۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

بخش چهاردهم (5): قیامت های متوالی - حل معمای قرآن




قدرت خدا در " روشن " کردن!

سرانجام در پایان معما؛ چنین می آید:


فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر

پس از آنکه برای او روشن شد؛ گفت: می دانستم که خدا بر هر چیزی تواناست!

در اینجا به سه نکتۀ مهم اشاره شده است:

1. روشن شدن مسئله برای آن شخص مفروض در معما.
2. او از همان اول هم؛ بر " توانائی خدا " آگاه بود.
3. خداوند بر " هر چیزی " قادر است.

تفسیر سنتی
توضیح قابل قبولی را؛ برای دو عبارت « تبین » و « اعلم » ارائه نداده است. بعنوان نمونه؛ علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان چنین می گوید:


این آیه در صدد بیان این است که : بعد از آنکه مطلب برای این شخص روشن شد ، او به خاطر خود رجوع می کند و بیآد می آورد (!!) که قبلا هم به قدرت مطلقه و بی پایان الهی ایمان داشته است...و بعد از آنکه با مُردن و زنده شدن خود ، قدرت خدا را به چشم دیده ، دوباره به قلب خود مراجعه نموده و همان ایمان و علم قبلی خود را تصدیق کرده ، و به خدای تعالی عرضه داشته که خدایا...ایمانی که همواره دلم به آن اعتماد داشت (که قدرت تو مطلق است) جهل نبود ، بلکه علمی بود که لیاقت آن را داشت که به آن اعتماد شود.... بعد از آنکه شبهه بر طرف شد ، دوباره به همان علم خودش مراجعه نموده ، می گوید : من که از اول می دانستم و می گفتم مطلب از این قرار است . "


تکلّف در کلام مرحوم علامه مشهود است. زیرا بالاخره معلوم نشد؛ " شبه " چه بوده که با صرف مشاهدۀ " زنده شدن دوبارۀ مِردگان " ؛ رفع گردید. همچنین چگونه اعجاز و امر خارق العاده می تواند بعنوان یک " پاسخ روشن کننده " ؛ رفع شبه نماید؟! بله ؛ آن ممکن است که برای " کافر " کمک خوبی باشد. اما جایگاه اندیشه و نگاه " مومن " و " کافر " ؛ از اساس و بکلی با هم تفاوت دارند. از اینرو شبه و پرسش آن دو ؛ و در نتیجه  پاسخهایشان هم ؛ از اساس و بکلی باید با یکدیگر؛ تفاوت داشته باشد. راستی چرا هیچوقت در قرآن ؛ خدا برای " کافران " چنین معجزه و امر خارق العاده ای ننمود تا ؛ آنان به معاد و زنده شدن مُردگان؛ ایمان بیآورند؟!

عصارۀ سخن مرحوم علامه؛ بیشتر مناسب آیۀ بعدی است:

اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف یحیی الموتی قال اولم تومن بلی و لکن لیطمئن قلبی

البقره - 260
 

در این آیه ابراهیم (ع) از پروردگار درخواست می نماید که؛ چگونگی زنده شدن مُردگان را به او نشان دهند. ولی خدا می پرسد که آیا او ایمان ندارد؟ ابراهیم با قاطعیت پاسخ مثبت می دهد ؛ اما اضافه می کند که؛ برای کسب آرامش قلبی بدان نیاز دارد.

پس داستان ابراهیم نبی (ع) با عزیر نبی (ع) تفاوت دارد. محور سخن؛ در مورد دومی؛ 
روشن شدن و دانستن است. به همین دلیل؛ آن واقعه ائی طبیعی و عادی بوده است. ولی در مورد اولی؛  ایمان و آرامش قلبی است. به همین خاطر؛ ابراهیم با اعجاز و امر خارق العاده ای جواب می گیرد.

همچنین عبارت « ادعهن یاتینک »
بمعنی < ندا کن آنها (مرغان) را؛ آنگاه بسوی تو می آیند >؛ در ادامۀ داستان ابراهیم؛ نشان می دهد که موضوع و مقصود این داستان بکلی با داستان عزیر نبی؛ تفاوت دارد. بدین معنی که منظور ابراهیم اطمینان قلبی در مورد نفسِ چگونگی معاد و زنده شدن مُردگان نبوده؛ بلکه ولایت او بر ارواح مُردگان ؛ جهت زنده کردن آنها بوده است. و " زنده کردن مُردگان " را به خدا نسبت داد؛ به همان دلیلی که قرآن؛ زنده کردن مُردگان بدست عیسی (ع) را؛ با اجازۀ خدا دانسته است:

و احی الموتی باذن الله
آل عمران - 49


بنا بر این؛ احتمالا داستان ابراهیم (ع)؛ چگونگی زنده کردن مُردگان توسط عیسی (ع) را؛ فاش می سازد:
ادعهن یاتینک!  آنان را بخوان تا بسوی تو بیآیند!


 
ارتباط « تبین » و « اعلم »

اما در مورد آن شخص رهگذر در معما (یا بقولی عزیر نبی)؛ موضوع دربارۀ " روشن شدن "؛ جهت زدودنِ نه " شک و شبه "؛ بلکه " حیرت " است:

انی یحیی هذه الله بعد موتها...
فلما تبین له

عجب! خدا چگونه اینها را پس از مرگشان زنده می نماید...پس وقتی مسئله برای او روشن شد...


ولی
طبیعتِ " اعجاز" خود؛ " حیرت برانگیز " است. در نتیجه مقصود؛ حاصل نمی گردد. بلکه نتیجۀ معکوس هم؛ خواهد داشت.

از پرسش تعجب گونۀ « انی یحیی هذه الله بعد موتها  » معلوم می شود که؛ او از همان اول هم می دانست که؛ خداوند بر هر چیزی تواناست. والا می پرسید: " آیا واقعا خداوند می تواند این مُردگان را؛ زنده نماید؟"

ولی آن به این معنا نیست که؛ او بر " چگونگیِ " آن هم؛ آگاه و عالم بوده است. چرا که کدام عالمِ  و آگاه به موضوع خاصی؛ با « انی »؛ یعنی با درماندگی و حیرت؛ در همآن موضوع سوال می کند؟! باری؛ او از همان اول به قدرت خدا؛ در زنده کردن مُردگان؛ ایمان داشت. ولی نسبت به چگونگی آن؛ علم روشن و کافی نداشت. از طرفی دیگر بنا بر قرآن؛ تبین الهی برای تفکر است:


کذلک یبین الله لکم ایاته لعلکم تعقلون

البقره - 219
مانند اینها خدا برای شما آیاتش روشن می نماید تا شاید تعقل کنید!


اما برای امور اعجاز و خارق العاده؛ محلی برای تعقل وجود ندارد. بلکه آن تنها می تواند اطمینان قبلی بوجود بیآورد. مانند قضییۀ ابراهیم (ع) و نیز حوارین عیسی (ع) در آیۀ 13 از سورۀ مائده. ولی خدا از انسان انتظار بیشتری دارد. او می خواهد که بندگانش نسبت به " قدرت الهی علم نیز داشته باشند. چرا که او " بندگی آگاهانه " را از انسانها؛ طلب می کند. والا از انسان نمی پرسید:

الم تعلم ان الله علی کل شئی قدیر
البقره - 106

آیا نمیدانی که خدا بر هر چیزی تواناست؟


حال پاسخ به این پرسش الهی چیست؟ در بهترین شرایط آن می تواند چنین باشد:

 
الف: نخیر! نمی دانستم. ولی مایلم بدانم. اما چگونه ؟!
ب
:   بله؛ می دانم که خدا بر هر چیزی قادر است. ولی نمی دانم چگونه ؟!

 
می بینیم که هر دو پاسخ؛ به یک نقطۀ مشترک ختم می شود: روشن نبودن! به همین خاطر قرآن ساختمان جهان را بگونه ای توصیف می نماید تا انسانها واقعا از روی علم و آگاهی؛ بفهمند که خدا بر هر چیزی قادر است:

الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کلشئی قدیر
الطلاق - 12
خدا آنکسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همینطور. و کارها میان آنها؛ از بالا به پائین است تا بدانید که؛ خدا بر انجام هر چیزی تواناست.


پس در مورد آن شخص رهگذر؛ در معما؛ نیز باید همین اصل قرآنی صادق باشد.

 
فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر


پس وقتی برای او روشن شد؛ گفت: می دانستم؛ خدا بر هر چیزی تواناست!


حال او چگونه " روشن " شد؟ با اعجاز؟! در حالیکه چنین پاسخی نه تنها زیبندۀ پیامبر خدا نیست؛ بلکه سزاوار هیچ انسانی نیست! باری؛ این حتی اهانت به " انسان " است! و آن  شایستۀ کتابی چون قرآن نیست که؛ می گوید:

علم الانسان ما لم تعلم
العلق - 5
آنچه انسان نمی دانست را؛ خدا به او آموخت.
 

بنا بر این؛ میان « تبین » و « اعلم »؛ یعنی " روشن شدن " و " دانستن "؛ در آیۀ مورد بحث؛ رابطۀ مستقیم علت و معلول وجود دارد که؛ تفسیر سنتی نمی توانست بدان برسد. 

قرآن فاش می سازد که؛ پس از آنکه مسئله برای او روشن شد؛ او با شادمانی فریاد برآورد که؛ او از اول هم می دانسته خداوند بر هر چیزی قادر است. ولی از طریق اعجاز؛ آن می خواسته برای او همچنان مبهم باقی بماند. آنوقت حداکثر؛ می بایستی بگوید:

قال ان الله علی کلشئی قدیر

او گفت: براستی که خدا بر هر چیزی قادر است.

بدین خاطر؛ نوع رابطۀ میان « تبین » و « اعلم »؛ بسیار مهم و تعیین کننده است. زیرا اگر او ؛ بدون روشن شدن؛ از اول هم می دانست که خدا بر هر چیزی قادر است؛ پس دیگر چرا اصلا از خود پرسید:

انی یحیی هذه الله بعد موتها ؟

خدا چگونه اینها را پس از مرگشان زنده می کند؟

و در نتیجه چرا خدا او را بمدت 100 سال بمیراند و بعد؛ دوباره زنده نمود؟! پس معلوم می شود که چیزی در این میان بوده که او با روشن شدن از آن؛ با احساس شادی و حتی پیروزی؛ اقرار می کند که؛ او از همان اول هم می دانسته؛ خدا قادر بر هر چیزیست. اکنون پرسش این است که آن؛ چه چیزی بوده است؟






اقرار به " تناسخ " در پایان آیه!

اکنون ؛ بلطف پروردگار هستی؛ از دل عبارت ذیل؛ تناسخ را بیرون خواهم کشید!

فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر
 

پس از آنکه برای او روشن شد؛ گفت: می دانستم که خدا بر هر چیزی تواناست!

ابتداء فراموش نکنیم که؛ داستان مزبور؛ بخشی از " قرآن " است. از اینرو همواره باید ابعاد و زوایای گوناگون آن را؛ در هماهنگی با مجموعۀ آیات قرآن؛ بررسی کرد. بنا بر این وقتی در آیۀ مزبورعبارت 
« کلشئی » و در برخی قرآنهای دیگر؛ « کل شئی »؛ می آید؛ باید تعریف و ابعاد آن را؛ در خود قرآن نیز جُست. اکنون پرسش این است که منظور از « کلشئی » چیست؟ آیا آن بمعنی دقیقا " همه چیز در عالم هستی " است؟ در اینصورت آیا " همه چیز عالم هستی " در قرآن آمده است؟! البته پاسخ منفی است. بدلیل آیۀ

و لقد صرفنا فی هذا القران من کل مثل و کان الانسان اکثر شئی جدلا
الکهف - 54
 
و بتحقیق که ما در این قرآن از هر موضوعی روشنگری کردیم. با این وجود نوع انسان در بسیاری موضوعات بحث و جدل می کند!

در این آیه و آیات مشابه؛ قرآن نگفته « کل مثل »؛ بلکه « من کل مثل »؛ و « من » بقول مفسران؛ دلالت بر تبعیض دارد. بنا بر این معنی عبارت این نیست که " در قرآن هر چیزی را آوردیم ". بلکه " از هر موضوعی؛ نمونه ائی؛ را آوردیم ".

اینک آیا مُراد از « کلشئی »؛ هر چیزی است که در جهان می باشد یا هر چیزی که در قرآن است؟  پاسخِ محتاطانه؛ هر دو است. بنا بر این عبارت « کلشئی »؛ دارای دو بُعد یا جهت می باشد: جهانی و قرآنی! اما آنچه که برای فهم معمای مزبور اهمیت دارد؛ بُعد قرآنی آن است که؛ طبیعتا؛ بخشی از بُعد جهانی می باشد. زیرا ما قصد داریم قرآن را بفهمیم؛ نه جهان را. ما می خواهیم چگونگی " معاد " را در قرآن کشف کنیم و نه در طبیعت و جهان.
پس اکنون باید جستجو کنیم و ببینیم که؛ معنی « کلشئی » در رابطه با  مشخصا موضوع زنده شدن انسانها؛ چیست؟ بعبارت روشنتر؛

کلشئی = کلیۀ انواع و اشکال زنده شدن پس از مرگ؛ در قرآن.




انواع و اشکال " زنده شدن ها " در قرآن


ابتداء یادآوری دو نکته ضروریست:

نخست: قرآن آفرینش همۀ انسانها را؛ تعبیر به " زنده شدن  پس از مرحلۀ  مرگ "؛ اعلام نموده است:

و کنتم امواتا فاحیاکم
البقره - 28
 
و شما مُرده بودید که زنده تان نمود.


دوم: اینکه " بدن انسان "؛ یکی از حیوانات طبیعت است! پس می توانیم از " زنده شدن " بطور کلی  
" بدن حیوانی " نیز؛ از قرآن؛ سود ببریم.

 


موارد « کلشئی » در قرآن

فهرست انواع یا اشکال " زنده شدن ها " از قرار ذیل است:


1 -
زنده شدن آدم (ع)؛ (پس از مرحلۀ  مرگ از " خاک و گِل ". با فرض درستی تفسیر سنتی. و نیز آفرینش و زنده کردن مرغی؛ مستقیما از " گِل "؛ توسط عیسی (ع).

2 - زنده شدن
بشریت؛ (پس از مرحلۀ مرگ)؛ از نطفۀ در رحم مادر. بنا بر آیۀ 28 از سورۀ بقره.

3 - زنده شدن مُردگان در جسدهای بی جانشان؛ توسط عیسی (ع).


4 - زنده شدن " حیوانات "؛ پس از مرگشان؛ از طریق بازگشت و اتصال اجزای پراکندۀ بدنشان توسط ابراهیم (ع)؛ در آیۀ 260 از سورۀ بقره.


5 - تمثیل " روح " یعنی جبرئیل؛ در کالبد بشری را هم؛ باید بعنوان " زنده شدن زمینی " یاد کرد. آیۀ 17 از سورۀ مریم.


اینک آن شخص رهگذر یا بقولی عزیر نبی؛ می بایستی به همۀ گزینه های قرآنی مذکور در بالا؛ اندیشه باشد. بعبارت دیگر؛ معنی « کلشئی »؛ فهرست کامل گزینه های فوق می باشد!

این بدان معناست که آن شخص رهگذر می دانست که خدا قادر است؛ مُردگان را از همۀ طروق مذکور؛ در بالا؛ زنده نماید. از جمله از طریق نطفۀ در رحم! اما برای او روشن نبود که گزینۀ خدا در معاد کدام است.

در نتیجه؛ بر خلاف نظر مشهور؛ امکان وقوع " تناسخ " یا " تولد دوباره " در قرآن؛ وجود دارد! در غیر اینصورت
« کلشئی »؛ بی معنی می شود. پس " تناسخ " یا " تولد دوباره "؛ قطعا جزو « کلشئی » می باشد. و این را باید بعنوان یکی از موفقیتهای روش نوین تفسیری دانست. هر چند که " امکان چیزی " دلیل بر وقوع حتمی آن نیست.

از سوئی دیگر؛ فراموش نکنیم که از میان گزینه های مذکور؛ دشوارترین؛ باورنکردنی ترین و حیرت انگیزترینِ آن؛ " تولد دوباره " است. چرا؟ زیرا که گزینه های دیگر؛ جنبۀ اعجاز و امور خارق العاده دارند. در حالیکه معاد و زنده شدن دوباره پس از مرگ؛ از طریق نطفۀ در رحم؛ امر طبیعی و عادی است!

انسانها در مقابل معجزات الهی و امور خارق العادۀ او؛ تسلیم هستند. زیرا " عقل " عاجز می گردد. اما 

" تولد دوباره " پدیده ای " واکنش برانگیز " است. زیرا پدیده های طبیعی و عادی؛ بر خلاف معجزات و امور خارق العاده؛ محل حیات و فعالیت " عقل و ذهن " هستند.

اتفاقا انکار سرسختانۀ مخالفانِ عقیدۀ " تناسخ "؛ در ناباوری شدید آن کمک بزرگی نموده؛ تا آنجا که آن را " مقدور الهی " نمی دانند! درست به همین دلیل " تناسخ "؛ در اقرار شخص رهگذر به توانائی خدا بر « کلشئی »؛ جای محکمی را اشغال نموده است! دقت نمائید.

همانطور که پیشتر نشان دادم؛ قرآن آفرینشها و زنده کردن های سه گانه ائی را بیان نموده که؛ در تفسیر سنتی از " معاد "؛ بازتاب یافته است:

الف - زنده شدن دوبارۀ مُردگان در اجساد مُرده شان.
ب -  برگشتن اجزای متلاشی شدۀ بدن و اتصال دوبارۀ آنها و بازسازی انسان قبلی.
پ -
آفرینش " بدن حیوانی "؛ مستقیما از " خاک ".

اما بنظر می رسد که تنها نوعِ زنده شدن دوباره که در قرآن بطور صریح و مستقیم نیآمده؛ " تولد دوباره " است. چرا؟ زیرا اصل آن؛ یعنی " تولد "؛ پدیده ای طبیعی و عادی است. اما آفرینش از " گِل " یا " زنده شدن جسد مُرده "؛ پدیده ای غیر طبیعی و خارق العاده است. از اینرو؛ آنها نیاز به افشای صریح دارند.

به بیان دیگر؛ موضوع " تولد دوباره "؛ موضوع
" کمیت " است و نه مانند اشکال دیگری از" زنده شدن پس از مرگ "؛ موضوع " کیفیت ". از اینرو؛ آنچه که لازم است؛ در رابطه با " تولد "؛ در قرآن تصریح شود؛ تنها " قانون چرخه " است که تصریح شده است!



 
علم احتمالات

از مجموع آنچه در بالا گفته شد؛ به یک پارادکس عجیبی می رسیم و آن اینکه در عین حالیکه " امکان تولد دوباره " از دیگر گزینه های یاد شده حیرت انگیزتر و ناباورانه تر است؛ اما با اینحال " احتمال تولد دوباره از میان گزینه های یاد شده؛ بیشتر است! زیرا که نفسِ " تولد پدیده ای طبیعی و معمولی است. و اصولا احتمال وقوع پدیده های غیر طبیعی و خارق العاده؛ نادر است. پس بحکم عقل و منطق و علم احتمالات؛ باید آن شخص رهگذر در معما؛ اولویت را از آن " احتمال تولد دوباره " قرار داده باشد. این همان " علم و دانش " است که او با داشتن آن گفت:

اعلم ان الله علی کلشئی قدیر

می دانستم که خدا بر هر چیزی تواناست.

از روح حاکم بر پرسش آن شخص رهگذر در معما:
« انی یحیی هذه الله بعد موتها »؛ می توان حدس زد که؛ او مدتهای طولانی در همین اندیشه ها و ارزیابیها و بررسیهائی که آوردم؛ غوطه ور بوده تا اینکه؛ پارادوکس مذکور؛ در بالا ؛ او را مبهوت و درمانده کرد!

اما او از خود پرسید: چطور همۀ گزینه های عجیب و غریب یا غیر طبیعی و غیر عادی شامل
« کلشئی » می شوند! ولی " تولد دوباره " که اصل و اساس آن طبیعی و معمولی است؛ باید از فهرست « کلشئی »؛ خارج و حذف گردد؟!!
به دیگر سخن؛ وقتی گزینه های طبیعی و غیرمعمولی  شامل « کلشئی » می شوند؛ خود؛ دلیل بر آن است که؛ اولویت از آنِ گزینۀ طبیعی و معمولی است!

بنا بر این؛ اصل در چگونگی " معاد "؛ " تولد دوباره " است؛ مگر آنکه خلاف آن؛ از طریق قرآن و فقط قرآن ولاغیر؛ قطعی گردد!


 


آیۀ " رفع شک و شبه " در قرآن !

قرآن؛ بعنوان اقوم کتاب هدایت؛ هیچ  چیزی را از قلم نیانداخته و هر آنچه را که نیاز انسانها بوده؛ بیان نموده تا ضمن تمام و کامل نمودن سخنان خود؛ مجال بهانه ای را ندهد. و نیز
هر موضوعی را چنان روشن نموده تا ابهامی باقی نماند. و این شماری از ویژگیهای قرآن؛ از زبان خود قرآن است.

برخی گفته اند که قرآن؛ چگونگی بعثت مُردگان را تنها در هاله ای از کنایات و رموز و اشارات اسرارآمیز بیان نموده است. این سخنِ غلط را باید بدون کوچکترین اعتنائی  بدور انداخت! زیرا
چگونه ممکن است که چنین کتابی؛ دومین پیام مهم خود را مبهم و نامعلوم و ناتمام گذارد و انسانها را؛ غرق در سردرگمی و شک و شبۀ حاصل از رمز و اشارات؛ برای همیشه؛ رها نماید؟!
بجرات بگویم که بیان موضوعی روشنتر و محکمتر از چگونگی " بعثت مُردگان در قیامت در قرآن؛ ندیدم! از اینرو هر هندوئی و بودائی که آیات معاد را بخواند؛ " تولد دوباره " را می فهمد!

اشکال کار تنها در اینجاست که؛ ما با زبان و ادبیات خاص و ابتکاری قرآن آشنا نیستیم. اینک قرآن برای زدودن هر گونه شک و شبهه ائی از اذهان؛ صراحتا از چگونگی " بعثت مُردگان "؛ پرده برداشت! جالب توجه اینکه قرآن اتفاقا عبارت « لنبین لکم »< تا برای شما روشن کنیم > را؛ دربارۀ آفرینش طبیعی انسان از نطفۀ در رحم؛ آورده است.

یا ایهالناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غیر مخلقه لنبین لکم و نقر فی الارحام ما نشاء الی اجل مسمی ثم نخرجکم طفلا !
 
الحج - 5
 
در این آیه؛ قرآن صراحتا می گوید که؛ اگر از چگونگی پروسۀ " بعثت مُردگان " شک و تردیدی باقی مانده؛ پس بگذارید ما آب پاکی را؛ همین حالا و همینجا؛ بریزیم! و آن اینکه؛ بعثت مُردگان به همانگونه است که ما آفرینش شما را از مبدا " خاک " آغاز کردیم و سپس از نطفۀ در رحم مادر؛ و بعد شما را در قالب طفل کوچکی متولد نمودیم!

بنا بر این وقتی عبارتهای
« لنبین لکم » و « تبین له » را؛ که هر دو جهت زدودن شک و شبه دربارۀ بعثت مُردگان بیان شده؛ کنار هم قرار می دهیم؛ پاسخ آن معلوم و آشکار می گردد. 

لقد جئتنمونا کما خلقکم اول مره!
الکهف - 48
پس بتحقیق؛ همانگونه که شما را در بار اول آفریدیم؛ پیش ما (جزای اعمال) می آئید!


تفسیر سنتی ادعا می کند که؛ این آیه می خواهد نشان دهد؛ آن خدائی که قادر است؛ انسان را از "خاک" بیآفریند و نسل او را از نطفه قرار دهد؛ البته او قادر خواهد بود که مُردگان را؛ بطوریکه هیچ کسی نمی داند (!) و نمی تواند هم بفهمد
(!)؛ دوباره زنده نماید ؟!
و کسی هم نبود که بگوید ؛ پس چرا آیه می گوید: « ان کنتم فی ریب من البعث »< اگر شکی در بعثت دارید >؟ اگر با آن تفسیر سنتی؛ رفع شک و شبه می شود؛ پس چرا برای پیامبر خدا ؛ عزیر نبی (ع) نشده بود؟!! وانگهی چرا خودتان بیش از 1000 همان پرسش عزیر پیامبر را تکرار می کنید:


انی یحیی هذه الله بعد موتها ؟!

بدین ترتیب شخص رهگذر؛ با توجه به مجموعۀ آنچه دربارۀ معنی
« کلشئی » آوردم؛ و نیز با تجربۀ شخصی خود؛ به چنین معنائی می رسد:

فلما تبین له قال اعلم ان الله علی التناسخ قدیر!


وقتی مسئله برای او روشن شد؛ گفت: می دانستم که خداوند بر " تولد دوباره " قادر است!



 


اعتقاد کافران بر معجزۀ معاد!

جالب توجه؛ در رابطه با « کل شئی » در قرآن اینکه؛ اتفاقا این " کافران " هستند که؛ " معاد " را؛ شئی و پدیده ای عجیب و غریب می دانند!

فقال الکافرون هذا شئی عجیب اء ذا امتنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید

ق - 2,3

پس کافران گفتند که این چیز عجیبی است. آیا وقتی که مُردیم و خاک گشتیم...این بازگشتی دور است.



و حتی قرآن به " مومنین " هشدار می دهد که " معاد " را چیز عجیب و غریب ندانیم!

و ان تعجب فعجب قولهم ء اذا کنا ترابا ء انا لفی خلق جدید

الرعد - 5

یعنی چنانچه " معاد " موجب تعجب تو (ای مومن) گردد؛ پس بدان که اتفاقا چیز عجیب و غریب؛ نفسِ پرسش " کافران " است که می گویند: آیا آنگاه که ما خاک شدیم؛ در " بدن جدیدی " درخواهیم آمد؟! به بیان ساده تر: اگر کافران؛ معاد را عجیب و غریب می دانند؛ شما  مومنین؛ آن را عجیب و غریب ندانید!

 قل الذی فطرکم اول مره...یخلق مثلهم
الاسراء -  99 /49,51
بگو! همآنکسی که بار اول شما را بطور طبیعی و عادی آفرید!...مثل همان بدن ها را نیز می آفریند.

تذکر: واژۀ منحصر بفرد « فطر » در قرآن؛ مختص آفرینش طبیعی و عادی است.



 
آیات معجزات : " معاد معجزه نیست!

از میان گزینه های مذکور؛ آفرینش " بدن حیوانی " مستقیما از " گِل " و نیز زنده شدن دوبارۀ مُردگان؛ توسط عیسی (ع)؛ و همچنین برگشتن و اتصال اجزای پرندگان توسط ابراهیم (ع)؛ از " معجزات " هستند.

 اما همانطور که در هر " کتاب علمی "؛ مثالهائی وجود دارد؛ همانطور هم در " کتاب آفرینش " ؛ " معجزات " نقش " نمونه ها " یا " مثالها " را؛ ایفا می کنند. وقتی خداوند برای ابراهیم (ع)؛ از طریق اعجاز و امر خارق العاده ای زنده شدنِ مرغان متلاشی شده را؛ نشان می دهد؛ قصد او این نیست که؛ نشان دهد " معاد در طبیعت یا جهان " نیز همانگونه است. بلکه برعکس؛ می خواهد نشان دهد که؛ اتفاقا آنگونه نیست!

باری؛ " معاد "؛ امری طبیعی و عادی و معمولی است که؛ هم اکنون در سراسر جهان هستی ساری و جاری می باشد. درست به همین خاطر؛ برای نمایش فشردۀ آن؛ لازم است که از طریق اعجاز و امر خارق العاده ای؛ " مثالی " آورده شود.





طبیعت؛ بزرگترین معجزۀ خدای فاطر!


برخلاف تصور عمومی؛ در قرآن معجزات الهی و یا امور خارق العاده؛ ذاتا بی ارزش هستند! در بی ارزشی معجزات و یا امور خارق العاده؛ همین بس که آنان برای تکان دادن " کافران " هستند.

به همین خاطر وقتی ابراهیم (ع) از خداوند درخواست معجزه ائی می کند؛ خدا با تلخی پاسخ می دهد که مگر " ایمان " نداری؟ و یا حواریون از عیسی (ع) می خواهند که از خداوند درخواست " مائدۀ آسمانی " نماید؛ عیسی (ع) آنان را با تندی توبیخ می نماید.

قال اتقوا الله ان کنتم مومنین!
المائده - 112

در مقابل خدا پرهیزگاری کنید؛ اگر واقعا مومن هستید!

و خداوند آنگاه که به احترام پیامبرش " مائدۀ آسمانی " را می فرستد؛ اخطار بی سابقه ای را هم؛ در کنارش می فرستد!

قال الله انی منزلها علیکم فمن یکفر بعد منکم فانی اعذبه عذابا لااعذبه احدا من العالمین
المائده - 115

خدا گفت: من آن را برای شما نازل خواهم کرد ولی اگر کسی از شما؛ پس از آن کفر بورزد؛ او عذابی خواهم کرد که هیچکسی را در کل عالم آنچنان عذاب نکرده ام!


معجزات الهی و یا امور خارق العاده؛ بیش از آنکه نشانۀ " قدرت خدا " باشند؛ دلالت بر " ضعف انسان " دارند. اما " رحمت خدا " موجب می گردد که در شرایط بسیار خاص و نادری از اعجاز و امور خارق العاده استفاده نماید. تا همه گونه راهها و ابزارها را؛ برای هدایت بندگانش بکار گیرد و بهانه ائی دست بهانه جویان ندهد. و در عین حال دل بندگان مومن اش را؛ گرم نگه دارد.


از اینرو؛ قرآن « احسن الخالقین » را موقعی برای توصیف قدرت و عظمت خدا بکار می برد که آفرینش طبیعی و عادی انسان از؛ نطفۀ در رحم مادر را؛ تشریح می نماید! و نه مثلا آفرینش موجود زنده ای؛ مستقیما از " گل "؛ با وساطت عیسی (ع).

یادآوری می کنم که در قرآن دو سوره بنام " خدا " آمده است: فاطر و الرحمن! و هر دوی اینان؛ در توصیف آفرینش طبیعی و عادی هستند!


فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله
الروم - 30
خدا آفرینش طبیعی انسانها را؛ بر اساس نظام طبیعی خود؛ طرح ریزی نموده و در آفرینش خدا؛ هرگز تغییر و تبدیلی روی نخواهد داد!


درست؛ به همین دلیل می گوید:

ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت

الملک - 3
در آفرینش خدای رحمان " تفاوتی " نخواهی دید!


وقتی قرآن هم معجزات و امور خارق العادۀ الهی را؛ و هم  پدیده های طبیعی را به " آیه " توصیف می نماید ؛ معنی آن این است که " طبیعت معجزۀ اکبر " است. زیرا درست است که " انسان " در مقابل آن عاجزاست؛ ولی آن باعث زائل شدن " عقل " و " فهم " نمی گردد. بلکه برعکس باعث رشد و تکامل و حیات برتر آن می گردد. و تعقل و اندیشیدن و فهمیدن؛ خود؛ معجزۀ عظیمی است.



قانون
؛ بزرگترین قدرت خدا!




و سرانجام اینکه معنای " قدرت " در تفکر و تفسیر سنتی؛ " فرمان " است و نه " قانون "! این تفکر؛ " خدا " را همچون "پادشاه" می داند که؛ کشور را با " فرامین " خود و نه " قوانین " اداره می نماید!

ریشۀ این تفکر؛ احتمالا ساختار اجتمائی - فرهنگی جوامع مسلمان و کلا تاریخ گذشتۀ بشر می باشد. بنا بر این
ساختار اجتمائی - فرهنگی می تواند باعث نوعی " خدا سازی " گردد. و این شکلی از " بت پرستی " و حتی " شرک " می باشد.

غافل از اینکه " فرامین خدا " در شکل " قوانین نظام آفرینش " تجلی می نمایند. بعنوان نمونه « اذن الله »؛ بمعنی و مفهوم " قابلیت قوانین طبیعت " است. همین قابلیت است که به عیسی (ع) اجازه می دهد که از مشتی " گِل "؛ پرنده ای را بیآفریند! بنا بر این تحقق هیچ فعلی؛ بدون " اذن خدا " نیست.

البته بشر تاکنون به بخش کوچکی؛ از مجموعۀ " قوانین جهان " پی بُرده یا آن را مسخر خود قرار داده است. بخش گسترده تر " قوانین جهان " همچنان برای ما جزو " عالم غیب " می باشد.


اگرچه قرآن در آیات بسیاری تلاش نموده؛ تا نشان دهد که؛ « الله » نام " مجموعۀ قوانین طبیعت " است! وقتی می گوید؛ کیست که قایق را بر روی آب شناور نگه می دارد. وقتی می گوید کیست که پرندگان را به پرواز در می آورد و آنها را در آسمان نگه می دارد. وقتی می گوید کیست که سایه را کوتاه و بلند می گرداند. وقتی می گوید کیست که باد و باران می فرستند؛ منظور" مجموعۀ قوانین طبیعت " است که تجلی خداست: آیات الله!

" مجموعۀ قوانین طبیعت "؛ پاک است؛ دروغ نمی گوید؛ در وعده هایش تخلف نیست؛ خطا نمی کند؛ تبعیض روا نمی دارد؛ رحمتش واسع است؛ خشم و انتقامش را مانعی نیست؛ بر هر چیزی قادر است؛ کار عبث و لغو ندارد؛ هر چیزاش حکمت است؛ از هر چیزی به انسان نزدیکتر است؛ راه فرار از چنگ او نیست؛ می میراند و زنده می کند! 

ولی ما فراموش کرده ایم که؛ طبیعت قانون؛ " تکرار " است:
 
و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا...فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اول مره
الاسراء -  49,51
و گفتند: " وقتی استخوان و متلاشی شدیم؛ آیا ما در بدن جدیدی؛ آفریده می شویم؟...چه کسی ما را باز می گرداند " ؟ بگو! همآنکسی که شما را؛ بار اول متولد نمود!


۱ نظر:

  1. تولد دو باره خرافه است و ان همان تقمص ارواح است اما تولید دو باره موافق تناسخ است که بر پایه توحید بعثت امامت وعدالت دو باره معاد می یابد

    پاسخحذف