۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

بخش چهاردهم (3): قیامت های متوالی - حل معمای قرآن






در ادامۀ بررسی و تجزیه و تحلیل معمای بزرگ قرآن؛ خداوند پس از اشاره به طعام و آشامیدنی و نیز الاغ شخص مبعوث؛ سرانجام او را بعنوان " آیه " و " نشانه " ای برای مردمان قرار می دهد:

و لنجعلک ایه للناس

 
چرا؟ و چگونه او می توانست " آیه " باشد؛ در حالیکه شاهدی در آنجا - بر اساس داستان معما - وجود نداشته است؟!

شاید منظور این استکه او اکنون زندگانی قبلی اش را؛ در 100 سال پیش؛ بطور روشنتری بیآد آورده؛ پس او می تواند نقش " آیه " را؛ در میان انسانهای دیگر داشته باشد. زیرا مردم معمولا زندگانی گذشته شان را؛ بیآد نمی آورند.

پس احتمالا آنچه ظاهرا؛ گفتگوی او با خدا بوده؛ در واقع؛ بیآد آوردن تدریجی زندگانی قبلی و مرگش؛ به اذن خدا؛ بوده است.


سناریوی قرآن

اما مهمتر از همه اینکه؛ او نقش اول در سناریوی قرآن را؛ داشته است. همین نقش او در معما؛ او را 
" آیه " یا " نمونه " برای همۀ مردم قرار داده است. اما بنا بر تفسیر سنتی او چگونه می توانست " آیه " باشد؛ در حالیکه خودش؛ طبیعتا؛ باید ناتوان از درک علمی و فهم معجزه و امر خارق العاده و غیر طبیعیِ سرگذشت خود؛ بوده باشد؟! او چگونه می توانست منبع یا وسیلۀ آگاهی و روشنائی و هدایت انسانها باشد؛ و حال آنکه نه چگونگی « بعثه » را درک کرده و نه راز « لم یتسنه » را فهمیده؟ و در نتیجه حیرت او تشدید شده است. زیرا حتی تجربه نیز؛ مشکل گشا نبوده که هیچ؛ مشکل آفرین هم شد! باری؛ او بخوبی می توانست این پرسشهای جدید را مطرح کند:

1. طعام و شرابش؛ چگونه با قدرت الهی؛ در طول یک قرن؛ بدون هیچ تغییر و دگرگونی؛ ماند؟
2. الاغ بخاک و استخوان مبدل گشته اش؛ چگونه با قدرت الهی؛ بازسازی شد؟
3. خودش
چگونه با قدرت الهی؛ دوباره زنده شد؟

زیرا در پایان معما؛ او گفته بود که؛ او از اول هم می دانسته که؛ خداوند بر هر چیزی قادر است. منتها او نمی دانست: چگونه؟

و بالاخره مهمتر و عجیب تر از همه:

4. خداوند با اعجاز
و امر خارق العاده (و حتی غیر طبیعی)؛ چگونه انتظار دارد که؛ بندگانش پاسخهای روشن دریافت کنند و هدایت شوند؟!!

شاید تنها تفاوت او با الاغش؛ در بیآد آوردن زندگانی قبلی؛ بوده است!!

پس تنها می توان به دو دلیل او را " آیه " دانست: بیآد آوردن زندگانی قبلی اش در آن زمان و نیز نقش اول او در معما؛ در زمان ما !




و لنجعلک ایه للناس

در عبارت فوق با تقدم واژۀ « ایه »؛ بدان تاکید شده است. نکتۀ جالب توجه اینکه در داستان طوفان نوح؛ قرآن دو گونه از عبارت فوق را بیان نموده است. آنگاه که متوجۀ نوح (ع) و مومنین است؛ می گوید:


 فانجینه و اصحاب السفینه و جعلناها ایه للعالمین
العنکبوت - 15
 
پس او (نوح) و یارانش در کشتی را نجات دادیم و آنها را " آیه " ائی برای جهانیان قرار دادیم.

در اینجا واژۀ
« ایه »؛ تقدم دارد. این نشان از اهمیت و بزرگی و ارزش امر نجات نوح پیامبر و مومنین؛ بطور کلی؛ دارد. ولی قرآن در رابطه با همان داستان؛ وقتی متوجۀ کافران می شود؛ واژۀ « ایه » را؛ با تاخّر می آورد تا تحقیر و بی اهمیتی سرنوشت کافران را نشان دهد:

لما کذبوا الرسل اغرقنهم و جعلناهم للناس ایه

الفرقان - 37

از آنجائیکه آنان پیامبران را انکار کردند؛ آنان را در دریا غرق کردیم و سرنوشت آنان را برای مردم؛ آیۀ عبرت؛ قرار دادیم.

بنا بر این؛ داستان آن شخص مبعوث در معما؛ باید از اهمیت خاص و ارزش فوق العاده ای باشد که؛ با تقدم
واژۀ « ایه »؛ بدان تاکید شده است.



شاهکار هنری - ادبی قرآن!


خلقت عیسی (ع) در قرآن؛ پرده از برخی حقایق در آفرینش انسان؛ برمی دارد. چگونگی خلقت دو انسان در قرآن؛ بشکل اسرارآمیزی آمده است. یکی خلقت نخستین انسان و  دیگری خلقت جدید شخص مبعوث در معمای مزبور. قرآن چگونگی آفرینش آدم (ع) را به چگونگی آفرینش عیسی (ع)؛ ارجاع داده است:

ان مثل ادم عندالله کمثل عیسی خلقه من تراب
آل عمران - 59
بدرستیکه نمونۀ (آفرینش آدم) همانند (آفرینش) عیسی است. او را از خاک آفرید.

این آیه دلالت بر این دارد که مبداء آفرینش هر دوی آنان؛ " خاک " بوده است. پس در حقیقت؛ این آیه می خواهد بدینگونه؛ منظور از آفرینش آدم از خاک را؛ روشن نماید و نه آفرینش عیسی (ع) را. بخاطر اینکه نمی گوید:

ان مثل عیسی عندالله کمثل ادم خلقه من تراب

و علت اینکه قرآن این دو را مثال زده؛ برای آن است که؛ آفرینش این دو انسان؛ محل بحث و جدال و اختلاف در تاریخ گردیده بود. اکنون قرآن می خواهد؛ بشریت را از اختلاف به اتفاق؛ در این مورد؛ هدایت نماید. از اینرو آفرینش آن دو؛ « عند الله »؛ مانند هم است. زیرا در آفرینش طبیعی؛ تفاوتی وجود ندارد:

ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت
الملک - 3

در آفرینش خدای رحمان؛ تفاوتی نخواهی دید!

بکارگیری اسم « الرحمن »؛ دلالت بر " آفرینش طبیعی " دارد. زیرا " رحمان " اسم عام است. در نتیجه آفرینش آدم (ع) و عیسی (ع)؛ هر دو؛ طبیعی بوده است. این بدان معناست که اولا مبداء هر دو؛ مانند همۀ بشریت؛ از خاک بوده و ثانیا هر دو؛ در رحم مادر تکوین یافته بودند! هر چند که آفرینش طبیعی یکی از آن دو؛ غیر معمول باشد.

اما از مثال قرآن همچنین معلوم می شود که؛ در « عند الناس »؛ مسئله طور دیگریست! ولی خدا بهتر از مردم می داند که؛ منظور او از آفرینش انسان از خاک؛ جنسِ بدن انسان است و نه چگونگیِ آفرینش آن. و این تفاوت آشکاریست که؛ تفسیر سنتی موفق به درک آن نشد.

هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض و اذ انتم اجنه فی بطون امهاتکم

النجم - 32

او بهتر از شما می داند که وقتی (در قرآن می گوید) شما را از (جنس) " زمین " آفریده؛ همانموقع شما جنین هائی در رحم مادرانتان بودید!

پس معنی اینکه؛ خدا آدم را از خاک آفرید؛ جنسِ زمینی جنین است!



راهنمائی هنرمندانۀ قرآن برای حل معما

اما خداوند چگونه آن شخص مفروض در معما را؛ پس از مرگش؛ مبعوث نمود؟ قرآن درمقام پاسخ؛ راه کشف آن را نشان می دهد. بدین گونه:

 
و انظر الی حمارک و لنجعلک ایه للناس

و بنگر به الاغت و قطعا ما تو را " نشانه " ای برای مردمان قرار دادیم!


در این قسمت از معما؛ عبارت « انظر » یکبار آمده و از طرفی دیگر میان الاغ شخص مبعوث و خودش؛ حرف عطف « و » آمده است. این بدان خاطر است که " بدن الاغ " و " بدن انسان " در اصل و اساس؛ یکی هستند. بدین معنی که هر دو " بدن حیوانی " می باشند. ( پس - در حقیقت - سوال این است که خداوند چگونه " بدن حیوانی " را پس از مرگش؛ مبعوث می نماید؟ هر چند که ادب قرآن موجب شده که مسئله روی " انسان " متمرکز گردد).

اما آن همچنین نشان می دهد که
عبارت « انظر »؛ عبارت « لنجعلک ایه للناس » را نیز ؛ بنحوی؛ در برمی گیرد. بدین معنی که:

تو ای خوانندۀ قرآن! بهمراه آن شخص مبعوث در معما؛ هم  " الاغ " را نگاه کن
و هم نگاه کن؛ کجای قرآن این عبارت را؛ پیدا می کنی! زیرا اگر قرآن اقوم و بهترین کتاب هدایت است؛ پس سِرّ چگونگی بعثت شخص مفروض در معما را هم؛ می توانی در قرآن بیآبی!

اکنون وقتی با کمک راهنمائی خود " معما "؛ بدنبال آن عبارت  خاص؛ در قرآن می گردیم؛ آن را در رابطه با آفرینش عیسی (ع)؛ می یابیم!


قالت انی یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر و لم اک بغیا قال کذلک قال ربک هو علی هین و لنجعله ایه للناس
مریم - 20 , 21

مریم (به جبرئیل) گفت: آخرچگونه امکان دارد برایم پسری باشد؛ در حالیکه بشری با من تماس نداشته و من نیز خطاکار نبودم؟! (جبرئیل) پاسخ داد: چنین خواهد شد! آن برای پروردگار تو آسان است! و ما او را " آیه " ای برای انسانها قرار دادیم.

می بینیم که آن عبارتِ خاص تنها؛ در  رابطه با " چگونگی آفرینش عیسی (ع) در رحم مادر " آمده است! و در هیچ جای دیگر قرآن؛ در رابطه با موضوع مشخص خلقت انسان؛ این عبارت نیآمده است! آیا این هنر شگفت انگیز ادبی قرآن نیست؟!
بعلاوه اینجا نیز؛ با عبارت « انی » که دلالت بر تعجب و حیرت در " چگونگی " دارد؛ آمده است. دقت کنید که همین عبارت
« انی » در رابطه با خلقت بطور کلی؛ تنها در مورد خلقت عیسی (ع) و یحیی (ع) از رحم مادر و نیز خلقت جدید شخص مبعوث در معمای قرآن؛ آمده است:

قال رب 
انی یکون لی غلام و کانت امراتی عاقرا
مریم - 8
زکریا گفت: پروردگارا؛ چگونه برایم پسری می تواند باشد؛ در حالیکه زن من نازاست!

بنا بر این می توان و باید پذیرفت که آیات 20 - 21 از سورۀ مریم؛ مذکور در بالا؛ تفسیر قرآن بقرآنِ چگونگی بعثت و خلقت جدید شخص مفروض؛ در معمای قرآن؛ در سورۀ بقره هستند. 
پس آن شخص مفروض در معما نیز؛ از طریق رحم مادر؛ مبعوث شد!  لطفا باری دیگر؛ در آیات ذیل تامل نمائید:

 قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائه عام ثم بعثه...و لنجعلک ایه للناس

قالت انی یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر و لم اک بغیا قال کذلک قال ربک هو علی هین و لنجعله ایه للناس


ممکن است بگوئید؛ ما پذیرفتیم که آیات سورۀ مریم؛ تفسیر آیۀ مورد بحث؛ در سورۀ بقره است. ولی آن بمعنی خلقت آن شخص مبعوث؛ از طریق رحم مادر نیست. توضیح اینکه؛ آیات سورۀ مریم در بیان این حقیقت است که؛ خلقت عیسی (ع) از طریق معجزه و امر خارق العادۀ الهی بوده است. پس بعثت آن شخص مفروض؛ در معما نیز؛ باید از طریق معجزه و امر خارق العادۀ الهی بوده باشد.

خلقت عیسی
(ع) معجزه نبود!

اما معجزه و امر خارق العاده؛ در مورد بارداری مریم (ع) بود؛ نه آفرینش عیسی (ع)! که آفرینش او؛ کاملا طبیعی و حتی معمولی بوده است! به بیان دیگر؛ طریق بارداری مادر عیسی (ع) بود که؛ امری غیر معمول بوده؛ اگرچه غیر طبیعی نبود. اما مطمئنا خودِ عیسی (ع)؛ بنا بر نص صریح قرآن؛ از نطفه ای ممزوج از مذکر و مونث ؛ آفریده شده بود. و این آفرینشی است؛ هم طبیعی و هم معمولی:

انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج

الانسان - 2
بدرستیکه ما " انسان " را از نطفۀ ممزوج (از مذکر و مونث) آفریدیم.

چنانکه همین ادعا در مورد خلقت یحیی نبی (ع)؛ در سورۀ مریم؛ نیز صادق است. حداقل آنکه کسی نمی تواند آفرینش طبیعی عیسی (ع) را انکار کند. او حداکثر می تواند بارداری مریم را پدیده ائی " غیرمعمول " بداند.

شاید بتوان گفت که؛ نحوه ای از مُدل بارداری مریم؛ امروزه با پیشرفت علم پزشکی؛ معمول گشته است!


در هر صورت؛ تشابۀ خلقت آن شخص مبعوث و عیسی (ع) تنها در " خلقت طبیعی از رحم مادر " نیست؛ بلکه خلقت هر دوی آنها؛ معمائی بود.
و اگر بخواهیم امر خارق العادۀ مشترکی را بپذیریم؛ آن " غیر معمول " بودن پدیده است و نه " غیر طبیعی " بودن آن. و شاید آن در مورد بعثت شخص مفروض؛ در معما؛ " بیآد آوردن زندگانی گذشته " است که؛ امر غیر معمولی بحساب می آید. چنانکه سخن گفتن عیسی (ع) در گهواره و افشای اینکه خدا او را پیامبر نموده؛ امر غیر معمولی بوده است. دقت نمائید.

در هر صورت قرآن اما؛ بزرگتر از آن است که تا بدینجا بسنده نماید. از اینرو در ادامۀ معما؛ وارد رحم می شود!

و انظر الی حمارک و لنجعلک ایه للناس و انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما
و به الاغت نیز بنگر و ما تو را نشانه ای برای مردمان قرار دادیم. پس به استخوانها بنگر که چگونه نمو کردند. سپس آنها را با گوشت پوشاندیم.



نظر و کیف در قرآن

واژۀ « کیف » < چگونگی >؛ همچون
« نظر »؛ برای کسب علم ؛ شناخت و فهمیدن است. بخصوص وقتی این دو با هم بیآیند. مانند:
 
انظر کیف نصرف الایات لعلهم یفقهون

الانعام - 65
ببین چگونه آیات را شرح می هیم تا شاید بفهمید!

افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت
 

الغاشیه - 17
آیا به چگونگی آفرینش شتر نمی نگرید؟!

 
پس عبارت امری « انظر الی العظام کیف...» هم؛ قطعا و حتما برای شناخت علمی و فهمیدن از " چگونگی " بطریق عقلانی است. در نتیجه تئوری معجزه و امر خارق العاده؛ بکلی بی پایه و اساس؛ و کاملا مردود است!

باری؛ خداوند پس از " آیه " قرار دادن شخص مبعوث؛ او را متوجۀ " استخوان " یا " اسکلت " می نماید. بسیاری مفسران منظور از « العظام » را استخوانهای الاغ دانسته اند که در مقابل چشمان - بقول آنها - عزیر پیامبر؛ بقدرت معجزه آسا و خارق العادۀ الهی؛ در حال بازسازی شدن بود! یادآوری می کنم؛ به اعتقاد بسیاری از این مفسران؛ جسدۀ مُردۀ عزیر پیامبر؛ هرگز متلاشی و ویران نگردیده بود!


علامۀ طباطبائی در ادامۀ تفسیر آیۀ مورد بحث؛ چنین می گوید:

" گفتم از سخن این شخص که گفت: (( انی یحیی هذه الله )) دو جهت استفاده می شود ، یکی زنده شدن بعد از طول مدت ، و دوم برگشتن اجزا به صورت اولیه خود تا اینجا خدای سبحان جواب از جهت اول را روشن ساخت ، اینک برای روشن شدن جهت دوم نظر او را به استخوانهای پوسیده متوجه می سازد ، و می فرماید : (( و انظر الی العظام کیف ننشزها ))...و ظاهر آیه این است که مراد از کلمه عظام استخوانهای الاغ می باشد . "
 

اما از ظاهر عبارت بنظر می رسد که؛ مُراد از " استخوانها "؛ در درجۀ نخست؛ باید استخوانهای خودِ شخص مبعوث باشد؛ لااقل بخاطر ادب قرآن در اولویت دادن به آفرینش انسان از آفرینش حیوان. و در درجۀ دوم؛ ترتیب آیه می باشد که؛ موضوع " استخوانها " را بعد از اشاره به شخص مبعوث آورده ؛ نه بعد از الاغش. با اینحال آن می تواند مطلقِ " استخوان " باشد؛ صرفنظر از اینکه آن متعلق به کدامیک از آن دو است. بخصوص اینکه گفتم که بدن انسان و بدن الاغ؛ در اصل و اساس؛ یکی هستند: بدن حیوانی!



 

اسکلت و گوشت

اشاره به واژۀ " استخوان "؛ در آیات معاد؛ بطور کلی؛ این ذهنیت را بوجود آورده که گویا منظور؛ استخوانهای جسد مُرده است که کاملا متلاشی شده! زیرا بر اساس این ذهنیت؛ خداوند انسانها را پس از مرگشان؛ زنده می نماید. پس برای اینکار؛ طبیعتا اولین کار این خواهد بود که استخوانهای پراکنده گِردآوری و دوباره سامان دهی گردد. دومین کار پوشاندن استخوانها با گوشت است. از اینرو طرح موضوع « العظام » یا " استخوان "؛ از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اینک ما با همین ذهنیت؛ آیات قرآن را می خوانیم. اما در حقیقت ما؛ تصورات و خیالات ذهن خود را؛ اما اینک؛ در قالب آیات قرآن؛ مرور می کنیم!


وان الله یبعث من فی القبور
الحج -7
و بدرستیکه خدا کسانی که در قبرها آرامیده اند را؛ زنده می نماید.

لا اقسم بیوم القیمه...ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه 

القیمه - 3
سوگند به روز قیامت...آیا انسان گمان می کند که ما استخوانهای او را جمع نمی کنیم؟!

یوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلک حشر

ق - 44
روزی که زمین از خروج سریع آنها؛ شکاف بردارد؛ آن روز " قیامت " است.


یوم یخرجون من الاجداث سراعا
المعارج - 43
روزی که از گورهای خود؛ بسرعت خارج می شوند.

پیشتر نشان دادم که عبارت « انظر الی العظام کیف ننشزها »؛ دلالت بر نگاه علمی و بررسی عقلی؛ جهت کسب آگاهی و فهمیدن دارد. و چنین توجه دادنی متناسب با  امر معجزه و خارق العاده نیست. بلکه خلاف آن است. همین خود کافی برای این حقیقت است که بعثت و زنده شدن " بدن حیوانی " (اعم از انسان مبعوث یا الاغ مبعوث)؛ از طریق طبیعی و عادی بوده است.
 
علامۀ طباطبائی در ادامۀ تفسیر آیۀ مورد بحث؛ چنین می گوید:


اینک برای روشن شدن جهت دوم نظر او را به استخوانهای پوسیده متوجه می سازد ، و می فرماید:(( و انظر الی العظام کیف ننشزها )). کلمه (( ننشز)) از مصدر (( انشاز)) است که به معنای رشد و نمو دادن می باشد . "


بنظر در سخن ایشان تناقضگوئی وجود دارد. زیرا اولا چگونه ممکن است از طریق امر معجزه و خارق العاده؛ چیزی برای عقل و فهم بشر؛ روشن گردد؟! ثانیا " رشد و نمو " دلالت بر امری کاملا عادی و طبیعی دارد. بفرض هم آن تناقضات بگونه ای رفع شوند و همچنان تکرار گردد که قدرت اعجاز و امر خارق العادۀ الهی؛ مسئله را برای او روشن نموده؛ پس چرا خود شخص مبعوث در پایان معما می گوید:

فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلشئی قدیر

پس از آنکه برای او روشن شد؛ گفت که می دانستم که؛ خدا بر هرچیزی تواناست.


اگر او این را می دانست؛ اولا پس چرا برای خود او سوال بود؟! و از این مهمتر؛ چرا خدا؛ زمانی بطول 100 سال را؛ تلف نمود و کاری عبث و بیهوده انجام داد؟!




« العظام » در قرآن

شاید بتوان گفت که یکی از معانی و مقاصد امر نگریستن به چگونگی انشاز یا رشد و نمو استخوان؛ یافتن آن در قرآن می باشد. توضیح اینکه؛ بجز در آیۀ مورد بحث؛
واژۀ « العظام »؛ به همین صورت؛ دو بار دیگر هم؛ در قرآن آمده است:

فکسونا العظام لحما

المومنون - 14

قال من یحی العظام
یس - 78


جالب توجه اینکه هر دوی این آیات؛ در رابطه با " بعثت مُردگان " می باشد. اما چگونگی رشد و نمو استخوان در آیۀ اول؛ مجهول می باشد. پس باید؛ بنا بر روش تفسیر قرآن بقرآن؛ برای کشف آن؛ به آنچه در قرآن معلوم است؛ پناه بُرد. زیرا :

 و لقد صرفنا فی هذا القران من کل مثل و کان الانسان اکثر شئی جدلا
الکهف - 54 

و بتحقیق که ما در این قرآن از هر موضوعی روشنگری کردیم. با این وجود نوع انسان در بسیاری موضوعات بحث و جدل می کند!

 اینک آیۀ دوم چگونگی رشد و نمو را  تشریح می نماید:

و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفه فی قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما

المؤمنون - 14

و بتحقیق ما انسان را از عصارۀ گِل آفریدیم. سپس ما آن را نطفه ای در محل محفوظی قرار دادیم. سپس ما نطفه را علقه ساختیم. آنگاه علقه را مضغه کردیم و بعد مضغه را استخوان کردیم. آنگاه استخوانها را با گوشت پوشاندیم.

پس انشاز « العظام »؛ پروسه ایست در چند مرحله که؛ از نطفۀ در رحم مادر؛ آغاز می گردد. بعبارت دیگر؛ آیات سورۀ مومنون؛ تفسیر این قسمت از معماست:

 انظر الی العظام کیف ننشزها == خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما

در ادامه می بینیم که مرحلۀ بعدی در معما؛ عینا بعنوان مرحله ای از رشد و نمو جنین در رحم مادر آمده است:

ثم نکسوها لحما
==  فکسونا العظام لحما

نکتۀ ظریف و مهم؛ که با هنرمندی شگفت انگیز قرآن آمده؛ این است که در آیۀ معما؛ میان انشاز و رشد و نمو استخوان از طرفی و پوشاندن استخوانها با گوشت از طرفی دیگر؛ حرف « ثم » آمده است که؛ دلالت بر گذشت زمان و تقسیم بندی مراحل آفرینش دارد! از اینرو
حرف « ثم »؛ در قرآن؛ همواره دلالت بر آفرینشها و وقایع طبیعی دارد. به همین خاطر آن هرگز در قرآن؛ برای وقایع و امور خارق العاده و معجزه نیآمده است.

اما قرآن با اینحال دست به ابتکار زیرکانه و هنرمندانه ای می زند و ساختار ادبی آیۀ 14 از سورۀ مومنون را طوری معماری نموده؛ تا در تکوین طبیعی جنین در رحم؛ 
حرف « ثم » نیآید! و بجای آن از حرف 
" فا " استفاده نموده که؛ هم در رابطه با آفرینش طبیعی و معمولی قابل استفاده است و هم در اعجاز و امور خارق العاده:

فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما

اما چرا قرآن چنین ابتکاری نموده است؟! به اعتقاد من بخاطر اینکه؛ طبیعی بودن مراحل گوناگون آفرینش انسان در رحم؛ در آیۀ 14 از سورۀ مومنون؛ آشکار است. و نیازی به نشان دادن آن با
حرف « ثم »؛ نیست. اما در آیۀ معما؛ برای اینکه ازهر جهت و با هر بهانه و فرصتی و وسیله ای؛ آفرینش طبیعی و معمولی بدن مبعوث را نشان دهد؛ لازم دیده که حرف « ثم » را بیآورد.

در ضمن این استدلال را خلق نماید که؛ وقتی در آفرینش طبیعی و معمولی در رحم؛
حرف « ثم » نیآمده؛ پس آمدن حرف « ثم » در بعثت مُرده؛ قطعا دلالت بر طبیعی و معمولی بودن آن؛ از طریق " رحم " دارد. در غیر اینصورت آیات مورد نظر؛ در اینجا؛ می بایست ( با سازش و برخی چشم پوشی ها) چنین می بودند:

 آفرینش خارق العاده در سورۀ بقره: انظر الی العظام کیف ننشزها فنکسوها لحما

آفرینش عادی و طبیعی در سورۀ مومنون:     خلقنا المضغه عظاما ثم  کسونا العظام لحما


اما در قرآن؛ برعکس آمده است! آیا امکان دارد که؛ در کتابی چون قرآن؛ در این جابجائی نکته ائی نباشد؟! از مجموعۀ آنچه بیان شد؛ می توان به نتیجه گیری ذیل؛ رسید:

ننشزها + ثم = رشد طبیعی و عادی استخوان





آیات قیامت
 
در رحم مادر!


جالب توجه و شگفت انگیز اینکه؛ بجز بیان سامان دهی " استخوان " در معادِ شخص مفروض در سورۀ بقره؛ در یک جای دیگر قرآن هم؛ به همان موضوع اشاره شده و آن اتفاقا؛ در سورۀ  قیامت می باشد. بعبارت دیگر آنچه در سورۀ قیامت آمده ؛ تئوریک بعثت و آنچه در سورۀ بقرۀ آمده؛ نمونه یا  پراکتیک بعثت می باشد.از اینرو؛ جهت تکمیل بحث؛ به این مهم نیز؛ می پردازم:


لا اقسم بیوم القیمه...ایحسب الانسان الن نجمع عظامه

سوگند به روز قیامت...آیا انسان گمان می کند که ما استخوانهای او را جمع نخواهیم کرد؟!


این یکی از عجیب ترین آیات در رابطه با معاد است. زیرا بر خلاف آیات دیگر؛  موضوع بسیار خاص و جزئی جمع آوری استخوانها را مطرح نموده است. طرح موضوع؛ حکایت از این مسئله دارد که؛ آیا 

« نجمع عظامه »؛ صورت می گیرد یا نه؟ اگر موضوع تنها زنده شدن مُردگان در قبر خاکی می بود؛ طرح مسئله بدان شکل موضوعیت نداشت. حداکثر می گفت: « نحی عظامه ».



معنی " جمع کردن استخوانها " چیست؟

در هر صورت؛ از نزول چنین آیه ای معلوم می شود که؛ موضوع " جمع کردن استخوانها "؛ اهمیت دارد. اما منظور از آن چیست؟ آیا مُراد جمع آوری استخوانهای پراکنده است؟! یا بازگرداندن و اتصال دوبارۀ برخی استخوانهای جدا شده؛ می باشد؟! چنانکه علامۀ طباطبائی ذیل آیۀ 259 از سورۀ بقره بدان اشاره نموده: " برگشتن اجزا به صورت اولیه خود "

اما چرا باید اتصال دوبارۀ
برخی استخوانهای جدا شده؛ اینقدر مهم باشد که برای خبر دادن از آن؛ آیه نازل شود؟ بخصوص اینکه قرآن بارها بر زنده شدن مُردگان در روز قیامت؛ صر یحا تاکید نموده است؟ به دیگر سخن؛ وقتی اصل موضوع و کل آن بیان شده؛ اشاره به برخی جزئیات چه مقصود خاصی دارد؟ مومنی که اصل و کل موضوع را باور دارد و کافری که اصل و کل موضوع را انکار می کند؛ خبر دادن از موضوع جزئی و فرعی " جمع کردن و اتصال دوباره پاره ای از استخوانهای مُرده "؛چه فائده ای دارد؟ همین مسائل در مورد آیۀ بعدی نیز صادق هستند:
 
بلی قادرین علی ان نسوی بنانه
 
بلکه ما حتی قادریم که سر انگشتان او را آراسته نمائیم.


از این آیه؛ پاسخ سوالات مذکور در بالا؛ معلوم می شود. و آن اینکه؛ آنها برای فهماندن قدرت خداست! اما چرا و چگونه؟! مگر کسی در قدرت او شکی دارد؟ اگر هم چنین کسی باشد؛ این آیات چگونه می توانند او را کمک کنند؟! راستی چه کسی اتصال دوبارۀ
برخی استخوانهای جدا شدۀ مُردگان؛(ظاهرا در گور!) را؛ در روز قیامت؛ مشاهده خواهد کرد؟! وانگهی آن به چه دردِ الان و اینجا می خورد؟!
پاسخ منطقی و روشن و قانع کننده؛ موقعی بدست می آید که؛ معنی درستی از " جمع کردن " بدست آوریم. آن پاسخ این است:

 قال من یحی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی انشاها اول مره...قادرعلی یخلق مثلکم
یس - 78 الی 81

چه کسی استخوانهای پوسیده و پراکنده را زنده می کند؛ بگو! آنکسی که آنها را در بار اول آفرید...قادر است که؛ مانند آنها را نیز؛ بیآفریند.

و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا...یخلق مثلهم
الاسراء - 98,99
وقتی که متلاشی و استخوان شدیم؛ آیا واقعا ما در بدن جدیدی آفریده می شویم... (آری خداوند) بدن های جدیدی را مانند بدن هایشان؛ می آفریند.

از آیات فوق معلوم می شود که؛ هیچ استخوانی جمع آوری نمی شود و هیچ استخوان جدا شدۀ مُرده ای؛ دوباره اتصال نمی یابد. بلکه استخوانهای جدیدی آفریده می شوند؛ به همان شکل که استخوانهای مُرده؛ در بار اول؛ آفریده شده بود. پس « نجمع عظامه »؛ باید پیوند استخوانهای جدید باشد!
و چون در روش تفسیر قرآن بقرآن؛ مجهول از معلوم کشف می شود؛ پس باید به آیۀ 14 از سورۀ مومنون مراجعه کرد. در این آیه نشان داده شده که؛ شکل گیری استخوانها؛ در رحم مادر؛ صورت می گیرد. و چون در قرآن محل دیگری برای آن؛ ذکر نشده؛ پس در عالم هم؛ وجود ندارد! زیرا قرآن؛ بازتاب ادبی جهان و کتاب راهنمای آن است!

نکتۀ مهم و اساسی اینکه؛ در دو عبارت « نجمع عظامه » و « نسوی بنانه »؛ استخوانها و انگشتان؛ نمی توانند همان استخوانها و انگشتان بدن قبلی مدفون در زمین باشند. زیرا بنا بر نص صریح قرآن؛ مالکیت انسان؛
پس از مرگ؛ بر همه چیز؛ بخصوص بدن خاکی او؛ فسق و قطع می گردد:

ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره وترکتم ما خولنا کم وراء ظهورکم و...لقد تقطع بینکم
الانعام - 94

و بتحقیق شما تنها بسوی ما آمدید. همانطور که در بار اول شما را آفریدیم و هر آنچه را به شما بخشیدیم؛ پشت سر گذاشته اید و...بتحقیق ارتباطات شما؛ قطع شده است.

بنا بر این؛ ضمایر آن دو عبارت؛ به " انسان مبعوث " برمی گردد و نه " انسان مدفون ". این حقیقت بروشنی در آیۀ اخیر در بالا؛ در قالب عبارت «
خلقناکم اول مره »؛ نشان داده شده است. بطوریکه آن در عین حالیکه متوجۀ خلقت دفعۀ اول است؛ اما دلالت بر خلقت جدید در دفعۀ دوم هم؛ دارد.
همچنین ضمیر مِلکی در عبارت « عظامه » به « الانسان » اشاره دارد که بمعنی نوع و مطلق انسان است. و در نتیجه آن شامل " انسان مبعوث " نیز خواهد بود.



مراقب فریب های قرآن باشید!

اما چرا اصولا قرآن؛ از میان اعضای بدن؛ بیشتر " استخوان " را مطرح کرده است؟ ابتداء لازم به یادآوری یک نکتۀ بسیار مهم؛ در چیستی قرآن می باشد. قرآن بعنوان بهترین کتاب هدایت؛ بیشترین و زیرکانه ترین فریبها و حیله گریها را نیز بکار برده تا گمراه کند!! از اینرو؛ بجز پیامبر (ص) و البته دیگر معصومین (ع) (که قرآن ناطق بودند)؛ بجرات باید گفت که؛ احدی نیست در زمین که؛ فریب و گُول قرآن را نخورده باشد!

اما فریب قرآن؛ در حقیقت برای تربیت است. مربّی ورزشی خوب کسی است که؛ از هر راهی شاگردش را گُول زند و فریب دهد؛ برای اینکه او را برای میدان مبارزه؛ چابُک؛ هوشیار و زیرک؛ تربیت کند؛ تا گُول حریفش را؛ که عزم شکست دادن او را دارد؛ نخورد!

قرآن بعنوان اَبَرشاهکار هنری - ادبی تاریخ؛ روشهای فریب و حیله های گمراه کنندۀ آن نیز؛ شاهکار هنری است. کسی که چهرۀ فریبکاری قرآن؛ برای تربیت و هدایت را نشناسد؛ چیستی قرآن را نشناخته است.

علت طرح موضوع " استخوان " در رابطه با بعثت مُردگان در روز قیامت؛ بنظر متوجۀ اسکلت و استخوانهای مُردگان باشد. و این تصویری است طبیعی؛ از متلاشی شدن جسد مُرده و اضمحلال آن. از سوئی دیگر در قرآن؛ مکرر از قول کافران روایت می شود مبنی بر اینکه چگونه ممکن است که؛ وقتی ما مُردیم و تبدیل به خاک و استخوان شدیم؛ دوباره زنده و مبعوث می شویم؟

اما بنظر می رسد که قرآن؛ این دو را بهانۀ فریبی قرار داده و می گوید: 


انظر الی العظام  
به استخوانها نگاه کن 

نجمع عظامه 
ما استخوانها را جمع می کنیم 

ولی مقصود قرآن استخوانهای جسد مُرده نیست؛ بلکه استخوانهای بدن جدید است.

و این اشارات بدین خاطر است که " استخوان " اسکلت و اساس و پایۀ ساختمان بدن جدید است. گوشت و پوست و اعضای جزئی بدن انسان؛ بر روی " اسکلت " سامان یافته اند. بنا بر این " استخوان نزدیک ترین بخشِ جسمِ انسان؛ بخود اوست! به دیگر سخن؛ می توان " استخوان " را مرکز موجودیت " بدن " قلمداد کرد. در نتیجه وقتی موضوع " خلقت بدن جدید
" در روز قیامت؛ بمیان می آید؛ استخوان و اسکلت انسان؛ مهمترین نماد؛ " بدن " می شوند و بلافاصله پس از آن لباس لحمی یا گوشتی است که؛ آن را می پوشاند.

نکتۀ مهمتر اینکه " استخوان " (و در درجۀ دوم گوشت) نماد " بدن دنیوی " است. زیرا اعضائی مانند چشم و گوش و دست و زبان را می توان برای موجودات غیر زمینی؛ مانند جنیان و ملائکه و حتی خدا (!) بکار بُرد. اما " استخوان "؛ ظاهرا منحصرا متعلق به " بدن دنیوی " می باشد. بعبارت دیگر؛ 

" بدن مبعوث " در قیامت؛ " بدن دنیوی " است!

 

۲ نظر:

  1. بعد از قیامت چون زمین و اسمان از نظر جنس غیر از این زمین و اسمان خواهد بود و بدنی که از این مواد جدید خلق می شود هر چند از نظر ظاهر شبیه این بدن باشد از نظر مواد غیر از این مواد حواهد بود که بعد از توحید یافتن هر گز تجزیه نخواهد شد تا انسان دو باره بمیرد مثلا ساختمانس در نظر بگیریم که از اجر ساخته شده در قیامت باز هم با اجر ساخته خواهد اما مثلا اجری از طلا باشد این مثل را زدم تا امور به عقل قابل فهم باشد و در مثال مناقشه نیست بنا براین نسخه ای از ان مواد با نسخه روح به توحید می رسند و انسان جدید خلق می شود اما تولد جدیدیعنی تولد از پدر و مادر نخواهد بود بلکه تولید جدید خواهد بود بدون پدر و مادر و رحم زن ندارد مانند خلقت ادمها و حوا های اولیه این هم تناسخ است

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. تشکر از نظرتان . لطفا دیدگاههای تان را با استدلالهای قرآنی بیان فرمایید . متشکرم.

      حذف