۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

بخش چهاردهم (2): قیامت های متوالی در قرآن




معمای بزرگ قرآن!

اگرچه بقول بزرگان؛ قرآن سراسر معما است؛ ولی آیۀ مشخصی در قرآن وجود دارد که کاملا ویژگیهای یک معمای تمام عیار را؛ دارا می باشد. مفسران آن را با استناد به روایات معصومین (ع)؛ از آیات متشابه معرفی نموده اند و تفسیرهای مختلفی از ابعاد و زوایای این معما را؛ ارائه دادند. با اینحال معمای بزرگ قرآن؛ ظاهرا در طول تاریخ؛ بی جواب مانده و حتی آن لاینحل بنظر می رسد. در این قسمت اما؛ تلاش می شود که با استفاده از متدی نوین؛ راز این معمای بزرگ؛ احتمالا برای نخستین بار در تاریخ؛ کشف و فاش گردد. اجازه دهید ابتداء نگاهی به متن
معما؛ بیاندازیم:

او کالذی مرعلی قریه و هی خاویه علی عروشها قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائه عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم قال لبثت مائه عام فانظرالی طعامک و شرابک لم یتسنه و انظر الی حمارک و لنجعلک ایه للناس و انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر

البقره - 259
کسی از شهر مخروبه ای گذر می کرد. پرسید: خدا چگونه مُردگان اینجا را؛ پس از مرگشان زنده می کند؟ پس خدا او را بمدت 100 سال بمیراند. سپس او را زنده کرد. خدا پرسید: چه مدتی گذشته؟ او پاسخ داد: بخشی از شبانه روز یا تمام آن. خدا گفت: تو 100 سال مُرده بودی! اما نگاه کن به غذایت و آشامیدنی ات که تغییری نکردند و فاسد نشدند. و نیز نگاه کن به الاغت. پس ما تو را نشانه ائی برای مردمان قرار دادیم. حال نگاه کن به استخوانها؛ چگونه آنها را سامان دادیم  و سپس آنها را با گوشت پوشاندیم. اینک وقتی او روشن شد؛ گفت: من می دانستم که خداوند بر هر چیزی تواناست!




*************


تفاوت « انی » و « کیف » در قرآن

 
قال انی یحیی هذه الله بعد موتها
 پرسید: خدا چگونه مُردگان اینجا را؛ پس از مرگشان؛ زنده می کند؟

در قرآن « انی » به سه معنی آمده است:
 

چگونگی - حیرت:  قالت رب انی یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر  مریم - 20
چه وقت - زمان  :  فاتوا حرثکم انی شئتم                                                البقره - 223
از کجا -   مکان :   قد اصبتم مثلیها قلتم انی هذا                                 آل عمران - 165

بکاری واژۀ
« انی » نشان می دهد که؛ قرآن پرسش آن شخص رهگذر را در سه مورد - چگونگی؛ زمان و مکان - بازسازی ؛ تنظیم و فرموله کرده است. اما واژۀ دیگری هم در قرآن است که؛ ظاهرا تنها بمعنای " چگونگی " است: « کیف ». و آن بلافاصله؛ در آیۀ بعدی آمده است. جالب آنکه اتفاقا این آیه نیز؛ دربارۀ چگونگی زنده شدن مُردگان است. پس اجازه دهید آن را بهمراۀ آیۀ معما گونه؛ بیآورم تا مقایسۀ نزدیکتر و روشنتری داشته باشیم: 

قال ابراهیم رب ارنی کیف تحیی الموتی
البقره - 260
ابراهیم گفت: پروردگارا؛ به من نشان ده چگونه مُردگان را زنده می کنی؟

قال انی یحیی هذه الله بعد موتها 
البقره - 259
شخص رهگذر گفت: چگونه خدا مُردگان اینجا را پس از مرگشان زنده می کند؟

اما « کیف » بر خلاف « انی » برای " زمان " و " مکان " بکار نیامده است. این دو تفاوت مهم دیگری نیز دارند:

کیف : برای فهمیدن از روی علم و شناخت نیز می باشد. 

انی : در رابطه با چیزیست که توضیح علمی و عقلانی ندارد و غیر قابل فهم می باشد. مانند معجزات و امور خارق العاده یا امور عادی ولی بشدت شگفت انگیز. در نتیجه باعث تعجب و حیرت و ناباوری می گردد.

در نمونۀ ذیل ، از هر دو عبارت ، استفاده شده است:

انظر کیف نبین لهم الایات ثم انظر انی یؤفکون
المائده - 75

بنگر؛ چگونه آیات را برای آنها روشن نمودیم. اما ببین؛ چگونه قضاوت می کنند؟!


به همین دلیل وقتی جبرئیل؛ در پاسخ به سوال ناباورانۀ مریم که؛ چگونه امکان دارد بدون همسر؛ فرزندی بیآورد؛ فقط می گوید:

همین که گفتم !

انی یکون لی غلام؟! قال کذلک! 

زیرا برای آن؛ توضیح علمی وجود ندارد. ولی اگر مریم می پرسید:

کیف یکون لی غلام

چگونه برایم پسری باشد؟

آنگاه جبرئیل می بایست آن را؛ توضیح علمی می داد!

اکنون معلوم می گردد که؛ شخص مفروض در معما؛ از درک و فهمیدن اینکه خداوند چگونه اینها را؛ دوباره زنده خواهد کرد؛ عاجز و درمانده بود و پاسخ روشن و قانع کننده ای نمی یافت. و این مسئله ای شد که؛ ذهن و روح او را؛ بشدت بخود مشغول کرده بود. 

قال انی یحیی هذه الله بعد موتها ؟! 

بعبارت روشنتر؛ ناتوانی او از درک و فهم « کیف »؛ موجب تعجب و حیرت او در قالب « انی » گردید.

علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان؛ چنین می گوید: 


" این گفتارش دو جهت دارد ، یکی تعجب از زنده شدن بعد از طول مدت ، و جهت دوم تعجب برگشتن اجزا بصورت اولش ، با اینکه این تغییرات غیرمتناهی را به خود دیده اند.

اما علیرغم اینکه آن شخص رهگذر با حیرت و درماندگی از فهم؛ در قالب « انی » بخود می گفت که؛ آخر خداوند چگونه این مُردگان را زنده می کند؛ با اینحال او مورد لطف ویژۀ خداوند قرار می گیرید تا؛ مسئله برای او روشن گردد. چرا؟ چرا خدا چنین لطفی را؛ مثلا؛ برای حضرت مریم ننمود؟ زیرا " معاد معجزه یا امر خارق العاده و غیر طبیعی نیست. بلکه قانون عام نظام آفرینش طبیعی است. به همین دلیل او؛ به اذن خدا؛ می بایست پاسخش را با تجربۀ شخصی بیآبد. از اینرو در ادامۀ معما می آید:

فاماته الله مائه عام ثم بعثه

پس خداوند او را بمدت 100 سال بمیراند. سپس او را زنده کرد!

 علامۀ طباطبائی؛ سپس؛ چنین می گوید:


" لذا خدای تعالی برایش مشکل را از هر دو جهت روشن کرد. اما از جهت اول از این راه روشن کرد که خود او را بمیرانید و دوباره زنده کرد ، و پرسید ، چقدر مکث کردی ؟ پس خداوند برای این شخص روشن کرد که کم و زیاد بودن فاصله زمانی میان زنده کردن و مسردن برای خدای تعالی تفاوت نمی کند...مثلا زنده کردن مرده های دیروز برایش آسان و زنده کردن مرده های سالهای پیش ، برایش دشوار باشد ، بلکه در برابر قدرت او ، دور و نزدیک ، یکسان و مساوی است ، 
و اما از جهت دوم از این راه که استخوانهائی که در پیش رویش ریخته بود را زنده کرد ، و جلو چشمش اعضاء بدن آن مردگان را به هم وصل نمود. "


اینک آیا؛ شما خوانندۀ گرامی؛ روشن شدید که؛ خداوند چگونه مُردگان را؛ زنده می کند؟!!
 
از کنجکاوی آن شخص مفروض؛ در آغاز معما؛ معلوم بود که؛ او به خدا و معاد ایمان داشت. و از اعتراف او در پایان معما؛ مبنی بر

فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر

پس از آنکه برای او روشن شد؛ گفت: من می دانستم که خدا برهر چیزی تواناست.

معلوم می شود که؛ او از همان اول هم؛ بر " قدرت بی انتهای الهی "؛ واقف بود. بنا بر این نمی بایست مشکلی در این مسئله داشته باشد که؛ برای خدا فرق نمی کند؛ کسی پارسال بمیرد یا صد سال پیش یا هزار سال پیش. زیرا خدا قادر و تواناست که؛ همه را زنده نماید.

پس چرا باید این موضوع؛ به یک سوالی؛ در کتاب عظیمی چون قرآن؛ تبدیل گردد؟ چه کسی و کدام کافری معاد را ؛ بخاطر اینکه برایش دشوار بود که بفهمد مُردۀ یکساله یا ده ساله یا هفصد ساله؛ برای خدا فرقی ندارد؛
انکار کرده ؟! و مهمتر اینکه اصلا شخص مفروض در معما؛ کی و کجا در این مورد؛ پرسش کرده بود؟! آیا این پرسش؛ توهم خودِ مفسران نیست؟ 

اما چگونه خدا او را روشن کرد؟ صاحب تفسیر المیزان ادامه می دهد: 

" معلوم شد...چون از او اعتراف گرفت که صد سال مردن با یک روز و یا چند ساعت مردن و سپس زنده شدن فرقی ندارد ، همچنانکه در روز قیامت از اهل محشر ، نظیر این اعتراف را می گیرد. "

اشارۀ علامه طباطبائی به تجربۀ شخص مفروض است؛ مبنی بر اینکه او یک روز یا نیم روز مُرده بود. ولی اولا این اعترافِ غلط و بر پایۀ جهل (!) را؛ خدا در همان آیه؛ تصحیح کرد!  « قال لبثت مائه عام ». < تو 100 سال مُرده بودی! >. ثانیا اینجا اصلا آن " فرق داشتن یا نداشتن در رابطه با مدت گذشت مرگ " که مورد توجۀ علامه بود؛ موضوعیت ندارد. ثالثا این تجربۀ او؛ چه ربطی به پرسش زمانِ زنده شدن مُردگان دارد؟! 

در ادامۀ معما؛ خداوند پس از افشای گذشت 100 سال از مرگ او؛ نظرش را بسوی غذا و آشامیدنی و نیز الاغش؛ جلب می کند:

قال لبثت مائه عام فانظرالی طعامک و شرابک لم یتسنه و انظر الی حمارک

خدا گفت: تو 100 سال (در عالم برزخ) اقامت داشتی! پس ببین که غذایت و نوشابه ات دگرگون نشده است! الاغت را هم ببین!


اما چرا خدا او را متوجۀ آذوقه اش نمود؟ علامۀ طباطبائی چنین می گوید:

" وقتى به او گفته شد تو صد سال است كه خوابیده اى ، چون امكان داشت كه این جواب تردید برایش به وجود بیاورد كه چرا هیچ تغییرى در خودش ، در بدنش و لباسش نمى بیند در حالى كه اگر انسان صد سال بمیرد در این مدت طولانى باید وضع بدنیش تغییر كند، طراوت بدن را از دست بدهد، و خاك شده و استخوانى پوسیده گردد. 
خداى تعالى این شبهه را كه ممكن بود در دل او پیدا شود، از این راه دفع كرد كه دستور داد به طعام و شراب خود بنگر كه نه گندیده و نه تغییر دیگرى كرده ، و نیز به الاغ خود بنگر كه استخوانهاى پوسیده اش پیش ‍ رویت ریخته ، و همین استخوانهاى الاغ بهترین دلیل است بر اینكه مدت خوابش طولانى بوده و وضع طعام و شرابش بهترین دلیل است بر اینكه براى خدا امكان دارد كه چیزى را در چنین مدت طولانى به یك حال نگه دارد: بدون اینكه دستخوش تغییر شود."

اما علامۀ طباطبائی ، قبل از این ، به نکتۀ مهمی اشاره می نماید: 

" و نیز مساله (( طعام )) و (( شراب )) و (( حمار)) را ذكر كرده ، در حالى كه به ذهن مى رسد كه هیچ احتیاجى به ذكر این ها نبود. و... با زنده شدن خودش روشن شده بود، دیگر چه حاجت داشت كه به وى دستور دهد كه به استخوانها نظر كند، اینها سوالاتى است كه در آیه به چشم مى خورد، و لیكن تدبر و دقت در اطراف آیه شریفه خصوصیات قصه را معلوم و روشن مى كند و در سایه آن ، پاسخ این اشكالات هم ظاهر مى شود."


پس ایشان می خواهند بگویند که؛ چون ممکن بود پاسخ خدا در او ایجاد تردید (!) نماید؛ خداوند از پیش طراحی نمود که 2 - 3 سند جلوی چشمش قرار دهد تا؛ با نظر به آنها؛ رفع شبه گردد.

اما کسی که بخودش شک داشته (!)؛ چگونه با دیدن آذوقۀ اش قانع می گردد؟! توضیح اینکه او بگمان خودش؛ تنها در طول ساعاتی از روز یا حداکثر یک شبانه روز؛
چنین تجربه ای را نموده بود. پس دگرگون نشدن آذوقه اش در این مدت کوتاه؛ طبیعی بنظر می رسد. در نتیجه؛ شک و تردیدش با نظر به همان آذوقه ؛ اتفاقا تشدید می گردد!

حتی اگر منظور خدا این بوده که؛ او آذوقه و الاغش را با هم مقایسه کند؛ ولی آن چه ربطی به طول مدت زمان دارد؟! شبه و تردیدش این بود که؛ آیا واقعا او به درازای 100 سال مُرده بود؟ اکنون اگر بدن بخاک و استخوان مبدل گشتۀ الاغش؛ نقش زمان سنجی را ایفا کند؛ اولا آن می خواسته کافی برای سنجش مدت مرگ خودش باشد و دیگر اشاره به طعام و آشامیدنی؛ لزومی نداشت. ثانیا بدن مُرده با توجه بشرایط آب و هوائی منطقۀ خاورمیانه و دیگر عوامل؛ باید در عرض تنها چند روز؛ بخاک و استخوان تبدیل گردد. پس آن نمی تواند سندی برای گذشت یک قرن (!) باشد. 

مرحوم علامه پرسش و پاسخ مهمی را طرح می کند: 


" چرا هیچ تغییری در خودش ، در بدنش و لباسش نمی بیند در حالی که اگر انسان صد سال بمیرد در این مدت طولانی باید وضع بدنیش تغییر کند ، طراوت بدن را از دست بدهد ، و خاک شده و استخوانی پوسیده گردد.
و وضع طعام و شرابش بهترین دلیل است بر اینکه برای خدا امکان دارد که چیزی را در چنین مدت طولانی به یک حال نگه دارد بدون اینکه استخوش تغییر شود. "


اهمیت این پرسش و پاسخ ایشان در این است که؛ اولا ایشان معتقدند که جسد مُردۀ آن شخص مفروض دستخوش تغییراتی نشده و همچنان با گذشت یک قرن؛ طراوت خود را حفظ کرده است! آنگاه دلیل آن را؛ تغییر نکردن طعام و آشامیدنی اش؛ بیان نموده است. اما نظر به این دو؛ اتفاقا بر تردید او؛ خواهد افزود. چرا که او می بیند آنها هیچ چیزی تغییر نکرده اند!

تنها موردی که باقی می ماند اینکه؛ چرا فقط بدن الاغش؛ بطور طبیعی؛ بخاک و استخوان تبدیل شد؟ علت این استثناء و تبعیض چه بود؟ بفرض که علت قانع کننده ای وجود داشته باشد؛ ولی چنانکه گفتم؛ تنها چند روز تا حداکثر چند هفته؛ کافی برای بخاک و استخوان تبدیل شدن کامل بدن الاغ بود. پس با آن نیز؛ شخص مفروض؛ نمی توانست به اطمینان قلبی دست یابد.

البته در خود آیه؛ اشاره ای روشن به اینکه؛ خداوند در مقابل چشمان شخص مفروض؛ بدن
بخاک و استخوان تبدیل شدۀ الاغش را بازسازی نموده؛ دیده نمی شود. و حتی از خود آیه نمی توان بوضوح و قطعی پی بُرد که؛ بدن الاغ اصلا بخاک و استخوان تبدیل شده بود.

اما حتی اگر تمام آنچه را که مفسران گفته اند درست باشد؛
پرسیدنی است که راه اعجاز و امر خارق العادۀ الهی؛ چگونه می تواند؛ پاسخی روشن؛ برای فهمیدن معاد باشد؟!!




کشف راز معما !

اکنون به مهمترین نکتۀ معما رسیده ایم. و می پرسیم علیرغم اینکه موضوع دربارۀ " احیاء مُردگان " بوده ؛ چرا قرآن در مورد زنده شدن شخص مفروض؛ بجای استفاده از واژۀ " حی " ؛ واژۀ " بعث "؛ بکار بُرده است؟ چرا قرآن یکی از گزینه های احتمالی ذیل را انتخاب ننمود؟

 
الف - قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله عام ثم احیاه
ب -  
قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله عام ثم  رجعه
پ -   قال انی یبعث هذه الله بعد موتها فاماته الله عام ثم 
احیاه

چنانکه در بخش سیزدهم (2) نشان دادم؛ دو واژۀ
" حی " و " رجع " در قرآن؛ هم در مورد زنده شدن در " جسد مُرده " یا " بدن قبلی "؛ آمده است و هم  برای زنده شدن در " بدن جدید ". بعنوان نمونه؛ قرآن در آیۀ ذیل فاش می نماید که؛ عیسی (ع) مُردگان را زنده می کرد:

و رسولا الی بنی اسرائیل...و احی الموتی
آل عمران - 49


یعنی در واقع؛ اجساد مُرده؛ احیاء می شدند. اما قرآن به احیاء مُردگان در " بدن جدید " نیز تصریح نموده است:

قال من یحی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی انشاها اول مره... قادر علی ان یخلق مثلهم
یس - 78الی81 

پرسید: چه کسی استخوان پوسیده و پراکنده را زنده می کند؟ بگو! آنکسی که آنها را بار اول آفرید؛ آنها را زنده می نماید...او قادر است که مانند آنها (بدن دنیوی انسانها) را بیآفریند.

پس بعثت در قیامت؛ زنده شدن " بدنِ مُردگان " نیست؛ بلکه " خودِ مُردگان " است. و نیز منظور از 

" خلقت جدید "؛ بازسازی " بدن قدیم " نیست؛ بلکه آفرینش " بدن جدید " است. دقت نمائید.

اینک اگر پاسخ قرآن در شکل « احیاه »؛ در گزینۀ (الف) می بود؛ بالاخره معلوم نمی شد که؛ خداوند مُردگان را چگونه زنده می نماید. بعبارت دیگر؛
« احیاه »؛ نه تنها نمی توانست پاسخی برای " درماندگی در فهم از چگونگی " که با « انی » نشان داده شده؛ باشد؛ بلکه کار را از آنچه که بوده؛ خراب تر هم می کرد! زیرا حتی تجربه هم؛ که بهترین راه فهمیدن است؛ کارساز نبوده است!

همین موضوع؛ در مورد انتخاب واژۀ " رجع " نیز صادق است. اگرچه قرآن؛ " رجعت به جسد مُرده
" را ممنوع اعلام نموده است:

حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون...کلا !
المؤمنون - 100
 
زمانی که مرگ او فرا می رسد؛ می گوید: خدایا مرا " رجعت " ده!...هرگز!

و حرام علی قریه اهلکنا انهم لا یرجعون

الانبیاء - 95

رجعت جوامع و قریه ای را که نابود می کنیم؛ حرام است.

ولی بهر حال در ساختار قرآن؛ از نگاه تصوّر کافران؛ واژۀ " رجعت " برای " زنده شدن جسد مُرده " نیز آمده است. البته قرآن؛ به نوع دیگری از " رجعت "؛ ولی از طریق " بدن جدید "؛ قائل است. رجعتی که همان کافران آن را؛ بعید و دور از واقعیت؛ می پندارند!


ء اذا متنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید...بل هم فی لبس من خلق جدید
ق -3الی15
حتی وقتی مُردیم و خاک شدیم؟! این چنین رجعتی؛ مردود است...البته کسانی دیگر؛ از " خلقت جدید " در شک و تردیدند.

در اینجا نیز؛ اگر پاسخ قرآن در شکل « رجعه »؛ در گزینۀ (ب) می بود؛ باز هم معلوم نمی شد که؛ خداوند مُردگان را چگونه زنده می نماید. و با توجه به تحریم " رجعت " در قرآن؛ آن
نه تنها نمی توانست پاسخی برای " درماندگی در فهم از چگونگی " که با « انی » نشان داده شده؛ باشد؛ بلکه کار را از آنچه که بوده؛ بسیار بدتر هم می کرد! زیرا در گردنۀ تناقضگوئیهای قرآن؛ احتمال خطر سقوط در درۀ " کفر " وجود دارد!

تذکر
: آنچه را در بالا گفتم؛ در مورد واژۀ « خروج » هم صادق است که؛ در
بخش سیزدهم (2)؛ بدان اشاره کردم. ولی در اینجا؛ از ذکر آن خود داری می کنم.

اما کاربُرد واژۀ " بعث " در قرآن؛ منحصر بفرد است. چنانکه در بخش سیزدهم (2) توضیح دادم؛ این واژه دارای دو معنی عام و خاص است که؛ متاسفانه مفسران بدان عنایت نداشته اند. معنی خاص
" بعثت مُردگان " خلقت جدید مثل بدن قدیم " است. بدین دلیل نمی توانست - مثلا - در آیۀ ذیل؛ از این واژه استفاده شود:

اذ قال الله یا عیسی ابن مریم...اذ تخرج الموتی
المائده -110

آنگاه که خدا به عیسی پسر مریم گفت که؛ تو مُردگان را (باذن من) زنده می کنی.

اذ قال الله یا عیسی ابن مریم
...اذ تبعث الموتی

آنگاه که خدا به عیسی پسر مریم گفت که؛ تو مُردگان را (باذن من) مبعوث می کنی.


زیرا آن می خواسته بدین معنی باشد که؛ عیسی (ع) مُردگان را؛ در خلقت جدیدی؛ آفرید!



اینک با این معنی؛ به معمای مورد بحث؛ برمی گردیم:


قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله عام ثم خلقه جدید!

با کنجکاوی حیرت انگیزی از خود پرسید: آخر خدا چگونه اینها را پس از مرگشان؛ زنده می کند؟ پس خدا او را بمدت 100 بمیراند؛ سپس او را در بدن جدیدی آفرید!

 
می بینیم که « بعثه » در واقع؛ پاسخی روشن و مملوس؛ به تعجب و درماندگی او از " چگونگی " بوده؛ که در قالب عبارت «انی» توصیف شده است.
اما وقتی مفسران همین واژۀ « بعثه » را؛ به « احیاه » و 
« رجعه » معنی می کنند؛ راز مجهول؛ در " چگونگی زنده کردن " هرگز معلوم نمی گردد! و در نتیجه گزینۀ آخر؛ اصلا غلط است. زیرا محل پرسش و پاسخ؛ و یا معلوم و مجهول؛ جابجا شده است! 

پ - قال انی یبعث هذه الله بعد موتها فاماته الله عام ثم احیاه




منظور از لم یتسنه؛ معنی آن است!

در ادامه؛ خدا از آن شخص مفروض می پرسد که؛ چه مدت در عالم برزخ اقامت داشتی (مُرده بودی). او پاسخ می دهد که نیم روز یا حداکثر یک شبانه روز. اما خداوند برای او فاش می نماید که؛ او 100 سال در عالم مرگ؛ اقامت نموده بود! آنگاه او را متوجۀ طعام و آشامیدنی اش می نماید:

فانظر الی طعامک و شرابک لم یتسنه


پس بنگر به غذایت و نوشیدنی ات که دگرگون نشده اند!


واژۀ " نظر " در قرآن؛ ملازم علم و شناخت است. بنا بر این؛ آن بمعنی نگاه علمی و بررسی عقلی؛ برای فهمیدن و آگاهی می باشد. مانند:

فلینظر الانسان الی طعامه
عبس - 24

پس انسان باید به طعامش؛ با دانش و آگاهی؛ بنگرد. 


اما واژۀ « یتسنه » از ریشۀ " سن " بمعنای " سال " است. بنا بر این « یتسنه » یعنی " سالها بر آن گذشته " است. و در فارسی روان می توان آن را به " سالخورده " ترجمه کرد. ولی در اینجا با « لم » منفی شده است. یعنی " غیر سالخورده ".

به عقیدۀ مفسران «
لم یتسنه »؛ در آیه؛ کنایه از این است که بقدرت اعجاز و امر خارق العادۀ الهی؛ غذا و نوشیدنی شخص رهگذر؛ پس از گذشت 100 سال؛ هیچ تغییری نکرده و فاسد نشده و همچنان قابل استفاده کردن می باشد.اما امر خداوند در قالب عبارت « فانظر » به شخص مبعوث شده؛ بازبینی آگاهانه و بررسی عقلی برای فهمیدن بوده است. حال چگونه می توان چنین امری را؛ با معجزه و امر خارق العاده جمع کرد؟!

این عبارت تنها یکبار؛ و همین جا؛ در قرآن استفاده شده است. اما چرا از عبارتی مانند « لم یتغیر » در آیۀ « وانهار من لبن لم یتغیر طعمه »(محمد - 15) استفاده نشد؟ بنظر می رسد که « لم یتغیر » تغییرناپذیری در خود " شئی " است. اما « لم یتسنه » تغییر نکردن شئی نیست؛ بلکه نگذشتن " زمان " بر آن است.

اگر منظور از « لم یتسنه » که بمعنای " نگذشتن سالها " است؛ اشاره به این باشد که علیرغم گذشت سالیان سال؛ هیچ تغییری در طعام و شراب او؛ رُخ نداده و آنها سالم ماندند؛ پس چرا در آیات اصحاب کهف؛ همین عبارت را بکار نبُرده و برعکس می گوید که؛ سالیان سال بر آنها؛ گذشت! و چیزی را هم استثناء قرار نداد؟!

فضربنا علی اذانهم فی الکهف سنین عددا
الکهف - 11

گوشهای آنان را بستیم تا درغار سالیان متمادی خوابیدند.

ولبثوا فی کهفهم ثلاث ماه سنین وازدادوا تسعا
الکهف - 25

و در غار 309 سال اقامت داشتند.

چرا که بنظر نمی رسد؛ بدنهای اصحاب کهف و بدن سگشان در طول 309 سال تغییر کرده بودند. زیرا در غیر اینصورت می بایستی؛ از فرط گرسنگی و تشنگی و کهولت می مُردند. در اینصورت؛ خداوند بقدرت خود؛ می بایستی آنان را؛ از مرگ حتمی هم حفظ می کرد. ولی هیچ نشانی؛ دال بر چنین چیزی؛ در آیات سورۀ کهف (که می توان آن را قرینۀ آیۀ مورد بحث دانست) وجود ندارد. و فقط به بستن گوشهای آنان اشاره شده است. تصور آنان مبنی بر « لبثنا یوما او بعض یوم »< یک روز یا ساعاتی > خود گواه و سندی است بر اینکه؛ جوانان اصحاب کهف؛ نمی توانسته اند کهنسالان 300 ساله شده باشند. زیرا غیر قابل تصور و قبول است که؛ آن جوانان می خواستند به چهرۀ یکدیگر بنگرند؛ و علیرغم گذشت بیش از 300 سال بگویند که؛ ما یک شبانه روز و یا حتی نیم روز؛ در غار خوابیدیم و جوانی شان را فراموش کرده باشند؟ اصلا نفس پرسش آنها؛ دلالت بر نوعی آگاهی از خواب طویل و غیرعادیشان دارد.

حتی اگر موضوع اصحاب کهف درست نباشد؛ یک امر اما؛ قطعی است و آن اینکه؛ معنی صحیح عبارت
« لم یتسنه »؛ " نگذشتن سن و سال " است و نه " تغییر اشیاء ". پس معنی آیه چنین می شود:

قال لبثت مائه عام فانظر الی طعامک و شرابک لم یتسنه

100 سال مُرده بودی ولی ببین که این سالها ؛ بر طعام و آشامیدنی ات نگذشته است!

بعبارت دیگر؛ بر خلاف معنی و ترجمۀ مفسران؛ مبنی بر گذشت 100 سال از طعام و آشامیدنی شخص رهگذر؛ معنی و ترجمۀ فوق بر آن است که؛ 100 سال از طعام و آشامیدنی نگذشته بود! درست به همین خاطر؛ آنها دچار تغییر و دگرگونی نشده و تازه و جوان و سالم بودند! در نتیجه امر معجزه و خارق العاده و عجیب و غریبی؛ رُخ نداده بود! به دیگر سخن؛ آن غذا و آشامیدنی را شخص مبعوث در بدن جدید؛ تازه خریداری و تهیه کرده بود!
اما پس چرا خدا؛ او را متوجۀ آذوقه اش نمود؟ پاسخ این است که عبارت « فانظر » < بنگر >؛ نقش دو سویه دارد که؛ یک سوی آن متوجۀ ما خوانندگان معمای قرآن است! تا با توجه و تامل به این بخش از آیه؛ معنی « ثم بعثه » را بفهمیم! بعبارت دیگر؛ آن نشان می دهد؛ میان آن دو
ارتباط مستقیمی وجود دارند: 
ثم بعثه = لم یتسنه . یعنی  بدن جدید  = غذای جدید!



طعامک و شرابک


خداوند به شخص رهگذر؛ که پس از گذشت 100 سال دوباره زنده شده بود؛ چنین امر می کند: غذایت و آشامیدنی ات را ببین! به اعتقاد مفسران ضمیر ملکی « ک » < مال تو > ؛ اشاره به شخص رهگذر است و منظور؛ آن غذا و آشامیدنی است که وی؛ قبل از مرگش؛ در 100 سال پیش بهمراه خود داشت. ولی حقیقت این است که؛ این معنا و فهم از آیه؛ خلاف اصول و موازین قرآن است! واقعیت این است که
ضمیر ملکی « ک » < مال تو > ؛ اشاره به شخص دیگری دارد (؟!) توضیح اینکه اولا بنا بر قرآن؛ با مرگ انسان؛ ارتباطش با هر آنچه که به او تعلق داشته؛ قطع می گردد و در نتیجه او بطور طبیعی؛ مالکیت را از دست می دهد.
 
و لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولنا کم وراء ظهورکم و...لقد تقطع بینکم
الانعام - 94

و بتحقیق که شما را مانند خلقت اول تان؛ انفرادی می آوریم وهر آنچه بشما دادیم را؛ پشت سر خود می گذارید و...قطعا ارتباطات و مالکیت را؛ میان شما قطع می کنیم. 


و تقطعت بهم الاسباب
البقره - 166

مالکیت وسیله ها میانشان قطع می شود.


پس؛ بنا بر موازین قرآنی؛ مالکیت بر آن طعام و شراب ؛ یک قرن پیش با مرگ صاحب آن قطع و از اعتبار خارج گردیده بود. زیرا مالکیت اشیاء و اسباب مادی دنیوی به اعتبار بدن مادی و دنیوی صاحب آنها اعتبار دارد. بعبارت دیگر مالکیت تا موقعی زنده و برقراراست که مالک زنده باشد و با قطع حیات او مالکیت او نیز؛ قطع می گردد. قطع و خاتمۀ مالکیت انسان؛ بر هر آنچه در زندگانی دنیا به او تعلق داشته؛ با وقوع " بعثت " که " خلقت جدید " است؛ بحد تمام و کمال می رسد. از اینرو تمامی آیاتی که در بیان قطع مالکیت انسان است؛ آیات معاد و بعثت هستند! دقت نمائید. همین موضوع در مورد الاغِ شخص رهگذر نیز؛ صادق است:

و انظر الی حمارک

 

و نیز به الاغت بنگر !
 

به دلائل روشن قرآنی ذیل:

 

فلا انساب بینهم یومئذ
المؤمنون - 102

پس تمام نسبتها در این موقع از بین می رود.



 
یوم لا تملک نفس لنفس شیئا
الانفطار - 20

روزی که هیچ نفسی مالک نفس دیگری نیست.



 
و اصلا یکی از نامها و توصیفات « یوم البعث » ، همان « یوم الفصل » یعنی " جدائی " می باشد


ا اذا متنا و کنا ترابا و عظاما ا انا لمبعوثون ... هذا یوم الفصل
صافات - 16 الی 21

آیا وقتی ما مُردیم و خاک و استخوان گشتیم ، ما قطعا مبعوث می شویم؟ ... این روزی جدائی است
 

و این جدائی حتی شامل مادر و فرزندش هم می شود


لاتنفعکم ارحامکم و لا اولادکم یوم القیمه یفصل بینکم
الممتحنه - 3
 
 



قبلا به این نتیجه رسیدیم که « بعثه »؛ پاسخ روشنی بود به کنجکاوی عاجزانۀ « انی ». 

قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله عام ثم بعثه

زیرا با آن معلوم شد که؛ زنده شدن مُردگان از طریق " خلقت بدن جدید " صورت می گیرد:


و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا... فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اول مره...یخلق مثلهم
الاسراء -  99 /49,51
و گفتند: " وقتی استخوان و متلاشی شدیم؛ آیا ما در بدن جدیدی آفریده می شویم؟...بعد بلافاصله می پرسند: چه کسی ما را باز می گرداند " ؟ بگو! همآنکسی که بار اول شما را آفرید!...مثل همین بدنها را می آفریند.

اما از آنجائیکه خلقت " بدن جدید "؛ مثل و مانند " بدن قبلی " خواهد بود و نه عین آن؛ پس آن غذا و آشامیدنی و همچنین الاغ؛ مال شخص دیگری بوده ؛ نه همان شخص رهگذر که در یک قرن پیش مُرده بود. زیرا " مالکیت " بر  اساس " بدن " استوار است و نه " روح "! در نتیجه؛ هم از نظر طبیعی و تکوینی و هم از نظر حقوقی و تشریعی؛ " مالک "؛ شخص دیگری محسوب می گردد!

پس خدا هرگز با آن شخص مفروض سخن نگفته بود! بلکه با شخص مبعوثی گفتگو می کرده است. بنا بر این؛ آن شخص مفروض برای همیشه مُرده بود و هرگز دوباره زنده نشد! اکنون این شخص مبعوث است که؛ آذوقه و الاغ خودش را دارد و اینها هیچ ارتباطی با آن شخص مفروض ندارند. ولو الاغ شخص مفروض هم؛ طبق موازین قرآنی؛ در بدن جدیدی مبعوث گردیده و به فرض با دست تقدیر الهی به شخص مبعوث - بنحوی - بازگشت نموده باشد.


با بعثت و خلقت جدید الاغ ؛ اکنون معلوم می شود که؛ چرا؛ بر خلاف ادعای مفسران؛ در آیه؛ سخنی از اینکه خدا امر به آن شخص مبعوث کرده که؛ به استخوانهای الاغش بنگرد و یا اینکه خدا در مقابل چشم وی؛ بدن متلاشی و اضمحلال شدۀ الاغش را بازسازی کرده باشد؛ وجود ندارد. زیرا هیچکدام آنها هرگز روی نداده بودند!

 

دومین سند قطعی قرآن در " قیامت های متوالی "!

چنانکه در قسمت گذشته آوردم؛ فرمول " قیامت " عبارت است از " بعثت بعد موت ". و معنی خاص 

" بعثت مُردگان "؛ " خلقت جدید " می باشد. پس هر گاه چنین واقعه ائی برای انسانی رُخ دهد؛ قیامت او بطور کامل بوقوع پیوسته است. بنا بر این؛ در معمای بزرگ قرآن؛ عبارت ذیل؛ دلالت آشکار بر وقوع قیامت و تحقق معاد؛ برای آن شخص رهگذر؛ دارد:

قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائه عام ثم بعثه


او پرسید: خداوند چگونه اینها را پس از مرگشان زنده می نماید. پس خدا او را بمیراند. سپس او را زنده نمود!

ولی می دانیم که بازگشت به زندگانی دنیا؛ در بدن جدید؛ منتهی به " مرگ " خواهد شد. از طرفی دیگر؛ قرآن تصریح دارد به اینکه:

انکم مبعوثون من بعد الموت
هود - 7

شما حتما پس از مرگ؛ مبعوث می شوید.

ثم انکم بعد ذلم لمیتون ثم انکم یوم القیمه تبعثون

المومنون - 15 , 16
بعد شما حتما می میرید. سپس شما را در روز قیامت زنده می نماید.

بنا بر این؛ آن شخص مبعوث در معما؛ باید منتظر بعثت دیگری؛ در خلقت جدیدی؛ باشد. درنتیجه وقتی دو بار؛ بعثت درخلقت جدید قطعی شد؛ بنا براصل تکرار پذیری قانون؛ او عملا مشمول "قیامت های متوالی" گشته است. همچنین بنا بر اصل عدالت در طبیعت؛ همۀ ابنای بشر باید مشمول همین " قانون " باشند.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر