۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

بخش نهم (2): قانون چرخۀ حیات در قرآن





معنی « یحییکم » در قرآن

در ادامۀ قسمت قبلی؛ اکنون بخش دوم آیۀ ذیل را؛ مورد بررسی قرار می دهیم:

و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون
البقره - 27
 
و شما مُرده بودید که زنده تان کرد. سپس شما را می میراند و بعد (دوباره) زنده تان می نماید. سپس بسوی او بازگشت می کنید.

علامۀ طباطبائی؛ عبارت «
الیه ترجعون» را "حیات آخرت" و «یحییکم»؛ را اشاره به "حیات برزخی" دانسته است. و روشن است که « فاحیاکم » متوجۀ " حیات دنیوی " است.

ایشان حرف « ثم » در عبارت « یحییکم ثم الیه ترجعون » را؛ دلیل بر " حیات برزخی " دانستند. زیرا « ثم » که دلالت بر گذشت زمان دارد؛ می رساند که " فاصلۀ زمانی " بین آن دو می باشد. این  " مدت زمان " همان " حیات برزخی " است. در نتیجه عبارت « یحییکم » باید " زنده شدن در عالم برزخ " باشد. ولی اگر می گفت :« ثم یحییکم و الیه ترجعو ن »؛ آنگاه دیگر نمی شد " حیات مستقل برزخی " را میان " حیات دنیا " و " حیات آخرت "؛ 
- لااقل در این آیه - ثابت کرد.

دو « ثم » و دو حیات برزخی !

حال در عبارت « فاحیاکم ثم یمیتکم » نیز؛ حرف « ثم »؛ دلالت بر گذشت زمان دارد که؛ نشان دهندۀ " حیات دنیوی " است. بنا بر این « ثم » دوم؛ در « یمیتکم ثم یحییکم » نیز باید طول مدت " حیات برزخی " باشد. زیرا طول مدت " مرگ "؛ چیزی جز؛ طول مدت " حیات برزخی " نیست. در نتیجه دو بار حرف « ثم »؛ در عبارت 
« یمیتکم ثم یحییکم ثم »؛ هر دو اشاره به " حیات برزخی " دارند! و این نمی تواند درست باشد.

یحییکم
بمعنی زنده شدن ارواح !


اما ادعای " زنده شدن در عالم برزخ "؛ سخنی من درآوردی است که؛ نه بر عقل استوار است و نه بر اصول و آموزه های قرآن. زیرا روح؛ بالذات زنده است و هرگز نمی میرد تا دوباره زنده گردد. از طرفی دیگر؛ عالم روحی برزخ؛ عالمی است که خود؛ بالذات زنده است. حال چگونه " روح بالذات زنده " در 

" عالمی بالذات زنده "؛ زنده می گردد؟!

همچنین مرگ؛ چیزی جز جدائی و باصطلاح مهاجرت روح از بدن نیست. به بیان روشنتر خروج  روح از بدن؛ عین  داخل شدن آن به عالم برزخ است و در نتیجه بین این دو؛ فاصله ای متصور نیست. مانند خروج از اتاقی بسوی اتاق مجاور. پس هر اندازه که از آن اتاق خارج می شویم؛ همان اندازه به اتاق مجاور داخل می گردیم. بنا بر این؛ نه فاصلۀ مکانی وجود دارد و نه فاصلۀ زمانی.

آیت الله جوادی آملی در تفسیر کبیر نسیم  بدرستی می گوید:

"...چهره دیگر مرگ؛ میلاد است؛ همان گونه كه احوال خورشید درنیم كره شرقى زمین همراه با طلوع آن در نیم كره غربى است.  انسان با ورود به نشئه برزخ به حیات جدیدى دست مى یابد و این حیات جدید سبب مى طلبد.  با این تفاوت كه چهره دنیوى این انتقال به موت موسوم شده و چهره برزخى آن حیات نام گرفته است. بنابر این، در حقیقت مرگ، حیات است..."

اما آیۀ مورد بحث؛ « یمیتکم » و« یحییکم » را؛ دو پدیده معرفی نموده است. بخصوص آنکه بین آن دو؛ با حرف ربط « ثم » که گذشت زمان و تاخر را می رساند؛ فاصله انداخته است. ( اگر بفرض محال؛ معنای مشهور تفسیر سنتی؛ درست می بود؛ لااقل؛ می بایستی - یا بهتر می بود - بین آن دو؛ حرف عطف « و » استفاده می شد ).

پس
« یحییکم » در عبارت « یمیتکم ثم یحییکم »؛ نمی تواند اشاره به " حیات برزخی "؛ باشد. چون این کار؛ هم اکنون با دو واژه؛ در عبارت « یمیتکم ثم »؛ تحقق یافته است. کوتاه سخن اینکه؛ بقول آیت الله جوادی آملی: موت؛ همان حیات برزخی؛ است.

 

توصیف " مرگ " در قرآن

نکتۀ مهم اینکه؛ در قرآن « یمیتکم »  به « یتوفیکم » توصیف شده است:
 
قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم الی ربکم ترجعون
السجده -11
 

بگو! فرشتۀ مرگ تمام وجود شما را می گیرد و سپس بسوی پروردگارتان بازگشت می کنید.

و چنانکه مفسران گفته اند " توفی " بمعنای چیزی را به تمام  و کمال گرفتن؛ است. بنا بر این می توان گفت « یتوفیکم » همان " حیات برزخی " است. در نتیجه دیگر جائی برای آمدن « یحییکم » باقی نمی ماند. بعبارت دیگر نمی توان گفت: « یتوفیکم ثم یحییکم...». 

در قرآن همچنین؛ دو تعبیر دیگر از مرگ و هجرت به عالم برزخ؛ بیان شده است:
 
الف : خروج

فی غمرات الموت و الملائکه باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم
الانعام - 93
در سکرات مرگ؛ فرشتگان با دستان گشاده شان وجود (ارواح) شما را خارج می کنند.

 
در این آیه از مُردن به " خارج شدن " توصیف شده و این نشان می دهد که باید " نفس زنده ای " باشد که " خارج " شود. بنا بر این آیه؛ فرشتگان مرگ دستهایشان را می گشایند و نفوس یا ارواح زندۀ انسانها را از بدنهایشان - که محل ارتباط  و اتصال آنها با عالم دنیاست - خارج می نمایند.

ب : رجعت

قال کم لبثتم فی الارض عدد سنین قالوا لبثنا یوما او بعض یوم فسئل العادین قال ان لبثتم الا قلیلا لو انکم کنتم تعلمون افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون
المؤمنون - 112الی115
آنگاه که مرگشان فرا میرسد...گفته می شود: چند سال در زمین (دنیا) اقامت داشتید؟ پاسخ می دهند: یک روز یا نیم روز! پس از شمارش کنندگان بپرسید. گفتند اگر می دانستید که چقدر مدت اقامت شما اندک بوده. آیا گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدیم و شما بسوی ما بازگشت نمی کنید؟

و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افائن مت فهم الخالدون کل نفس ذائقه الموت و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه و الینا ترجعون
الانبیاء 34,35
و ما قبل از تو هیچ بشری را جاودان نگردانیدیم. آیا (آنها گمان می کنند) که تو می میری و خودشان جاویدان می مانند؟! هر موجود زنده ای مرگ را تجربه خواهد کرد و شما را به نیکی و بدی آزمایش می کنیم و بعد بسوی ما بازمی گردید.

و بالاخره در سنت اسلامی در رابطه با مصیبت مرگ؛ آیۀ :« انا لله و انا الیه راجعون » خوانده می شود.

اما در هیچ جای قرآن؛ از ورود به عالم روحی برزخ؛ تعبیر به " احیاء " یا " زنده شدن " نشده است. قرآن؛ درعوض؛ با آوردن دو واژۀ " خروج " و " رجعت "؛ ورود به عالم برزخ روحی پس از مرگ را؛ به " انتقال " توصیف نموده است.

بعبارت دیگر برای موجود " بالذات زنده " هرگز نه " مُردنی " وجود دارد و نه " زنده شدنی "؛ بلکه او تنها " انتقال " و " جابجائی " را تجربه می کند. پس " زنده شدن " موجودی که بالذات حی و زنده است؛ آنهم در عالم برزخ که خود بالذات حی و زنده است؛ بی معنی و غلط است.


معنا و محل زنده شدن


اما هنگامی که ارواح مُردگان از عالم برزخ خارج شده و به عالم دنیا رجعت کردند؛ آنگاه می بینیم که از واژۀ " احیاء " استفاده شده است:
 

و احی الموتی
آل عمران-49
و مُردگان را زنده می کنم.

این نشان می دهد که در ساختار ادبی  قرآن " احیاء " تنها بمعنی " زنده شدن در عالم مادی دنیا " است. و قرآن بصراحت از همان ابتدای آفرینش محل " زنده شدن " را؛ " زمین دنیا " تعیین نموده است:

قال فیها تحیون
الاعراف - 25
 

(خداوند گفت): در آنجا (زمین دنیا) زنده می شوید.

واژۀ « تحیون » که بصورت مضارع آمده است دلالت بر تکرار و استمرار می نماید. این بدان معناست که انسانها بطور مکرر زنده خواهند شد و محل زنده شدن دوباره نیز؛ زمین دنیا؛ خواهد بود.
از طرفی دیگر « یحییکم » باید در محل « یمیتکم » رخ دهد؛ تا اصولا " زنده کردن مُردگان " معنی واقعی و صحیحی داشته باشد. چنانکه یکی از اسماء خداوند در قرآن یعنی « یحی الموتی »؛ موقعی معنی صحیح و واقعی دارد؛ که مُردگان در همان عالمی که مُردند؛ دوباره زنده گردند. چنانکه از آیۀ ذیل بدست می آید.

و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین قال فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون 

 الاعراف - 24,25 
و زمین را تا مدت معینی محل استقرار شما قرار داده است. در آنجا زنده می شوید و در آنجا می میرید و از همانجا هم (دوباره) بیرون می آئید.

ضمایر « فیها » و « منها »؛ جای هیچ شک و بهانه ای را نمی گذارند که " حیات بعدی " نیز در همین زمین دنیا خواهد بود. دقت کنید که نمی گوید « تموتون فیها » و « تخرجون منها »؛ که لحن معمولی است. بلکه ضمایر را مقدم نموده تا؛ به کلام لحن تاکیدی ببخشاید. به عبارت دیگر تاکید می کند که زنده شدن دوباره در همان زمینی خواهد بود که؛ انسانها در آن زیست می کنند و می میرند؛ نه جائی دیگر. در نتیجه در قرآن؛ « یحییکم » نمی تواند بمعنی " زنده شدن انسانها در عالم پس از عالم دنیا " یعنی " عالم برزخ " باشد.
همچنین در آیۀ 27 از سورۀ بقره؛ ضمیر « کم » در « یمیتکم » در حقیقت به " بدن دنیوی " برمی گردد. زیرا این " بدن " است که می میرد و زنده می شود. پس ضمیر « کم » در « یحییکم »؛ نیز باید به " بدن دنیوی " اشاره داشته باشد تا اصولا معادلۀ منطقی بر قرار گردد.



دو معنی متفاوت از « یحییکم »

علامه طباطبئی صاحب المیزان « یحییکم » در آیۀ 27 از سورۀ بقره را؛ زنده شدن در " عالم برزخ " و همان « یحییکم » را در آیۀ 66  از سورۀ حج؛ زنده شدن در " عالم آخرت " پس از وقوع قیامت دانسته است. ایشان در ذیل آیۀ 66 از سورۀ حج می گوید:
 
" سیاق ماضى در « احیاكم » دلالت مى كند بر اینكه مقصود از آن ، حیات دنیا است ، و اهمیتى كه معاد دارد اقتضاء مى كند كه مراد از جمله « ثم یحییكم » حیات اخروى در روز قیامت باشد، نه حیات برزخى "


اهمیت ذکر معاد

اما اگر
در آیۀ 66  از سورۀ حج؛ « یحییکم » بخاطر اهمیت " معاد " بمعنی " حیات اُخروی " است؛ پس چرا ناگهان همان « یحییکم »؛ در آیۀ 27 از سورۀ بقره؛ خصوصیت خود؛ مبنی بر بیان " اهمیت معاد " را؛ از دست می دهد؟!

و علیرغم اینکه آیۀ مورد بحث؛ از نظر جامعیت در این دسته آیات؛ تک و یگانه می باشد؛ ولی با اینحال به " حیات اُخروی " تحت عبارت کلی و مبهم « الیه ترجعون » اکتفا شده است؟! عبارتی که مشرکین هم؛ لااقل؛ به آن احتمال قوی می دادند:

و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الی ربی ان لی عنده للحسنی
الکهف - 50
و احتمال هم نمی دهم که " قیامت " بر پا گردد ولی (به احتمال قوی) اگر بسوی پروردگارم رجعت کردم؛ حتما برایم در نزد او پاداش خوبی خواهد بود.

مشرکین اگرچه « الساعه » یعنی " معاد جسمانی در قیامت " را احتمال هم نمی دانند ولی در عوض " رجعت بسوی پروردگار" و نیز حیات پس از مرگ و جزای اعمال را؛ احتمال قوی می دادند. (دقت کنید که اگر آن می خواسته " فرض محال " باشد؛ می بایستی؛ بنا بر روش قرآن؛ بجای « لئن »؛ عبارت « ولو » می آمد). در هر صورت؛ زیربنای اعتقادات تحریف شدۀ مشرکین؛ " مذهب الهی " بوده است. و هیچ مذهبی نیست که به " مبداء و معاد " معتقد نباشد.

اما اعتقاد به نوعی " معاد " و " رجعت الی الله "؛ الزاما و همیشه بمعنی اعتقاد به " معاد جسمانی " یا 

" بازگشت به حیات زمینی " و " تجدید زندگانی دوبارۀ دنیوی "؛ نیست. چنانکه این موضوع؛ برای (برخی) معتقدان به ادیان سامی؛ صادق است.

اینک به چه دلیلی درست در آیۀ (الف)؛ زنده شدن روح (!)؛ در عالم برزخ (!)؛ پُر اهمیت تر از زنده شدن دوبارۀ انسان پس از مرگ؛ در روز قیامت است؟! روزی که بقول قرآن سنگینی آن بر آسمانها و زمین فشار وارد کرده:« ثقلت فی السموات و الارض »(اعراف - 187).


 

 قدرت احیاء مُردگان

 یکی از صفات خدا که در قرآن مورد تاکید قرار گرفته؛ صفت " زنده کنندۀ مُردگان " است:

و هو یحی الموتی و هو علی کل شئی قدیر
الشوری - 42
 

و او مُرده ها را زنده می نماید و او بر هر چیزی تواناست!

اگر (یکبار) مُردن؛ مرگ همیشگی در دنیا باشد؛ پس کدام " زنده کردن مُرده ایقدرت عظیم الهی را نشان می دهد؟! 


 تردیدی نیست که عبارت « یمیتکم ثم یحییکم »؛ برای نشان دادن عظمت قدرت الهی در زنده کردن مُردگان است. ولی زنده شدن روح زنده (!) در عالم روحی برزخ؛ نشانۀ چه قدرت الهی است که ذکر آن در یک آیه؛ ناگهان مهمتر شده؟! با توجه به اینکه؛ چنانکه اشاره شد؛ قائدتا؛ مشرکین (بنا بر اعتقادات مذهبی) می بایستی به حیات روح در عالم (پس از) مرگ؛ باور می داشتند؟ و یا لااقل بدان؛ احتمال قوی می دانند.


کشف معنی « یحییکم » توسط تفسیر ساختاری

عبارت
« یحییکم » مجموعا؛ در چهار آیۀ قرآن؛ آمده است:
 
الف - و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم
البقره - 28
ب - و هو الذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم
الحج - 66
پ - الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم
الروم - 40
ت - قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم الی یوم القیمه
الجاثیه - 26
 

سخن صاحب المیزان و همفکران او چیزیست که؛ تفسیر ساختاری آن را؛ بر نمی تابد. زیرا به یک کلمۀ واحد؛ یعنی « یحییکم »؛ بدون هیچ ضابطه ای؛ دو نقش مختلف داده شده است! در سه آیۀ الف ، ب و پ 
« یحییکم » ؛ در جایگاه نقش " حیات دوم " یا " حیات بعدی " قرار گرفته است. حیاتی که بنص صریح آیات قرآن؛ در همین " زمین دنیا " خواهد بود.

تفسیسر ساختاری؛ قرآن را یک " سیستم و اُرگانیسم زنده ای از واژگان و عبارات " می داند. از اینرو؛ تفسیر ساختاری؛ تغییر و تبدیل واژگان و عبارات قرآنی (حتی در ترجمه) و نیز تغییر و تبدیل معانی آنها ( یعنی کاربُردها ) را تحمل نمی کند. هر گونه تغییر و تبدیلی (بدون ضوابط علمی)؛ باعث ایجاد هرج و مرج؛ فساد و بیماری در " بدن قرآن " می گردد.

واژۀ « یحییکم »؛ بمثابۀ عضو زنده ای در " بدن ادبی قرآن "؛ دارای طبیعت خاص مربوط بخود است. مانند چشم. اینک فرقی ندارد که آن؛ چشم راست باشد یا چشم چپ. فعالیت هر دوی آنها؛ یکی است. پس نمی توان " چشم جسمی " را " چشم برزخی " معنی کرد!

چنانکه پیشتر اشاره کردم؛ در ساختار قرآن؛ " احیاء مُردگان "؛ تنها در رابطه با " معاد در زمین " بکار آمده است. در نتیجه
« یحییکم »؛ در همه جای قرآن؛ به یک معنی و به یک موضوع اشاره دارد.

اما در آیۀ (ت)؛ اتفاق غریبی می افتد و « یحییکم » به جایگاه " حیات اول " منتقل می گردد: 


قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم الی یوم القیمه
الجاثیه - 26
 

بگو خدا شما را زنده می کند. سپس شما را می میراند. سپس شما را تا روز قیامت در هم می آمیزد.


 تفسیر سنتی عبارت « یحییکم » در آیۀ فوق را اشاره به " حیات اول در آفرینش نخستین می داند. بنا بر این معادلۀ زیر بدست می آید:

یحییکم = و کنتم امواتا فاحیاکم

بعبارت دیگر؛ « یحییکم » در آیۀ (ت) بمعنی " حیات زمینی "؛ می باشد. اما با توجه به اینکه در سه آیۀ دیگر؛ « یحییکم »؛ جایگاه " حیات دوم " را اشغال نموده است؛ معلوم می شود که اصولا در ساختار قرآن؛ « یحییکم » بمعنی " حیات دوباره " است؛ که همان " معاد جسمانی در زمین دنیا " می باشد. 


بدین ترتیب با روش تفسیر ساختاری؛ نشان دادم که  واژۀ « یحییکم » فی نفسه؛ در ساختار قرآن؛ متعلق به " حیات دوم " است. این معنا را می توان بخوبی از سیاق مجموعۀ آیات نیز حس کرد.

و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما اهلکنا الا الدهر و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون و اذا تتلی علیهم ایاتنا بینات ما کان حجتهم الا ان قالوا ائتوا بابائنا ان کنتم صادقین قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم الی یوم القیمه
الجاثیه - 24 الی 26
 

وگفتند که نهایتا؛ همین زندگانی (فعلی) ما در دنیاست. نسلهای قبلی می میرند و نسلهای بعدی پا به زندگی می گذارند. ولی اینها علمی ندارند جز همان گمانها و احتمالاتی که می برند. و هر وقت آیات ما خوانده می شد؛ نهایت دلیلشان این بود که؛ پس اگر راست می گوئید؛ پدران ما را (زنده کنید و) بیآورید. بگو! خداست که زنده می کند؛ سپس می میراند؛ سپس شما را  تا زمان قیامت؛ در هم می آمیزد

به عبارت دیگر؛ پیامبر (ص) می خواهد بگوید که؛ این ما (پیامبران و مومنین) نیستیم که پدرانتان را زنده می کنیم. اصولا زنده کردن شما انسانها؛ کار خداست؛( قوانین طبیعت و نظام آفرینش ) و نه ما. بنا بر این مجموعۀ سیاق آیه و کاربُرد واژۀ « یحییکم » در سه آیۀ مذکور در قبل؛ نشان می دهد که آن در این آیه  نیز؛ اشاره  به " حیات دوم " یا
" زنده شدن پس از مرگ " دارد.

اکنون روشن می گردد که چرا از چهار آیه؛ تنها در یکی از آنها؛ بطور غیر عادی؛ واژۀ « یحییکم » در ظاهر؛ به جایگاه " حیات اول " منتقل گردیده است. و این؛ در مغایرت و یا تناقض با هیچ آیه ای در قرآن نیست.


 

نکته ای برای مفسران

جالب توجه آنکه؛ تا آنجا که به ساختارتبیین مشخصا آیات " چرخۀ مرگ و زندگی "؛ مربوط می شود؛ در قرآن نیآمده مثلا:

الله الذی احیاکم ثم یمیتکم ثم الیه ترجعون 


خدا کسی است که شما را زنده کرد. سپس شما را می میراند و بعد بسوی او بازمی گردید.

به عبارت دیگر؛ در سختار ادبی - آموزشی قرآن؛ " چرخۀ مرگ و زندگی " به " مُردن " ختم نمی گردد. بلکه دوباره به " زنده شدن " می رسد. چرا ؟

شاید آن؛ بدین دلیل باشد که " مُردن " در پایان ساختار آیات؛ ممکن است پایان " حیات  دنیوی "؛ فهمیده شود. و آن امری ممکن؛ بلکه یکی از مراحل مهم و قطعی سیر تکامل معنوی می باشد. ولی وقتی پایان؛ احیاء و زنده شدن باشد؛ و یا تا زمانی که " دوباره زنده شدنی " باشد؛ بحکم قانون طبیعت و نظام چرخه؛ " مُردن و مرگ "؛ حتمی است.

از اینرو؛ در آیات ذیل؛ هم قبل از و هم بعد از « یحییکم »؛
عبارت « یمیتکم » می آید. علیرغم آنکه نشان دادم؛ اصولا « یحییکم »؛ در ساختار ادبی - آموزشی قرآن؛ " حیات دوم " یا " معاد جسمانی در زمین دنیا " است؛ اما بحکم " قوانین طبیعت زمین "؛ پس از آن؛ حتما باید « یمیتکم » بیآید.  

و هو الذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم
الحج - 66  


قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم الی یوم القیمه
الجاثیه - 26

پس وقتی درسه آیه؛ قبل از« یحییکم »؛ عبارت « یمیتکم » می آید؛ همین حکم در آیۀ اخیر در بالا نیز؛ باید جایزباشد. بنا بر این؛ آیۀ مورد نظر را باید؛ اینگونه فهمید: 


 قل الله یمیتکم ثم یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم الی یوم القیمه

همینطور وقتی در آیه ای؛ بعد از« یحییکم »؛ عبارت « یمیتکم » می آید؛ پس در سه آیۀ مشابه؛ جایز؛ بلکه حتما باید همان حکم؛ جاری باشد. زیرا دلیلی وجود ندارد که « یمیتکم » پس از« احیاکم » طبیعی باشد؛ و از آن مهمتر؛ پس از« یمیتکم » حتما « یحییکم » بیاید؛ اما - بدون هیچ دلیلی - همینجا ناگهان 

" گردش چرخه " متوقف گردد!

و البته این معنا؛ موافق اصل مشهور " رجعت " در مذهب تشیع نیز؛ می باشد. زیرا که آن مستلزم 

" دوباره مُردن " پس از " زنده شدن دوباره " است.


غایب و حاضر
  
ممکن است کسی بگوید؛ کسی که در" حیات برزخ " نباشد؛ در آنجا - اصطلاحا - " مُرده " محسوب می گردد. اما وقتی  به آنجا وارد شد؛ او در آنجا - اصطلاحا -؛ " زنده " شده است. بعبارت دیگر منظور از 

" موت " و" حیات " همان " غایب " و" حاضر در عالم برزخ است.

در پاسخ باید گفت که اولا چنین معنی ائی؛ خارج از " ادبیات قرآن " است. و ما حق نداریم ادبیات غیر قرآنی را؛ بعنوان معانی واژگان و عبارات قرآن تزریق و تحمیل کنیم. مفسران باید بر ضوابطی که خود؛ بدرستی؛ وضع نموده اند؛ پایبند باشند. مانند بدست آوردن معانی واژگان و عبارات قرآن؛ از طریق کاربُرد آنها در خودِ قرآن. تعبیر " غایب " و" حاضر" به " مُردن " و" زنده شدن "؛ بیگانه با ادبیات قرآن؛ و در زمرۀ زبان  " شعر" است. اگر اینکار جایز بود؛ قرآن خودش؛ بهترمی توانست آن را بازگو نماید. ولی قرآن فاش نموده که؛ « و ما هو بقول شاعر »(الحاقه - 41)< این قرآن؛ سخن یک شاعر نیست! >. زیرا " شعر " بازی با  الفاظ  و مفاهیم  در فضای " وهم " می باشد. اما " وحی "؛ علم حقائق هستی است :

و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الا ذکر و قران مبین
یس - 69
 

و ما به او شعر نیآموختیم و این شایستۀ او نیست. و آن تنها " یادآوری " است و نیز قرآنی روشن.

ثانیا چنین معنی ائی؛ وقتی درست است که؛ " شخص مفروض " قبلا در " حیات برزخ " بوده باشد؛ تا در نبودش؛ " موت " بر او اتلاق کرد. و نیز؛ با آمدن دوباره به " حیات برزخ "؛ تعبیر به " احیاء " صحیح باشد. ولی در اینصورت؛ بازمی گردیم به همان سخن که « ثم یحییکم » بمعنی زنده شدن در " عالم دنیا " است. زیرا لازمۀ - حداقل - دو بار بودن در " عالم برزخ صعودیدو بار هم " زندگی دنیوی " میباشد. دقت نمائید.

تذکر: در قرآن؛ سخن از مُردن و زنده شدن معنوی و عرفانی انسانها آمده است که عین حقیقت می باشد و در زمرۀ " شعر " نیست.


 
الیه ترجعون؛ " چرخۀ مرگ و زندگی "

اکنون پس از بدست آوردن معانی صحیح
دو واژۀ مهم « امواتا » و « یحییکم »؛ نوبت به عبارت پایانی آیۀ ذیل می رسد.

و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون
البقره - 27
 
و شما مُرده بودید که زنده تان کرد. سپس شما را می میراند و بعد (دوباره) زنده تان می نماید. سپس بسوی او رجعت می کنید.

در قرآن " رجعت بسوی خدا " در اشکال گوناگون؛ فراوان آمده است. اما معنی  و مقصود از آن چیست؟  مروری در قرآن؛ نشان می دهد که " رجعت بسوی خدا "؛ به سه موضوع  ذیل اشاره دارد: 



1 - موت (مُردن) . 2 - بعثت (زنده شدن) . 3 - سیر تکامل معنوی

 موت 

حتی اذا جاء احدهم الموت...قال کم لبثتم فی الارض عدد سنین قالوا لبثنا یوما او بعض یوم فسئل العادین قال ان لبثتم الا قلیلا لو انکم کنتم تعلمون افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون
المؤمنون - 99الی115
آنگاه که مرگشان فرا میرسد...گفته می شود: چند سال در زمین (دنیا) اقامت داشتید؟ پاسخ می دهند: یک روز یا نیم روز! پس از شمارش کنندگان بپرسید. گفتند اگر می دانستید که چقدر مدت اقامت شما اندک بوده. آیا گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدیم و شما بسوی ما بازگشت نمی کنید؟


آیات فوق بقدری روشن است که؛ آن مربوط به مُردن و ترک عالم زمینی دنیاست که؛ نیازی به توضیح بیشتر ندارد. اما نمی توانم حیرت و تعجب خود را پنهان دارم از اینکه علامۀ طباطبائی؛ در تفسیر المیزان؛ « الارض » را بمعنی عالم " برزخ "  دانسته است! حتی اگر سیاق آیات مربوط به قیامت باشد؛ باز هم دلیل نمی شود که « الارض » را " برزخ " معنی کنیم. بویژه با توجه به اینکه؛ مقیاس زمانی اقامت در آنجا را با عبارت زمینی « عدد سنین » بیان نموده و همین عبارت در آیات دیگر قرآن نیز؛ بعنوان مقیاس تعیین زمان ساکنان زمین آمده است:


هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد سنین و الحساب
یونس - 5

اوست که خورشید را منبع روشنائی و ماه را نوری قرار داد و برای آن درجاتی قرار داده تا شمارش سالها و حسابها را بدانید.

شاید مرحوم علامۀ طباطبائی؛ ناچار بود که " زمین " را " برزخ " معنی کند. تا بتواند از آن؛ در توجیه آیات معاد که؛ دلالت آشکار بر زنده شدن دوباره؛ در همین زمین دنیا دارد؛ بهره گیرد. ولی بر اساس کدام ضوابط قرآنی؛ می توان " زمین مادی دنیا " را به " عالم ماورای مادی برزخ " معنی کرد؟! 

  
و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افائن مت فهم الخالدون کل نفس ذائقه الموت و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه و الینا ترجعون
الانبیاء - 34,35  

و ما قبل از تو هیچ بشری را جاودان نگردانیدیم. آیا (آنها گمان می کنند) که تو می میری و خودشان جاوید باقی می مانند؟! هر موجود زنده ای مرگ را تجربه خواهد کرد و شما را به نیکی و بدی آزمایش می کنیم و بعد بسوی ما بازمی گردید.

این آیات؛ روشنتر نشان می دهد که؛ مُراد از « الینا ترجعون »؛ هجرت به عالم روحی برزخ؛ پس از مرگ می باشد. بنا براین یکی از مراحل " رجعت بسوی خدا "؛ مُردن در دنیا است. چنانکه در سنت رایج اسلامی هم؛ این آیۀ قرآنی « انا لله  و انا الیه راجعون » خوانده می شود.



بعث

اما " رجعت بسوی خدا " مفهومی گسترده در قرآن دارد که؛ شامل بعثت و زنده شدن دوباره نیز؛ می باشد:

کل نفس ذائقه الموت...و الینا ترجعون
الانبیاء - 34,35
 
هر موجود زنده ای؛ مرگ را می چشد... و بسوی ما بازمی گردید.

کل نفس ذائقه الموت ثم الینا ترجعون

العنکبوت - 57
هر موجود زنده ای؛ مرگ را می چشد. سپس بسوی ما بازمی گردید.

احتمالا؛ در معنی دو عبارت فوق باید؛ تفاوتی وجود داشته باشد. حرف « و » در اولی؛ همراه با سیاق آیه؛ دلالت بر سفر به " عالم برزخ " دارد. در حالیکه در دومی؛ حرف « ثم » که نشان دهندۀ گذشت مدت زمان است؛ دلالت بر بازگشت به " عالم زمینی " و " زنده شدن دوباره " دارد. چنانکه سیاق آیات قبل و بعد آن؛ همین را نشان می دهد.

اما با وجود اینکه در آیۀ ذیل نیز « و » آمده؛ آن نمی تواند انتقال به " عالم برزخ " باشد:

و هو خلقکم اول مره و الیه ترجعون
 فصلت - 21
 

و او شما را در بار اول آفرید. و بسوی او بازمی گردید!

این آیه دلالت بر " بازگشت به عالم زمینی " و " زنده شدن دوباره " دارد. تفاوت این آیه با آیۀ اول در این است که؛ در این آیه عبارت « اول مره » (بار اول) آمده است. در اینصورت باید عبارت معادی 

« الیه ترجعون »؛ بمعنی " خلقت دوباره " باشد. همچنین در آیات ذیل:

اذا ضللنا فی الارض ء انا لفی خلق جدید؟ بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم الی ربکم ترجعون
السجده - 10,11
 

و پرسیدند: آیا وقتی که در زمین محو شدیم؛ ما دوباره در خلقت جدیدی خواهیم بود؟ البته اینان به ملاقات پروردگارشان کافرند. بگو! که فرشتۀ مرگ تمام وجودتان را می گیرد. سپس بسوی پروردگارتان بازگشت می کنید.

سیاق و ظاهر آیات به روشنی نشان می دهد که در اینجا؛ " رجعت بسوی خدا " بمعنی زنده شدن دوباره در بدن جدیدی است. پس بنا بر این « الی ربکم ترجعون » بمعنی « خلق جدید » می باشد. بخصوص حرف ربط « ثم » چنین تصویری را روشنتر می نماید. در نتیجه آیۀ 21 از سورۀ فصلت را؛ باید چنین فهمید:

و هو خلقکم اول مره ثم خلقکم جدید 

و او شما را در با اول آفرید. سپس شما را از نو می آفریند.
 
علامۀ طباطبائی نیز در تفسیر المیزان؛ همین معنی را از « الیه ترجعون » دریافت نموده است. آیات قرینۀ ذیل هم نشان می دهند که " رجعت بسوی خدا " بمعنای " بعثت مُردگان " است:


یوم یرجعون الیه فینبئهم بما عملوا
النور- 64
روزی که بسوی او بازگشت می کنید
تا به آنچه می کردید؛ شما را مطلع نماید.

یوم یبعثهم الله جمیعا فینبئهم بما عملوا

المجادله - 6
 

روزی که خداوند همۀ شما را مبعوث می گرداند تا به آنچه می کردید؛ شما را مطلع نماید.

پس « الیه ترجعون » و « الینا ترجعون »؛ بمعنای هم " مُردن " و هم  " زنده شدن "؛ هر دو؛ می باشد.

بنا بر این؛ « ثم الیه ترجعون » بمعنی « یمیتکم ثم یحییکم » است. در نتیجه آیات ذیل؛ قرینۀ معنوی یکدیگرند:

الف - و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون
ب -   و هو خلقکم اول مره و الیه ترجعون

 
به بیان دیگر؛ آیۀ ب؛ فشردۀ آیۀ الف می باشد. 


برخی نیز « یحییکم » در آیۀ 27 از سورۀ بقره را؛ اشاره به " حیات آُخروی جاوید " دانسته اند. اما این؛ مناسب ساختار آیه نیست. زیرا لااقل می بایست بجای « ثم » حرف « و » می آمد. بدین شکل:

و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم و الیه ترجعون 

حرف « ثم » دلالت بر " گذشت زمان " و " فاصلۀ میان دو مرحله " دارد. چنانکه موارد کاربُرد آن در خود همین آیه؛ دو بار آمده است. اما ادعای آنان؛ بمعنی وجود دو تا " آخرت " است: 

« یحییکم » و « الیه ترجعون ». و این " معاد دوباره  " است !!

و این دقیقا همان مطلبی است که این نوشتار بدنبال اثبات آن می باشد!
می بینیم که هر طوریکه آیات قرآن را توجیه کنیم تا؛ اصل " چرخۀ مرگ و زندگی " را دُور زنیم؛ به بن بست خلل ناپذیری بر می خوریم که راهی جز تسلیم نداریم!

سیر تکامل معنوی

سومین معنی « الیه ترجعون »؛ همان آیۀ « و ان الی ربک منتهی »(النجم - 42) می باشد. بدین معنی که چرخۀ اصطلاحا بیشمار مُردن ها و زنده شدن های دوبارۀ در زمین دنیا؛ سرانجام به رهائی و کمال الهی می رسد.


قانون و بیشماری گردش چرخه
   
چنانکه در قسمت اول آمد؛ هر پدیده ای که یکبار بیآید و برود و سپس بازگردد؛ معلوم می شود که قانونمند یا بقول قرآن؛ " حق " است. و " قانون " مستلزم " تکرار"  و " استمرار" است.
عبارت معادی 
« ثم الیه ترجعون »؛ در بیان ادامۀ پروسۀ تکاملی « یمیتکم ثم یحییکم » می باشد. این معنا از مسلمات و قطعیات عقلی و علمی است. بنا بر این کسانی که " مُردن و زنده شدن " را حق و قانون می دانند و در عین حال آن را محدود به دو یا سه بار می کنند؛ معنای حق و قانون را درک نکرده اند. این از مسلمات علمی و عقلی است که  " چرخۀ مرگ و زندگی " به حکم " سنت الهی " ( قانون طبیعت )؛ نمی تواند ناگهان؛ بدون هیچ علت طبیعی و قانونی؛ متوقف گردد.

سنت الله التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنته الله تبدیلا
الفتح - 23
 

قوانین نظام آفرینش الهی؛ همان است که قبلا هم حاکم بوده و هرگز در نظام آفرینش الهی؛ قوانین دیگری؛ جایگزین نخواهد شد.

بنا بر این  نعمت پُر برکت چرخه؛ بطور بی شماری؛ ادامه خواهد یافت. این معنا در عبارت « تزرق من تشاء بغیر حساب » در آیۀ ذیل بیان شده است:

تولج اللیل فی النهار و تولج النهار فی اللیل و تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحی و تزرق من تشاء بغیر حساب
ال عمران - 27
 
شب و روز را در یکدیگر در می آورد و زنده و مُرده را از یکدیگر بیرون می آورد. و هر کسی را که خواهد روزی بیشمار می دهد.

آیۀ فوق " چرخۀ آفرینش " در طبیعت را؛ بازگو مینماید. همانطورکه پدیده ای واحد قانون نیست؛ همانطورهم محدود شدن تکرار آن به؛ دو بار یا سه بار؛ جایز نیست. زیرا در غیر اینصورت باید قانون دیگری؛ تکرار و بازگشت آن را متوقف نماید و حال آنکه قانون دیگری؛ وجود ندارد.

و یا اگر چنانچه اراده ای قهری؛ خارج از قانون معمول حاکم  بر طبیعت؛ تکرار و بازگشت پدیده ای را متوقف و محدود نماید؛ اولا باید دلیل داشته باشد. ثانیا این خود دلیل بر آن است که؛ بطور طبیعی و معمول؛ تکرار و بازگشت متوقف شدنی نیست. این بنوبۀ خود نشان می دهد که؛ اصل بر تکرار و بازگشت پی درپی است و توقف - اگرصورت گیرد - امری خاص و خارج از قانون کلی و قائده عمومی و در نتیجه غیرعادی می باشد.

تذکر: منظور از " بیشماری " یا " دائمی " بودن چرخۀ مرگ و زندگی بطور " مطلق " نیست. بلکه منظور این است که تداوم چرخه؛ همچنان جریان خواهد داشت تا انسانها به درجه ای از رشد و کمال دست یابند و بالاخره خود را از تکرار این گردونه؛ رها نمایند و نجات یابند.

انا لله و انا الیه راجعون


آیۀ « انا لله و انا الیه راجعون »(البقره - 156) اشاره به هجرت بسوی عالم روحی برزخ؛ پس از مرگ؛ دارد. مسلما هیچ کسی پس از مرگش؛ بمعنی واقعی کلمه؛ بسوی خدا بازگشت نمی کند. بلکه مُراد از آن؛ بازگشت به عالم روحی برزخ است.

حال اگر انسانها؛ تنها یکبار بدنیا می آیند و یکبار نیز پس از مرگ به " عالم برزخ " رهسپار می شوند؛ پس چرا قرآن مرگ انسان و سفر او به عالم پس از مرگ در برزخ را؛ " رجعت " یا " بازگشت " می داند؟ این معنا در صورتی می تواند درست باشد که؛ انسانها قبلا هم در" عالم روحی برزخ " بوده باشند. ممکن است درمقام  توجیه؛ بقول فلاسفه ها؛  گفته شود که بین " برزخ نزولی " در جریان آفرینش و 

 " برزخ صعودی " پس  از مرگ  تفاوت می باشد. اولی نسبت به عالم دنیا در حکم " عالم قوه " است در حالیکه دومی " عالم فعلیت یافته " می باشد. و چون همۀ ابناء بشر؛ قبلا - بنحوی - درعالم  برزخ نزولی بسر می بردند؛ بدین معنی؛ مُردن؛ در واقع " بازگشت به برزخ " است.

صرفنظر از درستی وجود چنین برزخ دوگانه ای که؛ نه ثابت شده است و نه اصلا پایه و اساس محکم و قطعی قرآنی دارد؛ شواهدی در قرآن هستند که نظر ما را تقویت و تائید می کند. و تا موقعی که سخنان قطعی خدا گواهی می دهد؛ حتی شنیدن گمانهای بشری؛ کفر و شرک است.

در قرآن آیات متعددی از وقوع زنده شدن مُردگان؛ خبر داده است. مانند معجزات
زنده شدن مُردگان بدست عیسی (ع) و همچنین اعتقاد به اصل مشهور " رجعت " در مذهب تشیع؛ که بر اساس آن؛ انسانهای بسیار زیادی دوباره زنده می شوند و به عالم دنیا رجعت می کنند و سپس دگر بار (و حتی بارها!) می میرند.

همۀ اینها نشان می دهند که؛ حداقل انسانهای بیشماری در قرآن؛ لااقل دو بار به " عالم برزخ " بازگشت می کنند. بنا بر این؛ آنان هر بار مشمول آیۀ « انالله و انا الیه راجعون » می باشند. در نتیجه « راجعون » بمعنی " رجعت به برزخ صعودی " نیز خواهد بود. فراموش نکنید که تکرار چنین وقایعی نشان می دهد که؛ این یک استثناء نیست؛ بلکه " قانون " است.



تفاوت « فاحیاکم » و « ثم احیاکم »

نکتۀ ظریف و مهمی که در آیۀ مورد بحث این بخش؛ باید به آن توجه نمود این است که؛ چرا بعد از 

" موت ":« فاحیاکم » آورده؛ درحالیکه قرآن در جائی دیگر؛ پس از " موت "؛ « ثم احیاهم » آمده است. ممکن است گفته شود که حرف ربط " فاء " بجای « ثم » درعبارت « و کنتم امواتا فاحیاکم »؛ دلیل بر آفرینش مستقیم و دفعی آدم (ع) از؛ " خاک " است و در نتیجه منظور از« امواتا » خاک مُرده می باشد.

در پاسخ باید گفت که اولا « کنتم » و ضمیر « کم » در« و کنتم امواتا فاحیاکم » اشاره به همۀ انسانهاست و تفکیک آدم (ع)  با فرزندانش؛ درچنین بیانی جایز نیست. ثانیا چنین معنی و فهمی مخالف آیاتی مانند آیات ذیل است:

و الله خلقکم من تراب ثم من نطفه
الفاطر - 35
و خداوند شما را از خاک؛ و سپس از نطفه آفرید.

خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر

الروم - 20
 

شما را از خاک آفرید. سپس شما " بشر" شدید!

در آیۀ اول بین خاک مُرده و نطفۀ زنده و نیز در آیۀ دوم بین خاک مُرده و بشر زنده؛ حرف « ثم » آمده و تفسیر سنتی در اینگونه آیات؛ معمولا قائل به تفکیک آفرینش آدم (ع) از فرزندانش است.

اینک با توجه به اینکه مخاطبان آیۀ 27 از سورۀ بقره؛ همۀ عالم بشریت در طول تاریخ هستند؛ قائدتا می بایستی در اینجا نیز حرف « ثم » بیآید تا بیانگر گذشت مدت زمان طولانی باشد.

اما حقیقت این است که عبارت :« و کنتم امواتا فاحیاکم »؛ ابتداء می خواهد با تاکید؛ خبر از امر بزرگی دهد:

هان ای انسانها؛ شما قبلا مُرده بودید که؛ زنده تان کرد. 

حال اگر « امواتا » مواد مُردۀ زمینی مانند خاک و گِل باشند؛ دلیلی بر اعلام موکدانۀ چنین خبری وجود ندارد. چرا که موضوع  بوجود آمدن انسان از خاک؛ موضوع خلقت و آفرینش است و نه موضوع احیاء و زنده شدن. افشای این خبر خود؛ مقدمه ایست برای توصیف " مرگ و زندگی " در نظام آفرینش جهان.



کفران نعمت چرخۀ حیات


تفسیر سنتی؛ کفر ورزیدن در عبارت « کیف تکفرون بالله » را؛ انکار وجود خدا از جانب ملحدان و یا انکار توحید در ربوبیت از جانب مشرکین؛ معنی نموده است. اما لحن آیه؛ بهمراه سیاق آن؛ گویای این است که « تکفرون » در مقابل « تشکرون » بمعنی کفران نعمت باشد. چنانکه آمده :

واشکروا لی و لا تکفرون
البقره - 152
شکر مرا کنید و کفران نورزید. 

 
احتمالا حرف " باء " در « بالله » این نظر را تقویت می نماید. این معنا به کمک آیۀ بعدی؛ بیشتر و بهتر؛ نمود پیدا می نماید:

کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا ثم استوی الی السماء فسویهن سبع سموات و هو بکل شئی علیم 

البقره - 27 , 28
چگونه به خداوند کفر می ورزید و حال آنکه شما مُرده بودید که زنده تان کرد. سپس شما را می میراند و بعد (دوباره) زنده تان می نماید. سپس بسوی او بازگشت می کنید. او کسی است که هر آنچه را که در زمین است؛ برای شما آفریده است. آنگاه آسمان را هفت قسمت نموده و او بر هر چیزی داناست.

محوراصلی آیات فوق یادآوری " نعمتهای الهی " برای بشریت؛ در کل جهان هستی می باشد. ضمیری فاعلی « هو » در آیۀ دوم؛ عطف به اسم فاعل « الله » در ابتدای آیۀ اول است. در آیه؛ " زندگی دوباره پس از مرگ؛ در حیات دنیا " در زمرۀ مهمترین " نعمتهای بی شمار الهی " است که؛ به انسانها ارزانی داده شده است. گِله و تعجب قرآن از " کفران نعمتهای الهی "؛ است که از جملۀ آنها؛ نعمت زنده شدن پس از مرگ درعالم حیات دنیا می باشد.

عبارت « کیف » در آغاز آیه؛ حاکی از تعجب و ناباوری است. اما تعجب و ناباوری از کفران چه نعمتی؟

و کنتم امواتا فاحیاکم
 

و شما مُرده بودید که زنده تان کرد.

اینکه مخاطب « تکفرون »؛ منکران وجود خدا باشند و آیه قصد داشته باشد فاعل الهی را اثبات نماید؛ بسیار دشوار و بعید می باشد. زیرا اصولا در قرآن بحثهای تخصصی علمی و فلسفی دربارۀ اثبات وجود خدا؛ وجود ندارد. بحثهای علمی و فلسفی قرآن در بارۀ " توحید " است.

اصولا حساسیت قرآن به نفس انکار وجود خدا نیست؛ بلکه کفران نعمتهای اوست. آیۀ مورد بحث در بیان نعمت زنده کردن و حیات بخشیدن است. حال چه نعمتی بزرگتر از نعمت حیات و مهمتر تداوم آن؛ می توان تصورنمود؟ و چه کفری بدتر از کفران چنین نعمتی؟ زیرا که نعمت " حیات و زندگانی " زیربنا و مقدمۀ همۀ نعمتهای بیشمار الهی است.

همچنین اگر توبیخ کفر ورزیدن؛ بخاطر انکار وجود خدا و یا ربوبیت او بوده؛ اولا چرا موضوع " مُرده " بودن انسانها را مطرح نموده و ثانیا آن چه ربطی به " مُردن و زنده شدن متوالی " دارد؟ وانگهی کدام منکر وجود خدا و یا مشرکی است که با چیزی؛ مانند حیات دوباره؛ که اصلا باور ندارد؛ موحد و مومن شود؟! بنا بر این؛ حتی عبارت « تکفرون » هم؛ دلالت بر این دارد که؛ عبارت « امواتا » بمعنی 

" انسانهای مُرده " می باشد و نه " اشیاء مُرده ".

اما اگر مُراد از
واژۀ « امواتا »؛ خاک یا حتی نطفه باشد؛ " شکر گزاری " بی معنی خواهد بود! زیرا اگر مثلا انسان زمانی خاک بود (؟!)؛ خاک فی نفسه مخلوق کاملی است و روزیِ خاص خود را از پروردگار دریافت می کند. و آنگاه که خاک؛ انسان شد؛ آن بمعنی نفی موجودیت خاک است! و این؛ برای خاک؛ جای شکر ندارد. همینطور برای انسان جای شکری نیست. زیرا همانطور که گفتم " خاک " و " انسان " دو مخلوق کامل و مستقل از یکدیگرند. در نتیجه معنی صحیح عبارت ذیل؛ صورت ظاهر آن است !

کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم

چگونه به (نعمتهای) خداوند کفر می ورزید؛ در حالیکه شما مُرده بودید که؛ زنده تان کرد.

بعبارت دیگر؛ آیۀ فوق در جهت توبیخ و تشویق انسانها؛ به نعمت چرخۀ مرگ و زندگی است. همین معنا؛ در دیگر " آیات چرخۀ مرگ و زندگی " نیز آمده است. مانند:

و هو الذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ان الا نسان لکفور
الحج - 66
 
و اوست که شما را زنده کرد! سپس شما را می میراند و بعد شما را (دوباره) زنده می نماید. بدرستیکه انسان؛ بسیار ناشکر است!





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر