم القیمه تبعثون
المومنون - 15,16
 

سپس شما (در پایان زندگی دنیا) خواهید مُرد. سپس در روز قیامت زنده می شوید.

و هو الذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم

الحج - 66
 

و او کسی است که شما را زنده کرد. سپس شما را می میراند و سپس شما را زنده می نماید.

و بالاخره قرآن در آیۀ ذیل؛ بروشنی و قاطعیت تصریح می نماید که؛ غیر از " مرگ دنیوی "؛ مرگ دیگری وجود ندارد:
 

لایذوقون فیها الموت الا الموته الاولی
الدخان - 56
بجز همآن مرگ اَولی (نخستین) در دنیا؛ دیگر مرگی نخواهید چشید.



 

اختراع مرگ برزخی!
 
مفهوم " مرگ برزخی " در قرآن وجود ندارد و آن از ابتکارات و اختراعات بشر می باشد! و علت اینکه در قرآن " مرگ برزخی " نمی تواند منظور آیۀ مورد نظر باشد؛ این است که؛ اولا آن امریست مربوط به عالم غیب و خارج از حس و لمس اهل دنیا؛ تا مورد توجۀ آنها قرار گیرد. در چنین صورتی؛ معلوم نیست که بیان آن؛ مفید چه فائده ای خواهد بود؟ معلوم نیست برای کافرانی که به اصل " زنده شدن دوباره " اعتقاد ندارند؛ موضوع " مُردن روح  در عالم برزخ "؛ چه جای نگرانی و اهمیتی دارد که؛ به آن حساسیت نشان دهند! تا آنجا که؛ صدایشان را بلند کنند که: " فقط همان مرگ اَولی؛ از آن دو مرگی که ادعا می کنید؛ حقیقت دارد " : ان هی الا موتتنا الاولی ؟!


روانشناسی هدایت

همچنین؛ اصولا از هدایت روانشناسانۀ  قرآن بدوراست که به پدیدۀ بکلی ناملموس و دور دست " مُردن روح درعالم روحی برزخ " اشاره نماید. در حالیکه آن بکلی فاقد اثر روانشناسانۀ تنبیه و هدایت می باشد. زیرا برای کدام انسانی مفهوم " مرگ برزخی " می تواند اثر تربیتی داشته باشد؛ تا چه رسد آن انسان؛ کافر هم باشد؟! آخر آیا؛ کافری که مرگ بدیهی اش در دنیا را - تازه با این همه یادآوری - فراموش می کند؛ متوجه نمودن و دل نگران کردن او به مُردنش درعالم برزخ (!)؛ عین جهالت نیست؟

ولی " مرگ دنیوی " را؛ اگر چه انسانها می دانند؛ ولی یادآوری آن؛ برای بخود آوردن انسانها و نگرانی آنها مبنی بر اینکه؛ دلبستگیهایشان مانند خانه و خانواده و مال و جایگاه اجتماعی را؛ برای همیشه ترک خواهند کرد و بسوی عالمی رهسپارخواهند شد که؛ هیچ چیزی را از دنیا؛ با خود نمی برند؛(حتی بدنهایشان را) و نیز بر خلاف زندگی دنیا؛ فاقد هر گونه اختیار عمل و قدرت انتخاب هستند؛ البته گفتن مکرر و موکد آن؛ اهمیت و فوائد زیادی دارد. اما کافران به همین " مُردن دنیوی " بی توجه و بی دغدغه اند؛ چه رسد به " مُردن برزخی "!




مرگ برزخی؛ " موت " نیست !

ممکن است بگوئید؛ مُراد از " مرگ برزخی " در حقیقت " ترک عالم برزخ " است. نه اینکه بمعنای حقیقی کلمه در عالم روحی برزخ؛ برای ارواح؛ " مُردنی " باشد. از اینرو در ساختار فرهنگ آموزشی قرآن از " مرگ برزخی " تعبیر به " خروج " شده است. بعنوان نمونه در آیۀ ذیل به " خروج از بهشت برزخی " تصریح نموده است:
 

فقلنا یا ادم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنه
طه - 117

پس گفتیم ای آدم این (شیطان) دشمن تو و همسرت است. پس (مراقب باش) شما را از بهشت (برزخ) اخراج نکند.

پس بنا بر این؛ در ساختار فرهنگ آموزشی قرآن؛ " موت " تنها بمعنی " مرگ دنیوی " می باشد! در نتیجه « امتنا اثنتین »(مومنون - 11) بمعنی " دو مُردن دنیوی" است!

نکتۀ دیگر؛ " مرگ دنیوی" مرگ بین " عالم عمل " و" عالم جزا " یا " عالم اختیار " و " عالم جبر " است. اما " مرگ برزخی " - حداقل در تفسیر مشهور- مرگ بین دو " عالم جزا " و دو " عالم جبر " می باشد. به عبارت دیگر؛ هم عالم برزخ و هم عالم آخرت؛ برای جزای اعمال در عالم دنیاست. پس اصلا " مرگ برزخی " بعنوان " مرگ مستقل دومی " شمرده نمی شود تا در قرآن اشارۀ به آن؛ اهمیت داشته باشد.
همچنین؛ انتقال روح از " عالم برزخ "  به " عالم آخرت "؛ در حقیقت خود؛ از " احوالات  حیات روح " محسوب می گردد. بنا بر این دو مرگ دنیوی و برزخی؛ (اگر هم این را بپذیریم)؛ کیفیتا و ماهیتا با هم تفاوت دارند. از اینرو؛ آندو را نمی توان در ردیف هم؛ قرار داد و " دو بار مُردن " محسوب نمود. ولی مفسران در رابطه با آیۀ « امتنا اثنتین »؛ همین؛ کردند!

اصولا در ساختار فرهنگ آموزشی قرآن؛ زنده شدن و مُردن در عالم برزخ (اگر بفرض محال درست باشد)؛ پوشیده و فانی در رابطۀ " حیات دنیا " و " روز قیامت " است. بعنوان نمونه در آیۀ ذیل تامل کنید:

و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون

المومنون - 100
و پیش روی آنها " برزخ " (مانعی) است تا روز مبعوث شدن.

در اینجا نمی گوید: « برزخ الی یوم یموتون » بدین معنی که؛ شما در عالم برزخ می مانید تا مرگتان فرا رسد!

در فرهنگ قرآن واژه های " مرگ " و " مُردن " تنها در " زمین دنیا " بکار گرفته شده است. و حتی عبارت « و فیها تموتون » تاکید بر این دارد که؛ امر " مُردن انسان "؛ تنها در " زمین دنیا " می باشد. زیرا در غیر اینصورت لحن عادی « و تموتون فیها » را؛ بیآورد.




اعتراف علامۀ طباطبائی

پیشتر اشاره شد که تفسیر سنتی و از جمله صاحب " المیزان "؛ اضافه کردن پسوند « الاُولی » (اَولی) به « موتتنا »(مرگ ما) را؛ جهت توجه دادن به اهمیت " مرگ برزخی " دانسته اند. با اینحال آنها وقتی بعد از چند آیه؛ در همان سورۀ دخان؛ به آیۀ ذیل برخورد می کنند؛  به عجز و ناتوانی خود از فهم آیات؛ اعتراف می کنند:

لایذوقون فیها الموت الا الموته الاولی
الدخان - 56  

 بجز همآن مرگ اولی در دنیا؛ در آنجا مرگی؛ نخواهید چشید.

توضیح اینکه در چند آیه قبل؛ سخن از انکار - غیر مستقیم - " مرگ برزخی " توسط کافران؛ بود. پس لابُد " مرگ برزخی " اهمیت داشته که؛ قرآن به موضوع انکار آن پرداخته. اما چند آیه بعد؛ بجای اینکه به " مرگ برزخی " اشاره کند؛ و بگوید: بهشتیان (بعد از وقوع قیامت؛ در آخرت)؛ مرگی نخواهند چشید؛ مگر همان مرگ برزخی را؛ ناگهان متوجۀ " مرگ دنیوی " می شود: « الموته الاولی »! مرگی که مثلا یک میلیون سال؛ قبل از مرگ در عالم برزخ؛ بوده است! 


اینک سوال این است که؛ مرگی که مثلا امروز صبح در عالم برزخ؛ رخ داده و در پی آن؛ بهشتیان به بهشت ابدی منتقل شده اند؛ چرا خدا باید؛ به آنان بشارت بدهد که؛ دیگر دچار مرگی نخواهید شد مگر؛ همان مرگی که در یک میلیون سال پیش؛ چشیده بودید؟!
 علامۀ طباطبائی در تفسیرالمیزان دربارۀ آیۀ مورد بحث؛ چنین ادامه می دهد:

"
در سابق در تفسیر آیه : « ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین » گفتیم كه بین زندگى دنیا و قیامت ، دو بار مرگ اتفاق مى افتد، یكى مرگ در دنیا براى انتقال از دنیا به  برزخ و یكى هم  مرگ در برزخ براى انتقال از آن به زندگى آخرت. و ظاهرا مراد از مرگ اول در آیه مورد بحث ، مرگ دنیا است كه آدمى را به برزخ منتقل مى كند، حال اشكال این است كه بر فرض كه استثناء « موته الاولى » را به وجهى اصلاح كردیم ، مرگ دومى چرا استثناء نشده؟ و چه فرقى است بین آن دو كه بفرماید داخل بهشت نمى شوند، مگر بعد از چشیدن مرگ اول ، و حال آنكه باید بفرماید مگر بعد از چشیدن دو مرگ.

بعضى از مفسرین از اشكال اول پاسخ داده اند به اینكه استثناء « الا الموته الاولى » استثناء منقطع ، و بى ربط به ما قبل است، و معناى " لكن " را مى دهد، و معناى آیه چنین است كه :
در بهشت مرگى نمى چشند، لیكن مرگ همان بود كه در دنیا چشیدند و از دنیا به عالم برزخ منتقل شدند.
پس عموم جمله در بهشت؛ مرگى نمى چشند به حال خود؛ باقى است.

و به فرضى هم كه استثناء منقطع نباشد؛ مى توان كلمه « الا » را به معناى سواى و جمله : « الا الموته الاولى » را بدل از كلمه « الموت » دانست، آن وقت اصلا استثنایى در بین نمى آید، و معناى آیه این مى شود:
در بهشت سواى مرگ اول چیزى از مرگ نمى چشند، و اما مرگ اول را چشیدند، و دیگر محال است همان را بچشند.
 
بعضى دیگر جوابهاى دیگرى داده اند كه قابل اعتناء نیست. "


آشفتگی و سردرگمی مفسران تا حدی بود که؛ مفسر و فیلسوف نامدار تاریخ اسلام؛ مرحوم علامه طباطبائی با شهامت؛ به ناتوانی توجیهات آنها در این باره؛ اعتراف می نماید:

و خواننده گرامى خود توجه دارد كه؛ این دو پاسخى هم كه نقل كردیم؛ این اشكال را كه چرا كلمۀ           «
الاولى » را به میان آورد؛ جواب نمى دهد!


معمای
« الاُولی »

چنانکه می بینیم؛ دو آیۀ ذیل از سورۀ دخان؛ معمائی شد برای مفسران که؛ باعث سردرگمی آنها گشته است. بنا بر این؛ خوانندۀ گرامی را به تامل بیشتر و عمیق تر در این آیات؛ دعوت می کنم:

الف - سخن کافران: 

ان هی الا موتتنا الاُولی و ما نحن بمنشرین
الدخان -35

برای ما تنها همان " مرگ اَولی یا نخست " (که گفتید؛ عین حقیقت) است و ما زنده نمی شویم.

ب - سخن خدا:
 

لایذوقون فیها الموت الا الموته الاُولی
الدخان - 56
 
بجز " مرگ اَولی "؛ در آنجا؛ مرگ دیگری نمی چشند!

با نگاهی به آیات فوق می بینیم؛ اگر کافران معتقد هستند که تنها " مرگ دنیوی " یعنی " موت الاولی " خواهد بود و مرگ دیگری نخواهد بود؛ خدا هم در پاسخ؛ حرف آنها را تائید نموده است! اگر سخن کافران؛ بمنظور نفی و  انکار " مرگ برزخی " بوده؛ خدا هم؛ عملا؛ در پاسخش؛ آن را نفی کرده است! 


زیرا که بقول علامۀ طباطبائی؛ خداوند در این آیه یا می بایستی به " مرگ دوم "؛ در عالم برزخ؛ بعنوان " آخرین مرگ " اشاره می نمود و یا لااقل هر دو " مرگ دنیوی و برزخی " را؛ می آورد. ولی با کمال تعجب؛ خدا هم؛ در لحن؛ مانند کافران؛ توجه اش را محدود به « الموته الاولی » یا " مرگ در دنیا " نموده است!

اما مفسران؛ علیرغم سردرگمی و اختلاف؛ به یک نتیجۀ قطعی و مشترک رسیدند و آن اینکه؛ آیات مربوطه تصریح می نمایند که " یکبار مُردن بیشتر در دنیا
بعنوان قائدۀ عمومی؛ نیست. مفسران این نتیجه گیری را از قرآن؛ اینبار اما؛ از زبان مومنین؛ استخراج کرده اند:

 پ - سخن مومنین:

افما نحن بمیتین الا موتتنا الاولی
الصافات - 58,59
پس آیا بجز همان مرگ اَولی مان در دنیا؛ مرگ دیگری نخواهیم داشت؟!

 
ترجمۀ فوق؛ کم و بیش؛ آن تصویری است که مسلمانان عموما از آیات فوق فهمیده اند و بر اساس همین فهم؛ تصویری از زندگی انسان؛ بعنوان باور دینی؛ ساخته اند که پس از 1400 سال بسختی تغییر پذیر شده است. اما بلطف الهی نشان خواهم داد که؛ تصویر حقیقی از آیات فوق؛ بکلی عکس قضییه است!


 

حل معمای « الاولی »

نخست اینکه؛ نفسِ طرح موضوع " مرگ " در دو آیۀ مورد نظر؛ با دو عبارت خاص « لایذوقون فیها الموت » و « افما نحن بمیتین »؛ با عقیدۀ " یکبار مُردن در دنیا " سازگاری ندارد. زیرا بنا بر تفسیر سنتی؛ ساختار آفرینش بر اساس " یکبار مُردن "؛ بعنوان قاعدۀ عمومی است. و حتما باید برای ادامۀ حیات در عالم آخرت و بمنظور دیدن جزای اعمال؛ از مرز عالم دنیا؛ عبور کرد. این " عبور از مرز "؛ همان فعل " مُردن " است. تا اینجا موضوع روشن است.

اما طرح موضوع  " مُردن " بعنوان " راه انتقال "؛ ممکن است که؛
قبل از مرگ؛ امر لازمی باشد. ولی طرح آن؛ بعنوان راه انتقال؛ پس از مرگ؛ در عالم آخرت؛ با این مضمون که " دیگر مرگی نخواهد بود "؛ غیر ضروری؛ بی دلیل؛ بی فائده و بیهوده است.

تصور کنید خداوند به شما در بهشت خبر می دهد که؛ پس از مرگتان در دنیا؛ دیگر مرگی نخواهید داشت. اما چنین سخنی عواقبی دارد! مانند اینکه؛ اساسا چرا باید خداوند چنین بگوید؟ انگیزۀ طرح آن چیست؟ و ذکر آن در قرآن چه نتایج و فوائدی می تواند داشته باشد؟



هویّت مرگ

در بخشهای گذشته و بخصوص بخش ششم دربارۀ موضوع " هویّت " مطلبی را ارائه دادم. و گفتم که از آموزه های مهم قرآن این است که؛ هویّت هر پدیده ای در " تکرار " و " تجدید " آن است. به عبارت دیگر؛ پدیده ای که تکرار و تجدید نیآبد؛ " هویّت وجودی " ندارد. از اینرو قرآن آفرینش را؛ چنین فرموله نموده است:


الله یبدوا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون
 

الروم - 11
خداوند؛ " آفرینش " را آغاز می نماید؛ سپس آن را باز می گرداند؛ و سپس شما را بسوی او برمی گرداند!
  

و باستناد قرآن " مرگ "؛ یکی از آفرینش هاست:

الذی خلق الموت و الحیوه

 الملک - 2
اوست که مرگ و زندگی را آفرید.

در نتیجه؛ بنا بر همان آیۀ " فرمول آفرینش "؛ " مرگ " نیز بعنوان " مخلوق "؛ باید مشمول حکم 

« یعیده » یا " معاد " قرار گیرد. قبلا بر لزوم " تکرار " برای اثبات و تعیین " هویت "؛ مثالهائی از قرآن ذکر کردم. مانند گردش شب و روز. بدیهی است وقتی همیشه " روز " باشد؛ اگرچه آن " هست "؛ ولی 
" هویّت " ندارد تا بدان؛ معنا ببخشاید.


به همین دلیل " یکبار مُردن "؛ فاقد " هویت مستقل " برای پدیدۀ " مرگ " است. چرا که آن تنها " راه عبور یا انتقال " است. اما " هویت مرگ " بعنوان یک " مخلوق " و" شئی " آنگاه شکل می گیرد که؛ دوباره تکرار گردد. 

وقتی خدا به گروهی می گوید که " در آنجا مرگی نخواهید چشید " یا " مرگ دیگری نخواهد بود "؛ برای چنین سخنی؛ حداقل دو بار مُردن لازم است. زیرا " مُردن اول " خود؛ شرط لازم برای حضور در آنجاست. پس آن محسوب نمی گردد. با  " مُردن دوم " است که در واقع " مُردن اول " یا " مرگ " بطور کلی؛ " هویت وجودی " می یابد. شاید برای برخی؛ این مطلب نیاز به تامل بیشتر دارد تا مملوس شود. اجازه دهید در ذیل به گونه ای دیگر توضیح دهم.



رهائی از مرگ

تردیدی نیست که دو آیۀ مورد نظر؛ یک پیام بزرگ دارد و آن " رهائی از مُردن " برای همیشه می باشد.

لایذوقون فیها الموت الا الموته الاولی
الدخان - 56
بجز " مرگ نخست " در آنجا؛ مرگی نمی چشند.

افما نحن بمیتین الا موتتنا الاولی
الصافات - 58 الی  59

آیا بجز آن " مرگ اَولی "؛ ما دیگر نمی میریم؟!

توجه داشته باشید که " رهائی از دنیا " ممکن است که با " یکبار مُردن " قابل فهم و قبول باشد؛ اما با 

" یکبار مُردن "؛ هرگز " رهائی از مرگ " معنی؛ نخواهد داشت! اما چرا موضوع " رهائی از مرگ " طرح می گردد؟!

زیرا بار اول؛ به اقتضای " جبر طبیعت "؛ سرنوشت و سرانجام همۀ موجودات زنده است. بنا بر این؛ آن؛ قابلیت مفهوم " رهائی " را ندارد. مگر اینکه آن؛ به دو بار مُردن؛ تکرار گردد! از اینرو است که قرآن؛ ملاک " تعریف رهائی "  را؛ از " دو بار مُردن " و " دو بار زنده شدنبه بالا؛ بیان نموده است:

قالوا ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل
المومن - 11
گفتند: (!) پروردگارا ما را دو بارمیراندی؛ و دو بار زنده کردی؛ پس ما به گناهان خود اعتراف می کنیم. آیا برای ما راه " رهائی " وجود دارد؟

 
بعبارت دیگر؛
" دوئیت مبنای تعریف " هویت "؛ می باشد. نکتۀ ظریف اینکه؛ اگر در آیۀ فوق؛ سه بار یا بیشتر می آورد؛ علاوه بر آنکه زائد می بود؛ حتی غلط هم؛ می شد! زیرا آن می خواسته بدین معنی باشد که؛ مبنای تعریف " هویت " و نیز " چرخه "؛ نمی تواند؛ دو بار؛ باشد؛ بلکه حتما باید؛ سه بار یا بیشتر باشد. و این نادرست است.

 خروج یا مرگ؛ کدامیک؟

نکتۀ مهم دیگر اینکه؛ اصلا چرا بجای طرح موضوع " اخراج شدن "؛ " مُردن " را بمیان آورده؟ با توجه به اینکه؛ قرآن به " خروج برزخی " و " خروج از بهشت " تصریح نموده؛ ولی هرگز آن را تعبیر به 

" مرگ برزخی " ننموده است.

همچنین اصولا پیام قرآن؛ دربارۀ موضوع پیشگیری " خروج " ارواح است و نه " موت " آنها.

یا بنی ادم لایفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه
الاعراف - 28
ای فرزندان آدم؛ شیطان شما را به فتنه ای نیاندازد. چنانکه باعث خارج شدن پدر و مادرتان را از بهشت شد.
 


پس جا دارد که میان " مُردن " و" اخراج شدن "؛ دومی را بیان نماید؛ زیرا که "اخراج از بهشت برزخی" موضوع اساسی؛  داستان هبوط  و ظهور انسان در تاریخ  کرۀ زمین است. و قرآن صریحا و شدیدا به عالم بشریت توصیه و هشدار نموده که؛ نکند آنها هم؛ از بهشت برزخی اخراج گردند.

با اینحال؛ چگونه است که علیرغم اهمیت درجۀ اول موضوع  " اخراج از بهشت "؛ در دو سوره ای که  شرایط بهشتیان؛ در " بهشت " را مفصلا توصیف می نماید؛ موضوعی را طرح کرده که؛ قبلا اشاره ای بدان نداشته است.

زیرا صرفنظر از اینکه؛ اصولا " مُردن " پس از " اخراج شدن " مطرح است؛ (چنانکه در مورد آدم و حوا بود)؛ " اخراج از بهشت " از " مُردن "
مهمتر و بزرگتر است. زیرا که " مرگ "؛ فی نفسه؛ از بزرگترین نعمتهای الهی؛ جهت رهائی از عالم خاکی است که؛ منتهی به " بهشت جاوید " و وصول به 
" حق تعالی " می گردد. ولی کسی نمی تواند " اخراج از بهشت " را؛ فی نفسه؛ نعمت بداند.

حال؛ چرا باید خدا به بهشتیان؛ چنین خبر مسرت بخشی دهد؛ مبنی بر اینکه برای شما دیگر؛ مرگی نخواهد بود. در صورتی که باید می گفت؛ شما هرگز از اینجا؛ اخراج نمی گردید.


 

خُلد در مقابل موت و اخراج

" خلد " بمعنی " جاودانگی " است. و در ساختار ادبی قرآن؛ در حیات دنیوی؛ مقابل " خُلد "؛ " موت " می آید:

و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افاین مت فهم خالدون کل نفس ذائقه الموت
الانبیاء - 34,35
 


اما در حیات برزخی یا عالم ماورای دنیای مادی؛ مقابل " خُلد "؛ " خروج " آمده است:

فقلنا یا ادم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنه فتشقی...فوسوس الیه الشیطان قال یا ادم هل ادلک علی شجره الخلد و ملک لایبلی
طه - 117 الی 120

 

این نیز نشان می دهد که " موت " در ساختار قرآن؛ تنها " مرگ در عالم دنیا " است. و در عالم برزخ یا عالم ماورای دنیای مادی؛ بطور کلی؛ مرگی وجود ندارد. بلکه تنها امکان " خروج " می باشد.


تعجب از شادمانی!

اما در آیۀ مهم  دیگری؛ در رابطه با معمای « موتتنا الاولی »؛ این بار مومنین هستند که؛ سخن می گویند:
 
افما نحن بمیتین الا موتتنا الاولی و ما نحن بمعذبین ان هذا لهو الفوز العظیم 

 الصافات - 58الی60
آیا بعد از مرگ نخستین؛ ما دیگر نمی میریم؟! و ما عذاب نخواهیم کشید؟ براستی که این است؛ آن پیروزی بزرگ.

علامۀ طباطبائی در تفسیرالمیزان؛ واکنش بهشتیان درعبارت « افما نحن بمیتین...» را؛ " تعجب " بهشتیان تعبیر نموده است:


" این استفهام براى تقریر آمیخته با تعجب است. و مراد از موت اول؛ مرگ دنیوى است ، نه مرگ عالم برزخ... و معناى  آیه با در نظر گرفتن جزئیاتى كه در كلام حذف شده این است كه : سپس همان گوینده به خودش و به رفقایش برگشته و با تعجب مى گوید: آیا راستى ما براى همیشه در بهشت متنعم هستیم؟ و دیگر مرگى نداریم ، مرگ ما همان یك بارى بود كه در دنیا داشتیم و..."

اما وقتی نظام آفرینش مبتنی بر؛ تنها یکبار مُردن دنیوی است؛ در اینصورت آن؛ هم برای مومنین است و هم برای کافران!
پس بنا بر این؛ تعجب در سخن مومنین نیست؛ بلکه تعجب از سخن آنهاست. اما حقیقت این است که سخن بهشتیان؛ نه از تعجب بی دلیل آنهاست؛ بلکه از شادی و خوشحالی آنهاست. بدلیل اینکه در پایان می گویند: این؛ آن پیروزی بزرگ است.

اما چرا؟
و چرا آن باید؛ جشن پیروزی؛ فقط برای مومنین باشد؟! در حالیکه همه برنده اند؟! بلکه اصلا برنده ای در کار نیست. معماری آفرینش اینگونه بوده که؛ تنها یکبار مُردن در دنیا؛ باشد. پس چرا قرآن آن را؛ فقط برای بهشتیان وصف نموده؟ و چرا وقتی همان عبارت « موتتنا الاولی » را؛ از زبان کافران نقل می نماید؛ با لحن و آهنگ ناله و اعتراض و انکار؛ می آورد؟! چرا موضوعی؛ برای کافران؛ منفی و همان موضوع برای مومنین؛ مثبت است؟!  

باری؛ چرا بهشتیان از عدم وقوع چیزی که؛ اصلا در نظام آفرینش وجود خارجی ندارد؛ یعنی " مرگی دیگر "؛ شادی و جشن به پا کرده اند؟! روشن است که؛ حالت آن بهشتیان چه از روی شادی و سرور باشد و چه تعجب؛ فرقی نمی کند. بلکه اتفاقا تعجب آنها؛ سوال برانگیزتر است. زیرا آن دلالت بر این دارد که؛ امری " غیر عادی " بوقوع پیوسته! گوئی آنان " مرگهای متعددی " را قبلا تجربه کرده بودند (!) و اکنون خبری مسرت بخش؛ مبنی بر اینکه مرگ دیگری وجود ندارد؛ موجب تعجب و ناباوری آنها گردیده است.

راز بهشتیان !

پرسش کماکان این است که آیا؛ قرآن می توانست در مورد جهنمیان کافر بگوید؛ مثلا:

لایذوقون فیها الموت الا الموته الاولی و حق علیهم عذاب الجحیم

بعد از مرگ نخستین؛ دیگر مرگی نخواهند چشید. و آنها سزاوارعذاب جهنم هستند.


زیرا لااقل؛ جهنمیان کافر نیز همانند بهشتیان مومن؛ مشمول عبارات قرآنی ذیل؛ خواهند بود:

لایذوقون فیها الموت الا الموته الاولی
افما نحن بمیتین الا موتتنا الاولی

و این اشتراک در " بی مرگی " با لحن و سیاق آیات و نیز روانشناسی آموزشی آیات؛ سازگاری نشان نمی دهد. از اینرو این پرسش به جدّ مطرح است که؛ چرا قرآن حرف « الا » را؛ تنها در رابطه با " بهشت " و" بهشتیان مومن "؛ آورده است. در حالی که؛ همین موضوع در مورد " جهنمیان کافر " نیز؛ دقیقا و کاملا صادق است؟! زیرا بنا بر تفسیر سنتی؛ اساسا نظام آفرینش جهان بر؛ یکبار مُردن در دنیا؛ - بعنوان قانون عمومی - معماری شده است. از اینرو قرآن تاکید می کند که:

و الذین کفروا لهم نار جهنم لایقضی علیهم فیموتوا
فاطر - 32الی36
و برای کسانیکه کفر می ورزند؛ آتش جهنم است. و برای آنان  " مُردنی " نخواهد بود!

جهنم لایموت فیها

طه - 74

آنها در جهنم نخواهند مُرد!



معنی « الاُولی » در قرآن

سرانجام اکنون به پاسخ نهائی رسیدیم. مفسران عموما واژۀ « الاُولی » را؛ به " اَولی " یا " نخستین " معنی کرده اند. و از آنجائیکه " اول " یا " آغاز " آفرینش و حیات انسان؛ در عالم دنیا بوده؛ از اینرو در عین حال؛
منظور از « الاُولی » را " عالم دنیا " نیز دانسته اند. مثلا عبارت « النشاه الاولی »(واقعه - 62) را هم " زندگی اول " و هم " حیات دنیا " معنی نموده اند.

ولی در قرآن؛ واژۀ « الاُولی » بمعنی " قبلی " یا " پیشین " و " گذشته " آمده است. مانند:

و لقد اتینا موسی الکتاب من بعد ما اهلکنا القرون الاولی
القصص - 43
و بتحقیق بعد از اینکه ملتهای گذشته را هلاک گردانیدیم؛
ما به موسی کتابی عطاء کردیم.

بگواهی آیۀ

ولقد اهلکنا القرون من قبلکم
یونس - 13  

و بتحقیق که ما؛ ملتهائی قبل از شما را؛ هلاک کردیم! 

 با مقایسۀ دو آیۀ اخیر، معلوم می شود که « القرون الاولی » به معنی و مفهوم « القرون من قبل » 
یا " ملتهای گذشته " می باشد. و یا

ان هذا لفی الصحف الاولی صحف ابراهیم و موسی
الاعلی - 18,19 

 براستی که این در کتابهای قبلی (مانند) کتابهای ابراهیم و موسی آمده است.

روشن است که کتابهای ابراهیم و موسی؛ کتابهای آسمانی قبلی بودند و نه نخستین. همچنین:

سنعیدها سیرتها الاولی
طه -21
 

آن (مار موسی) زود و سریع به شکل قبلی و گذشته اش برگشت.

فلله الاخره و الاولی
النجم - 25

 

در آیۀ اخیر؛ « الاولی » بمعنی " قبلی " و طبیعتا « الاخره » بمعنی " بعدی " خواهد بود. بنا بر این معنی آیۀ فوق چنین می شود:؛ پیشین و پسین یا گذشته و آینده از آن خداست!

قالت اخریهم لاولیهم...و قالت اولیهم لاخریهم
الاعراف -  38, 39

بعدیهایشان به قبلیهایشان گفتند...و قبلیهایشان به بعدیهایشان گفتند.
 
در ضمن واژۀ « اول » و « الاولین » در قرآن؛
فراوان آمده است. مانند:

خلقکم اول مره
الانعام - 48
شما را بار " اول " آفرید.

ان هذا الا اساطیر الاولین

الانعام - 25
 

بدرستیکه این تنها افسانه های " نخستین " است!

لازم به توضیح است که فرق « انشاها اول مره » با « النشاه الاولی » این است که؛ اولی حیات 

" نخستین بار" است؛ در حالیکه دومی؛ می تواند شامل حیات " چندمین بار در گذشته " نیز باشد. دقت بفرمائید.

اما چرا مفسران عموما « الاولی » را بمعنی " اولی یا نخستین " گرفتند؟ ظاهرا آن بخاطر آیۀ 

« ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین »(مومن - 11)؛ مبنی بر وجود دو مُردن و دو زنده شدن؛ می باشد. در آیندۀ نزدیک پیرامون همین آیه بحث مفصلی خواهد آمد.


 

کشف راز معما

اکنون به کشف راز معمای قرآن؛ در آیات ذیل؛ دست یافتیم:
 
الف - لیقولن ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین
الدخان - 35
ب -
افما نحن بمیتین الا موتتنا الاولی و ما نحن بمعذبین
الصافات - 58,59
 

پس وقتی کافران می گویند « موتتنا الاولی »؛ منظور " اولین مرگ " است؛ ولی بر عکس؛ آنگاه که همآن عبارت را؛ مومنین می گویند؛ منظور " آخرین مرگ " می باشد!

در نتیجه آن " رهائی از مرگ "؛ که پیشتر بدان اشاره کردم؛ متوجۀ تکرار و تجدید مرگ دنیوی هست. چرا که " مرگ قبلی دنیوی " دلالت بر وجود " مرگ بعدی دنیوی " می نماید. پس معنی آیات ذیل چنین می شود:

افما نحن بمیتین الا موتتنا الاولی و ما نحن بمعذبین ان هذا لهو الفوز العظیم 
الصافات - 58الی60
آیا براستی مرگ قبلی مان؛ آخرین مرگمان بوده و ما دیگر نمی میریم؟! و عذاب؛ نخواهیم کشید؟! واقعا که این است؛ آن پیروزی بزرگ!



 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر