۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

بخش پنجم: قانون معاد در جهان هستی





اثبات تناسخ توسط قرآن !

من جهت اثبات نهائی تناسخ یا تولّد دوباره در قرآن؛ ابتداء جدولی را با اهداف ذیل تنظیم کردم:

1- نفی " معاد جسمانی " بنا بر تفسیر سنتی.
2- اثبات علمی " زندگانیهای متوالی " در قرآن.
3- اثبات " مرگهای متوالی " در قرآن.
4- اثبات و نیز نشان دادن صریح و مستقیم عبارت " تولّد دوباره " در قرآن!
5- و بالاخره ارائه - لااقل - یک سند قطعی تاریخی ازتجربۀ " تولّد دوباره " در قرآن!


قرآن در آیات متعددی معاد را؛ با زنده شدن دوبارۀ زمین و رویش گیاهان در طبیعت؛ توصیف نموده است:
  
سقناه لبلد میت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من کل الثمرات کذلک نخرج الموتی
الاعراف - 53 الی57
و نزل من السماء ماء مبارکا فانبتنا به جنات...و احیینا به بلده میتا کذلک الخروج
ق - 9 الی 11
والذی نزل من السماء ماء بقدر فانشرنا به بلده میتا کذلک تخرجون
الزخرف - 11
فسقناه الی بلد میت فاحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور
فاطر - 9



طبیعت و قیامت !

باری؛ ما سبز شدن زمین  خشک و رویش گیاهان بر اثر ریزش باران را؛ در طبیعت مشاهده نموده ایم. اما آیا تا بحال فکر کرده اید که چرا قرآن؛ ریزش باران و زنده شدن دوبارۀ زمین و در پی آن؛ رویش گیاهان را؛ دلیل بر قیامت می داند؟

معمولا؛ گفته می شود که؛ قیامت؛ شبیه ظهور پدیده های طبیعت است. منتها بجای گیاهان؛ انسانهای مُرده از دل زمین و گورهایشان بیرون می آیند! بعبارت دیگر؛ طبیعت مثال قیامت است.


 

تعریف حق و باطل در قرآن

در بخشهای گذشته اشاره کردم که قرآن؛ خود را کتاب میزان؛ ملاک و فرقان و نیز کتاب رفع و حل اختلافات و صدور حکم قضاوت نهائی و قطعی معرفی کرده است. همین ویژگیها؛ آن را؛ اقوم و بهترین کتاب هدایت نموده است. لازمۀ چنین کتابی؛ آن است که تعریفهای مشخص و روشنی از موضوعات و مسائل داشته باشد.

یکی از آنها؛ تعریف حق و باطل؛ درعالم نسبیات و محسوسات؛ یعنی عالم خلقت است. با داشتن چنین معیار و ملاکی؛ ما قادر خواهیم بود که براحتی و بخوبی تشخیص دهیم که آیا پدیده یا عقیده و یا هر چیزی؛ مربوط به تبیین جهان هستی و حقایق دینی؛ حق است یا باطل. از جملۀ آنها؛ تناسخ!



مقصود آیات معاد در طبیعت

هر پدیده ای در جهان آفرینش " درست " (حق) می باشد. بعنوان مثال؛ وقوع " زلزله " یا بارش " باران " در زمان و مکان معینی را؛ نمی توان " نادرست " (باطل) دانست. مثلا بگوئیم وقوع آن؛ در شرایط معینی؛ خطا بوده است. زیرا طبیعت خطا و اشتباه نمی کند.

همچنین ظهورهر پدیده ای؛ از دو حالت خارج نیست: یا " تکرار پذیر" است یا " تکرار ناپذیر " . چیزی که یکبار بیاید و برود؛ ولی برنگردد؛ معلوم می شود؛ آن از" قانون " و" قائده " ای پیروی نکرده؛ در نتیجه " تصادفی " بوده است. اما پدیده ای که " تکرار " بیابد؛ حتما بر اساس " قانون " است.

وقتی پدیده ای را می خواهند بدانند که " درست " یا " نادرست " است؛ آن را چندین بار آزمایش می کنند. بعبارت دیگر؛ آن را چندین بار" تکرار " می کنند؛ که ببینند آیا همان نتیجه را می دهد؛ یا نه. اگر چنانچه نتیجه مثبت باشد؛ " درست " بودن آن پدیده؛ ثابت می شود. و معنای " درست " بودن آن پدیده؛ "قانونمند" بودن آن؛ می باشد. بنا بر این " تکرار " پدیده ای؛ دلیل بر" قانونمند " بودن آن می باشد. پس پدیده ای 

" قانونمند "؛ محکوم به " تکرار پذیری" است.

پُر واضح است که؛ " تکرار" پدیده ای؛ بمعنی " بازگشت دوباره " آن پدیده است. در نتیجه " تکرار" پدیده ای؛ موجب " باقی " بودن آن پدیده؛ می شود. پس " باقی "؛ در" بازگشت دوباره " است.

 
ما عند کم ینفد و ما عند الله باق
 
النحل - 96
آنچه نزد شماست " رفتنی " است؛ ولی آنچه نزد خدا (حق) است؛ " باقی " می ماند.

پس " مقصد "؛ در " رفت " نیست؛ بلکه در" بازگشت " است:

 «انا لله وانا الیه راجعون» . و " نتیجه "؛ نیز؛ در" بازگشت " است: «وعد الله حقا انه یبدؤا الخلق ثم یعیده لیجزی»(یونس - 4)«ان الینا ایابهم ثم ان علینا حسابهم»(غاشیه - 26) . همچنین " فائدۀ "؛ در

" رفتن " نیست؛ بلکه در" بازگشتن " است «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»(فجر - 28) .

بنا بر این" رفت " بدون " بازگشت "؛ حکایت از" بی نتیجه " و" بی فائده " بودن؛ دارد. و این بنوبۀ خود نشانۀ " بی برنامگی" است و" بی برنامگی" نمی تواند " درست " یعنی " حق " باشد. زیرا که "قانونمند" نیست. پس بدون " قانون "؛ هیچ  برنامه ای و هیچ نتیجه و فائده ای؛ نمی تواند وجود داشته باشد.


کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال
الرعد -17
خداوند؛ " حق " و " باطل " را اینچنین تعریف می نماید. هر آنچه مانند " کف " است " رفتنی " می باشد و هر آنچه را فائده و نتیجه ای؛ برای انسانها داشته باشد؛ در زمین؛ " ماندنی " است. مانند اینها؛ خداوند نمونه؛ می آورد.
 

همچنین " رفت " بدون " بازگشت "؛ تنها دلیل برعدم " مقصد " نیست؛ بل حاکی ازعدم " مبداء " نیز می باشد:« ما یبدی الباطل »(سبا - 49). پس " چیزی " که در مسیر دو طرفۀ " رفت و آمد " جریان ندارد؛ نه مبداء دارد و نه مقصد. بعبارت دیگر؛ نه برنامه دارد و نه؛  نتیجه . چنین چیزی؛ از همان اول هم؛ نمی توانست " وجود " یابد.

بنا بر این؛ تکرار" رفت و آمد " یا چرخۀ " رفت و بازگشت " دلیل و نشانۀ " درست " بودن یا " حق " است. به سخن دیگر " حق " آن است؛ که هر " عملی " را؛ " عکس العملی " باشد. بنا بر این عمل 

" رفت "؛ عکس العملی جز" بازگشت "؛ نمی تواند داشته باشد. آیات ذیل در قرآن؛ در بیان همین آموزش است: 

نسوا یوم الحساب و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما باطلا
ص - 26 , 27
خلق السموات و الارض بالحق یکور اللیل علی النهار و یکور النهارعلی اللیل
الزمر-5
یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل...ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل
الحج -61,62

و تری الارض هامده فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج ذلک بان الله هو الحق و انه یحی الموتی
الحج -6
و من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و من یدبرالامر...فذلکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال
یونس - 32
الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا انه یبدؤا الخلق ثم یعیده
یونس - 4
قل جاء الحق و ما یبدی الباطل و ما یعیده
سبا - 49  
 

برخی مفسران " بازگشت " در آیاتی؛ با محتوای « کما بدانا اول خلق نعیده »(انبیاء - 104) < همانگونه که آفرینش را آغاز کردیم؛ بازمی گردانیم > را؛ بازگرداندن " مخلوق " به مرحلۀ " قبل از خلقت "؛ و نه بازگرداندن آن؛ از طریق " خلقت دوباره " معنی و تفسیر نمودند. به اعتقاد این مفسران؛ چنین آیاتی؛ قدرت خداوند را؛ نه تنها در" پدید آوردن " یک " شئی " بیان می کند؛ بلکه  قادر بودن او در"بازگرداندن" آن؛ بجائی که؛ قبل از پدید آوردنش بوده را نیز؛ یاد آوری می کند. و این نشان دهندۀ  "قدرت خدا" و "حق" بودن اوست.
اما چنین تفسیر و استدلالی؛ به همان " رفت باطل " شبیه تر است! ضمن اینکه آن؛ مخالف قانون طبیعت و آیات قرآن نیز؛ می باشد.




تولّد دوباره ، حق یا باطل ؟!

اینک؛ با استفاده از تعریف " حق " و " باطل " در قرآن؛ می توانیم؛ " تناسخ " یا " تولّد دوباره " را بسنجیم. چنانکه از مفهوم " تولّد دوباره " پیداست؛ آن بمعنی " بازگشت " و " تکرار " می باشد؛ پس 

" تولّد دوباره " طبق قائدۀ قرآنی؛ " حق " است:

قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
الاسراء - 81  

  بگو! " حق " آمد و " باطل " رفت! اصلا؛ ذات " باطل "؛ رفتنی است!

به بیان دیگر:

 حق؛ " آمدنی " و باطل؛ " رفتنی " است!
 
 
 بنا بر این؛ " تولّد دوباره ذاتا نمی تواند " باطل " باشد!


علت
تکرار و بازگشت


اینجا سوالی که می تواند به ذهن خطورکند؛ آن است که؛ چرا اصولا پدیده ها " رفت و آمد " دارند؟ بعبارت دیگر؛ چرا پدیده ها عُمر ناچیزی دارند؛ یا هیچ پدیده ای - درعالم آفرینش - پس از پیدایش؛ برای همیشه باقی نمی ماند؟ و نیز؛ چرا پدیده ها پس از سپری شدن عُمرشان؛ برای همیشه نمی رود. بلکه دوباره بازمی گردد؟

از آیات قرآن بدست می آید که علت " رفت و بازگشت "؛ این است که پدیده های عالم خلقت؛ از دو عنصر " حق " و" باطل " ترکیب و تشکیل یافته اند. بدین ترتیب؛ در حالیکه "حق" ذاتا کشش به "بقا" و"ثبات" دارد؛ " باطل " ذاتا تمایل به " فنا " و" رفت " نشان می دهد.

اما با ادامۀ سیر تکاملی " رفت و بازگشت "؛ سرانجام؛ عنصر " حق "؛ کاملا بر عنصر " باطل " غالب می شود:

بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق

الانبیاء - 18

ما " حق " را بر " باطل " چیره می کنیم تا آن را از بین ببرد. پس آنگاه باطل " رفتنی " است!

 

معاد ، یگانه قانون ، در جهان !

بنا بر این؛ " بازگشت " و" تکرار "؛ در واقع؛  بر اساس نیرو و قانون " جاذبه و دافعه " است؛ که  قانون " بنیادین " طبیعت و نظام آفرینش می باشد. بعبارت دیگر؛ همۀ پدیده های طبیعت و نظام آفرینش؛ نتیجۀ نیرو و قانون " جاذبه و دافعه " می باشند. و چون لازمۀ " قانونمندی "؛ " بازگشت دوباره " و" تکرار" است؛ بنا بر این " بازگشت " و " تکرار"؛  یگانه قانون حاکم  بر نظام آفرینش می باشد. این قانون همان؛ " قانون معاد " است؛ که از آموزشهای اساسی قرآن می باشد. پس می توان گفت که "
معاد ستون فقرات و محور جهان هستی است


قانونمندی زمان

همانطورکه پدیده ای واحد؛ " قانون " نیست؛ همانطور هم؛ محدود شدن تکرار آن؛ به " دو بار " یا 

" سه بار" جایز نیست. زیرا در اینصورت؛ باید قانون دیگری؛ تکرار و بازگشت آن را مهار و متوقف نماید و حال آنکه  قانون دیگری؛ وجود ندارد. و یا اگر چنانچه اراده ای؛ خارج از قانون حاکم  بر طبیعت؛ تکرار و بازگشت پدیده ای را متوقف و محدود نماید؛ اولا باید علت داشته باشد؛ ثانیا این خود؛ دلیل بر آن است که؛ بطور طبیعی " تکرار" و" بازگشت " متوقف شدنی نیست؛ مگر آنکه؛ اراده ای غیر طبیعی؛ اثر نماید.

روشن است که " تکرار " و" بازگشت " بدون " زمانبندی " بوجود نمی آید. بنا بر این برای هر پدیده ای " مدت زمانی " است که؛ در قرآن « اجل » خوانده شده است. در نتیجه لازمۀ " قانونمندی " همانا 

" زمانبندی " است. چنین " زمانبندی " از خارج پدیده ها بر آنها تحمیل نمی شود. زیرا " زمان " در خارج از " پدیده ها " وجود ندارند.

بنا بر این " زمان پدیده ها " چیزی جز " افعال درونی " خود پدیده ها نیستند. بعبارت دقیقتر" زمان " بخشی از " ماهیت " خود پدیده است. در نتیجه هر پدیده ای " مدت زمان " یا " اجلی " بر اساس ماهیت طبیعی خود دارد. قرآن؛ آن را « اجل مسمی » خوانده است:

خلق السموات و الارض بالحق یکور اللیل علی النهار و یکور النهارعلی اللیل و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمی
الزمر - 5
او آسمانها و زمین را به " حق " آفرید. از اینرو؛ شب را بر روز می چرخاند و روز را بر شب. و خورشید و ماه را مسخر گردانیده است. و همه چیز؛ تا زمان معینی؛ جریان دارند.

این « اجل مسمی » بمعنای اراده ای قهری بر" توقف " (تقدم) یا " تاخیر " جریانی نیست؛ بلکه بر اساس روند قانونمند؛ یعنی « بالحق » و رشد طبیعی پدیده ها در سیر تکاملی؛ بنا بر اقتضای طبیعتشان است. بنا بر این « اجل مسمی » عکس و مخالف " توقف"  یا " تاخیر" است؛ که متضمن اراده ای قهری می باشد. در نتیجه " توقف " یا " تاخیر " خود؛ مانعی بر سر راه  « اجل مسمی » است. اما لحظه ای که مرحلۀ رشد و سیرتکاملی به درجۀ مطلوب طبیعی خود رسید؛ آنگاه مرحلۀ جدیدی آغازمی گردد؛ که نه با اراده ای قهری " توقف " می یابد و نه؛ به " تاخیر " می افتد :

و لکن یؤخرهم الی اجل مسمی فاذا جاء اجلهم فلایستاخرون ساعه و لایستقدمون
النحل -61
برای هر چیزی؛ زمان نهائی؛ معین نموده است. پس وقتی که زمانش بیآید؛ لحظه ای تاخیر یا تقدم نخواهد بود.

این آیه؛ بیانگر اصل وزینی است؛ که بارها در قرآن به آن؛ اشاره شده است. اینگونه آیات بیانگر اصل "عدم ارادۀ قهری " در تعیین "مدت زمان" یا « اجل » پدیده ها می باشد . برطبق این آیات؛ ذره ای قانون شکنی در زمان قانونمند و طبیعی؛ پدیده ها نخواهد بود.


معنی " تاخیر " در قرآن

نکتۀ جالب توجه ای که ازعبارت « یؤخرهم الی اجل مسمی » بدست می آید؛ این است که؛ قرآن هرگز مدت زمان پدیده ای را " تقدم " نداده؛ بلکه برعکس؛ برای آن " تاخیر " قرار داده است. توجه داشته باشید که پیشتر؛ سخن از عدم وجود " تاخیر " بر اساس ارادۀ قهری بوده است. اما در اینجا؛ سخن از وجود " تاخیر " بر اساس نظام قانونمند آفرینش است. پس؛ این سخن قرآن؛ مغایرت با " عدم اراده ای قهری "؛ بعنوان یک " اصل الهی "؛ ندارد. بلکه برعکس؛ تاکید بر" اصل آزادی طبیعی " پدیده ها؛ جهت رشد و کمال دارد. بنا بر این:  " تأخیر فرصت " است.


 

اصل " فرصت " در نظام آفرینش !

 بنا بر توضیحاتی که گذشت؛ " تاخیر " همواره  بر " تقدم " سبقت دارد:

ولولا کلمه سبقت من ربک الی اجل مسمی لقضی
الشوری - 14
اگر اولویّت الهی؛ مبنی بر " فرصت  تا زمان نهائی " نبود؛ خداوند؛ حکم را صادر می نمود!

در حقیقت « اجل مسمی »؛ قانون " حق فرصت " در " نظام آفرینش " است.




تعریف " فرصت "


اما " فرصت "؛ باید از جهات و ابعاد مختلف باشد؛ تا معنا و مفهوم جامع و درستی؛ بر اساس نظام عدل الهی داشته باشد. زیرا تنها " یکبار فرصت تولد " و تنها " یکبار فرصت زندگانی " در ذات خودش؛ تناقض دارد. چرا که " فرصت "؛ بخصوص بمعنای " شانسی دیگر "؛ که در نظام رحمانی؛ از حقوق انسانها بشمار می رود؛ بطور ضمنی؛ نشان دهندۀ از " دست دادن " موقعیتی؛ در گذشته است. بنا بر این " فرصت " باید معنا و مفهوم " دوباره " داشته باشد. پس این سخن که؛ خداوند تنها " یکبار فرصت " می دهد؛ هم از نظر " عدل الهی " و هم از نظر " عقلی " و " فطری "؛ سخن بی پایه و اساسی است!
 
و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فی کتاب
فاطر - 11 

عُمری را بلند و یا کوتاه نمی نماید مگر در کتاب (اعمال)!

 

بنا بر آیۀ اخیر؛ در بالا؛ همۀ انسانها؛ از دو نعمت " عُمر بلند " و" عُمر کوتاه " برخوردار خواهند بود! توجه به این نکتۀ ظریف؛ ضروریست که ملاک " فرصت "؛ عُمر طولانی  نیست. بلکه معنی " فرصت " در واقع ؛ " چرخه و گردش عُمر بلند و کوتاه " در حیات انسان است. به عبارت دقیقتر؛ نفس 
" چرخش و گردش "؛ بمعنی " فرصت " است.

در نتیجه؛
« اجل مسمی » در حقیقت؛ " چرخش و گردش زمان "؛ در حیات انسان است:

تولج اللیل فی النهار و تولج النهار فی اللیل و تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحی و ترزق من تشاء بغیر حساب
آل عمران - 27
شب را در روز در می آوری و روز را در شب؛ و نیز؛ زنده را از مُرده بیرون می آوری و مُرده را از زنده. و در نتیجه؛ هر که را که خواهی روزی بی شمار می دهی!

همین " چرخش و گردش " یا " حرکت دَورانی " است که طبق منطق و قانون فیزیک در طبیعت؛ باعث خیرات و برکات " بی شمار" خواهد شد:
و ترزق من تشاء بغیر حساب! و یکی از رزق و روزیها؛ « اجل مسمی » یا " عُمر"؛ می باشد.



بازگشت قهقرائی


نکته ای که باید به آن توجه داشت؛ این استکه " تکرار " پدیده ای " عین " آن پدیده نمی تواند باشد. زیرا در چنین صورتی آن را؛ " تکرار" و" بازگشت "؛ نمی توان دانست!

توضیح اینکه " بازگشت " چیزی؛ ابتدا؛ مستلزم " رفت " آن است. چنانکه " تکرار " چیزی؛ مشروط به 

" قطع تداوم " آن می باشد. اگر عین " شئی "؛ بازگشت کند یا تکرار شود؛ پس " رفت " آن؛ بیهوده و بی معنی بوده است. زیرا در اینصورت؛ " رفت "؛ بقصد رسیدن به عین " خودش " بوده و این کاری لغو و در نتیجه؛ " باطل " است. زیرا حرکت " شئی " بسوی عین خودش؛ در واقع عین " سکون " است. و 
" سکون " و " رفت "؛ با هم جمع نمی شوند.

اما " شئی " در" رفت و بازگشت "؛ دیگر؛ عین آن " شئی اول " نیست . والا نمی رفت؛ و بازنمی گشت. همچنین " شئی " همواره در حال " شدن " است:



ما فرطنا فی الکتاب من شئی ثم الی ربهم یحشرون
الانعام - 38
ما در کتاب آفرینش؛ هیچ " پدیده ای" را نادیده نگرفتیم. و همۀ آن پدیده ها؛ بسوی پرورش دهندۀ خودشان؛ هم اکنون؛ در حال " شدن " هستند.

پس " بودن " در" شدن " است. بنا بر این؛ خود " رفت و بازگشت " باعث هویت جدید " بودن " میگردد. پس " شئی " نمی تواند در- مسیر " شدن " - بسوی خودی بازگشت کند که؛ " نیست "! زیرا ماهیّت " شئی "؛ همواره؛ در حرکت است.

بازگشت به " عین "؛ بدین خاطر؛ " بازگشت " نیست؛ بلکه " عقبگرد " بمعنای " قهقرائی " است و در نتیجه باطل می باشد. همچنین " تکرار شئی "؛ خود آن " شئی " - من جمیع جهات - نمی تواند باشد. والا " تکرار " نمی شد! در نتیجه " تکرار " و" بازگشت " نمی تواند " قهقرائی " باشد.



بازگشت تکاملی 

همانطور که " شئی " نمی تواند به " عین " خودش؛ بازگشت کند؛ چرا که توضیح دادم؛ آن اصلا 

" بازگشت " نیست. همانطور هم؛ " شئی " نمی تواند به " غیر " خودش؛ " بازگشت " نماید. زیرا در این صورت نیز؛ " بازگشتی " رخ  نداده است. بنا بر این " تکرار شئی "؛ نمی تواند " غیر خودش " باشد. بعبارت دیگر؛ تکرار " شئی " نمی تواند " شئی " دیگری؛ باشد.

پس " تکرار " و " بازگشت " یک " شئی "؛ نه  به " عین خودش " است؛ و نه به " غیر خودش "؛ بلکه به " مثل خودش " می باشد. زیرا می توان گفت: " مثل " جمع " عین " و" غیر "؛ یا چیزی؛ میان آن دو است. بنا بر این تکرار؛ بر اساس " بازگشت بمثل " خواهد بود:

فسیقول من یعیدنا...یخلق مثلهم
الاسراء - 51 , 99
پس بلافاصله می پرسند که چه کسی ما را بازمی گرداند؟...(کسیکه) مثل شما را می آفریند.

 
و ما ننسخ من ایه او ننسها نات بخیر منها او مثلها

البقره - 106
و هر " پدیده " ای را که " نسخ " کنیم؛ یا از آن " صرفنظر " کنیم؛ بهتر از آن یا مثل آن را خواهیم آورد.

یعنی تناسخ هر پدیده ای (ایه) درعالم طبیعت و جهان آفرینش " تناسخ بمثل " خواهد بود .

من عمل سیئه فلا یجزی الا مثلها
المومن - 40
هر کسی که کار بدی انجام دهد؛ بازتابش؛ مثل آن خواهد بود.         


 
برتری خلقت بمثل

ازاینجا معلوم می شود که: الف - آفرینش " مثل "؛  برتر از؛ آفرینش دوبارۀ " عین " است:

قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القران لا یاتون بمثله
الاسراء - 88
بگو! اگر پنهان و آشکار جهان گرد آیند که؛ مثل این قرآن را بیآورند، هرگز نخواهند توانست؛ مثل آن را بیآورند.

این آیه نشان می دهد که ملاک توانائی؛ آوردن " مثل قرآن " است؛ نه " عین قرآن " که فاقد ارزش خواهد بود. زیرا اولا؛ آوردن عین همین قرآن؛ سرقت و دزدی مال کسی دیگر است . ثانیا دو " شئی " که عین هم باشد - صرفنظر از اینکه اصلا " دو شئی " محسوب نمی شوند - آن کسی که اول؛ آن را آورده؛ برتری دارد. ثالثا - اصولا- آوردن دوبارۀ " عین  شئی "؛ که طبیعتا بر اساس همان الگوی قدیمی است و یکبار قبلا وجود داشته  و تجربه شده؛ مخالف ارزش دهی فطرت تجدد گرا و تنوع طلب و هنر جوی انسان است. انسان فطرتا مخالف " کهنه گرائی " و" یکنواختی " است و بدنبال چیز " جدید "می باشد . بنا بر این تکرار و بازگشت عین شئی " قدیم " و متعلق به زمان گذشته؛ در زمان جدید  و آینده؛ خود ضد ارزش است. بنا بر این " هنر خلاقیت " در قرآن؛ آوردن دوبارۀ عین آن چیز؛ نیست. بلکه " هنر برتر " آوردن " مثل آن " است :

و قالوا ء اذا کنّا عظاما و رفاتا ائنا لمبعوثون خلقا جدیدا...اولم یروا ان الله الذی خلق السموات و الارض قادر علی ان یخلق مثلهم
الاسراء - 98 , 99
و گفتند: آیا وقتی استخوان و متلاشی شدیم؛ آیا ما در بدن جدیدی آفریده می شویم؟... آیا نمی بینند که خدائی که آسمانها و زمین را آفریده؛ قادر است که " مثل آنها " را بیآفریند؟!
 


بعث و عبث

پس بنا بر مطالب؛ تاکنون بیان شده؛ فرمول یا قائدۀ ذیل؛ بدست می آید: 

حق = لمبعوثون خلقا جدیدا
 

پس؛ طبیعی است که غیر آن ؛ باطل می باشد:
 

و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما باطلا
ص -  27
 
و ما آسمانها و زمین؛ و هر آنچه میان آنهاست را؛ باطل نیآفریدیم.

 
به عبارت دیگر؛ موضوع  " حق و باطل "؛ موضوع " بعث و عبث " است:


و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون...افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انتم الینا لا ترجعون
المومنون -100 ,115
و در گِرد آنها ؛ مانعی است تا " زمان بعثت "...آیا شما گمان کرده اید که ما شما را " عبث " آفریدیم و شما بسوی ما بازنمی گردید؟!



الگوی
واحد


بنا براین وقتی " تکرار " و" بازگشت " یک شئی؛ نه " عین " آن شئی باشد و نه " غیر" آن؛ بلکه چیزی میان آن دو؛ یعنی " مثل " آن باشد؛ طبیعتا ؛ آن بر اساس " الگوی واحد" خواهد بود . " الگوی واحد " متضمن دو صفت " ثابت " و" جدید " می باشد.

و از آنجائی که آن؛ در واقع؛ " تکرار بمثل " و " بازگشت بمثل " است: «من یعیدنا...یخلق مثلهم»(الاسراء - 51 , 99) ؛ بنا بر این " الگوی واحد " بر اساس همان " قائدۀ الگوی پیشین " خواهد بود. از اینرو ؛ قرآن " خلقت بمثل " را " خلقت جدید " دانسته ؛ اما همانند و بر اساس " خلقت اول ":

افعیینا بالخلق الاول بل هم فی لبس من خلق جدید
ق - 15
آیا آفرینش؛ بر اساس الگوی اول؛ ما را خسته و ناتوان نموده؟ البته آنان از آفرینش نو؛ در تردیدند.

در آیۀ ذیل؛ الگوی واحد؛ روشنتر نشان داده شده است:


کما بدانا اول خلق نعیده 

 الانبیاء - 104
همانطوریکه آفرینش را آغاز نمودیم؛ بازمی گردانیم.

 
تعریف جدید: شئی = شدن!                  

" پیدایش " چیزی؛ و" رفت " آن؛ بخودی خود؛ نه معنی می دهد و نه؛ دلیل بر وجود " چیزی " است. بلکه حتی دلیل بر " نفی " آن است. اما دلیل و نشانۀ وجود " شئی " در " رفت و بازگشت " آن است. اکنون با این نگاه؛ تعریف جدیدی از " شئی " بدست می آید:

" شئی " بودن شئی؛ به " تکرار" و" بازگشت " آن است!

هر آنچه " تکرار" و " بازگشت " دارد؛ " درست " یا " حق " است.  بنا بر این " شئی " ائی که؛ " تکرار ناپذیر" و " بازگشت ناپذیر" باشد؛ از همان اول " نادرست " یا " باطل " است. پس " باطل " نمی تواند 

" شئی " باشد. زیرا " تکرار" و " بازگشت " ندارد. بعبارت دیگر " باطل " نمی تواند " وجود " داشته باشد.

ما یبدی الباطل و ما یعیده
سبا - 49 

 باطل چیزی را آغاز نمی کند و بازنمی گرداند.

کل شئی هالک الا وجهه له الحکم و الیه ترجعون  

 القصص - 88
هر " شئی " محکوم به فناست؛ مگر؛ صورتی از او (خدا) باشد. قضاوت از آن اوست و همه بسوی او (هم اکنون) در حال بازگشت هستند!



ما فرطنا فی الکتاب من شئی ثم الی ربهم یحشرون
الانعام - 38
ما در کتاب آفرینش؛ هیچ " پدیده ای" را نادیده نگرفتیم. و همۀ آن پدیده ها؛ بسوی پرورش دهندۀ خودشان؛ هم اکنون؛ در حال " شدن " هستند.



بازگشت و هویّت

در بخش اول؛ به موضوعی تحت عنوان " تکرار و هویّت " اشاره ای کوتاه داشتم. اینجا نیز؛ بگونه ای دیگر؛ یادآوری می کنم:

 " هویّت پدیده ها "؛ در" بازگشتن " آنهاست!

پدیده ای که تنها " یکبار " بیآید و دیگر برنگردد؛ تا " دوباره " بیآید؛ " هویّت وجودی " نخواهد داشت و بنا بر این " باطل " است.

در بخش اول؛ مثال قرآنی؛ آمد و رفت " شب " را آوردم. اجازه دهید با مثال دیگری از قرآن؛ اما بگونه ای دیگر؛ توضیح دهم:


قل ارایتم ان جعل الله علیکم اللیل سرمدا الی یوم القیمه من اله غیر الله یاتیکم بضیاء افلا تسمعون
القصص - 71
بگو! آیا نمی بینید که اگر خدا؛ برای شما؛ شب را تا روز قیامت؛ نگه دارد؛ چه کسی؛ غیر از خدا؛ روشنائی روز را برای شما می آورد؟ آیا نمی شنوید؟!

قل ارایتم ان جعل الله علیکم النهار سرمدا الی یوم القیمه من اله غیرالله یاتیکم بلیل تسکنون فیه افلا تبصرون

القصص - 72
بگو! آیا نمی بینید که اگر خدا؛ برای شما؛ روز را تا روز قیامت؛ نگه دارد؛ چه کسی؛ غیر از خدا؛ شب را برای شما می آورد تا در آن؛ آرامش یابید؟ آیا نمی بینید؟!

بدیهی است که اگر گردش شب و روز؛ وجود نمی داشت؛ یکی از آن دو؛ برای همیشه برقرار می ماند. و در چنین صورتی؛ در حقیقت؛ نه شب وجود می داشت و نه روز. زیرا که دیگر هیچکدام " مفهومی " نمی یافتند. چرا که آنها فاقد " هویّت وجودی مستقل" می شدند. حتی اگر؛ تنها یکی از آن دو ؛ برای همیشه 

" باقی می ماند "!

اما " رحمت خدا " که سرچشمۀ " هویّت مخلوقات " است؛ ایجاب می نماید که " شب " و " روز " با گردش یکدیگر؛ در واقع؛ ادامۀ حیات دهند.


و من رحمته جعل لکم اللیل و النهار لتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون

القصص - 73
و از رحمت اوست که برای شما؛ شب و روز را قرار داد؛ تا آرامش بیابید و از نعمتهای او بجوئید و در نتیجه؛ شکرگزار باشید.


بنا بر این؛ دو پدیدۀ " آرامش " و " تلاش "؛ نیز ؛ در هماهنگی با شب و روز؛ در چرخش و گردش هستند. پس این دو نیز؛ بنوبۀ خود؛ هویّت وجودی مستقلی؛ بدست می آورند.

همینطور در آیات ذیل؛ قرآن؛ خورشید و آفتاب را دلیل بر حرکتهای سایه؛ آورده است. و یا حرکتهای سایه را دلیل بر وجود خورشید و آفتاب؛ قرار داده است.

الم تر الی ربک مد الظل ولوشاء لجعله ساکنا ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا ثم قبضناه الینا قبضا یسیرا
الفرقان - 45,46
آیا ندیدی که پروردگارت سایه را گسترش می دهد و اگر می خواست؛ آن را ساکن می کرد؟ اما سپس آفتاب را علت و دلیل آن قرار داده. سپس آن را؛ به آسانی بسوی خودمان جمع می کنیم. 


اشاره به « دلیلا »؛ بیانگر؛ " هویّت وجودی " است و این جز با " بازگشت " و " تکرار " که عامل 

" چرخش و گردش " هستند؛ نمایان نمی گردد.

از اینجا نیز می توان فهمید که " یکبار فرصت "؛ اصلا " فرصت " نیست! زیرا آن با " یکبار " نمی تواند " هویّت وجودی " بیابد. از اینرو؛ فطرت هیچ انسانی؛ قائدۀ: " فرصت = یکبار زندگانی "؛ را نمی پذیرد. زیرا " بار اول "؛ تنها؛ شرط لازم  و مقدمۀ " فرصت " بمعنای جامع و واقعی اش است و نه خود آن.


 

حرکت دَورانی تکاملی جهان
یا
شکل حلزونی خلقت


از آنجائی که لازمۀ بازگشتن؛ " دُور" زدن است ؛ پس آفرینش که عبارت از " رفت  و بازگشت " است؛ شکل " مستدیر" یا " دائره " دارد. همچنین " بازگشت "؛ نه به "عین" است و نه؛ به "غیر". و در واقع 

" بازگشت "؛ جز " بازگشت بمثل" معنی و مفهوم  ندارد. و " بازگشت بمثل " در عین حال؛ معنای " استکمالی " و" ترقی " دارد. زیرا که آن در شکل « خلق جدید » است. پس؛ اجازه دهید که آن را شکل 
" حلزونی" نظام آفرینش بنامیم. در آیاتی از قرآن؛ مانند آیۀ ذیل ؛ چنین شکلی؛ بخوبی نشان می دهد:

الله یبدؤا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون

الروم - 11
خدا آفرینش را آغاز می نماید. سپس آن را بازمی گرداند. سپس بسوی او؛ برمی گردید.

خدا " کمال مطلق " است. بنا بر این « الیه ترجعون » حرکت " تکاملی " می باشد. «ثم یعیده ثم الیه ترجعون» حاوی دو " بازگشت " است « یعیده » و« ترجعون » . اولی " بازگشت " خود " شئی " و دومی در" سیرتی برتر". به عبارت دیگر؛ آن " بازگشت بمثل " یا " تجدید "؛ می باشد.  و یا در آیۀ

و الی الله ترجع الامور یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل و هو علیم بذات الصدور 

 الحدید - 5,6
همۀ حرکتها؛ بسوی خدا (مبداء کمال مطلق)؛ در حال برگشتن؛ هستند. شب را به روز در می آورد و روز را به شب . و او به ذات پدیده ها؛ آگاهست!

این همان شکل " حلزونی " یا " فنری " یا " حرکت دَورانی استکمالی " جهان خلقت را؛ نشان می دهد.

پس " رفت " و" بازگشت " هرکدام به شکل " هلال " هستند و مجموع " رفت و بازگشت " دائرۀ کاملی را تشکیل می دهد. هر دائره؛ " قیامت صغرا " است؛ که بنوبۀ خود محکوم به " رفت و بازگشت " است. مجموعۀ " قیامتهای صغرا " نیز بنوبۀ خود؛ مشمول قانون " رفت و بازگشت " می باشد؛ که مانند " فنر " همواره " قبض و بسط " می گردد:

الله یبقض و یبصط و الیه ترجعون

البقره - 245 
خدا قبض و بسط می نماید تا شما بسوی او برگردید.

و این؛ همان " قیامت کبری " است:

 «والارض جمیعا قبضته یوم القیمه و السموات مطویات بیمینه»(الزمر - 67)«والله جعلکم الارض بساطا»(نوح - 19)«والسماء بنیناها باید وانا لموسعون»(الذاریات - 51)«یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب کما بدانا اول خلق نعیده»(الانبیاء - 104)


 

دو اصل " حرکت معادی " در جهان هستی

پس ؛ دو قانون
" رفت و بازگشت " و" قبض و بسط " ؛ دو معنی یا صورت از یک " حقیقت واحد " هستند که ؛ در تمام ابعاد و جهات جهان هستی ؛ جاری و ساری هستند. مجموعۀ این دو اصل یا صورت ؛ 

" قانون معاد " یا " حرکت معادی " ؛ در کل جهان هستی ؛ می باشد.


الله یبدؤا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون
الروم - 11
الله یبقض و یبصّط و الیه ترجعون
البقره - 245



بنا بر این؛ تمامی ابعاد و زوایای حیات؛ بر اساس اصل " حرکت معادی " است. مانند

اولم یروا ان الله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر
الروم - 37

آیا نمی بینند که خدا؛ روزی را برای آنکسی که خواهد؛ بسط می دهد و نیز محدود می نماید؟  

و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فی کتاب
فاطر - 11
عُمری را افزایش نمی دهد و یا کوتاه نمی کند؛ مگر بر اساس " کتاب قانون " (در نظام آفرینش).



تعریف " بودن " در قرآن

از مجموعۀ گفتار این بخش؛ تعریف " بودن " یا " بویش " در قرآن؛ بدست می آید. و آن اینکه؛ مفهوم " بودن " در " ماندن " نیست! بلکه در" بازگشتن " است. به عبارت دیگر؛

 بودن = بازگشتن!

 
وهمین است؛ حقیقت " معاد " در قرآن!


۱ نظر:

  1. در قران نسخ به معنی الغی و باطل شدن وجود ندارد شما هم همان نظرتقلیدی باطل را که بر پایه فلیفه ومنطق یونان ملا ها بیان کرده اند فرموده ای نسخ که همان ریشه تناسخ است در قران به معنی نسخه بر داری است

    پاسخحذف