۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

بخش دوم : ابطال استدلالهای فلاسفه





ابطال استدلالهای فلاسفه ها در ردّ تناسخ !


برخی فلاسفه ها؛ استدلالهای قوئی؛ جهت ابطال عقیدۀ تناسخ ارائه دادند. مشهورترین آنان عبارتند از:


1- تناسخ مستلزم؛ اجتماع دو نفس در بدن واحد؛ می باشد و این محال است.
2- نفس بفعلیت رسیده؛ محال است به قوه بازگشت نماید.

 
بنا بر استدلال اول؛ وقتی جنین به درجۀ مناسبی از رشد می رسد؛ از مبداء فیض الهی؛ روح در آن دمیده می شود. منظور از " فیض الهی "؛ نظام جبری آفرینش است. مانند حدوث حرارت از مالش و استحکاک  دو دست. این پدیده؛ امری جبری و غیر قابل اجتناب است. همینطور هم؛ از رشد جنین به درجۀ مناسبی؛ روحی؛ طبق قوانین نظام جبری آفرینش؛ حادث می گردد. اما در این مورد؛ دو نظریه وجود دارند:

الف - ابن سینا معتقد است که؛ مقارن با رشد جنین و کسب استعداد لازم؛ از مبداء فیض الهی؛ روحی؛ ویژۀ همان جسم؛ بطور جداگانه آفریده شده؛ در جنین انسان دمیده می شود. حال؛ معنی تناسخ این خواهد بود که؛ دو نفس (روح) یعنی روح تازه آفریده شده و نیز روح مُرده ای که زمان تناسخ او فرا رسیده؛ وارد یک بدن می شوند و این محال است.

پاسخ:

 
در رابطه با استدلال ابن سینا باید ابتداء پرسید که؛ او چنین پیش فرضی را از کجا یافته است که برای هر جنینی؛ نفس یا روح اختصاصی تازه ای آفریده می شود؟ در این پیش فرض اصل؛ آفرینش اجسام (بدنها) است و نفوس (ارواح) فرع بر آنها یا نتیجۀ آنهاست. بدین معنی که:

برای هر بدنی؛ روحی آفریده می شود؛ بجای آنکه؛ برای هر روحی؛ بدنی!

و این خلاف نظام حکیمانۀ الهی و البته " دین " است. زیرا عنصر مادی و موقتی (بدن) شایسته نیست که برای عنصری روحانی و دائمی (روح)؛ در مقام " اصل " قرار گیرد.
 
اما در تناسخ؛ عکس قضییه است و اصل؛ ارواح هستند و اجسام (بدنها) فرع بر آنها و نتیجۀ آنهاست! بدین معنی که؛ برای هر روحی؛ اعم از روح انسانی جدیدا آفریده شده؛ و یا روح قدیم آمادۀ تناسخ؛ بدنی آفریده می گردد. در نتیجه؛ برای همۀ ارواح (اعم از جدید و قدیم)؛ بدن های زمینی آفریده می شود.      
 
ب - ملاصدرا اما؛ معتقد است که در ابتداء روح و نطفه؛ با یکدیگر اتحاد طبیعی ذاتی دارند. بعبارت دیگر آن دو؛ یک شئی واحد هستند. آنگاه که جنین به درجه ای مناسب از رشد می رسد؛ روح انسانی در جنین؛ در واقع؛  بیدار می شود و ظهور می یابد. در نتیجه؛ تناسخ بدین معنی است که؛ جنین علاوه بر اینکه دارای روح انسانی ذاتی است؛ روح انسانی عَرَضی را نیز؛ بپذیرد و این محال است.

همچنین؛ از آنجائی که نفس و جسم یا روح و بدن؛ در چنین اتحاد ذاتی با هم رشد می کنند و فعلیت می یابند؛ و نیز بنا بر سیر استکمالی نظام آفرینش؛ محال است که؛ نفس بفعلیت رسیده؛ دوباره به قوه بازگشت نماید.

پاسخ:


اولا " روح بدان معنی که تصور شده؛ دارای مراحل " قوه " و " فعلیت " نیست! آنچه فعلیت نفس یا روح گفته می شود؛ در حقیقت " تجربیات زمینی " اوست. این تجربیات در واقع؛ تمرینها و راههائی برای کمالات عرفانی و معنوی روح است که؛ بکلی مقوله ای دیگریست.

روح؛ در واقع؛ حتی کمالات عرفانی و معنوی را هم؛ کسب نمی نماید! بلکه او هم اکنون آنها را در ذات خود دارد. آنچه سفر عرفانی و معنوی روح است؛ در حقیقت؛ تنها پاکسازی و تطهیر از آلودگیهاست که؛ جلو تابش آفتاب " خورشید روح " را؛ گرفته است.

ثانیا قانون عدم بازگشت شئی از فعلیت به قوه؛ بفرض صحت در عالم طبیعت مادی؛ چه ربطی به عالم ماورای طبیعت روح دارد؟! مثال؛ عدم بازگشت درخت (فعلیت) به بذر (قوه)؛ بدلیل دو طبیعت متفاوت درخت و بذر؛ ربطی به طبیعت واحد روح ندارد.
ملاصدرا می خواهد بگوید که؛ وقتی نفس یا روح بفعلیت و کمال می رسد؛ محال است بازگشت به قوه یعنی نطفه نماید. و تناسخ؛ مستلزم بازگشت نفس یا روح فعلیت و کمال یافته؛ به درجۀ قوه یا نطفه است.

اما این معنا موقعی درست است که؛ بازگشت و سیر قهقرائی به همان نطفۀ قبلی باشد. مانند مثالی که خود می آورد؛ مبنی بر عدم بازگشت درخت به بذر. مسلما مُراد او از " بذر" همان " بذر قدیم " بوده. 

اما " بذر جدید " در درون میوۀ همان درخت ؛ خود ؛ ادامۀ فعلیت درخت است. بعبارت دیگر" قوۀ جدید " نتیجۀ نهائی " فعلیت " است.

اتفاقا این استدلال ملاصدرا؛ از جهتی؛ تائید تناسخ است! زیرا اساسا تناسخ؛
بمعنای نفی سیر قهقرائی و بازگشت روح - باصطلاح مُرده ای - به نطفۀ قبلی اش؛ بعنوان  " قوه " است.

نا گفته نماند که؛ در دستگاه فلسفی ملاصدرا؛ یک تناقضگوئی دیگر نیز؛ وجود دارد. او بدرستی قائل به حرکت " مستدیر " یا " دَوَرانی "؛ بعنوان کاملترین و در اصل؛ تنها نوع حرکت؛ در نظام هستی است. اما لازمۀ چنین حرکتی؛ بازگشت " فعلیت " به " قوه " است! و الا " دَورانی " صورت نخواهد پذیرفت. از طرفی دیگر؛ او بدرستی قائل به حرکت " استکمالی " است.

اینک خطای ملاصدرا یا چشم پوشی او؛ از این بود که؛ دو جهت " مستدیر " و " استکمال " را؛ با هم جمع و منظور نکرد. و اگر چنین " بایستی " را می کرد؛ به " تناسخ " می رسید. ولی شاید نخواست!


 

چرخۀ تکامل

باری؛ بازگشت " فعلیت " به " قوه "؛ موقعی سیر قهقرائی و حرکت ارتجائی است که؛ بازگشت به  

" قوۀ قبلی" باشد؛ و نه " قوۀ بعدی" که خود در حقیقت؛ تکامل و محصول نهائی " فعلیت " است. مانند بذر جدید درخت؛ در مرکز میوه اش؛ که حاوی تمامی صفات همان درخت؛ بعنوان " روح " آن است. این پروسه؛ حاصل " حرکت دَورانی استکمالی " یا " چرخۀ تکامل " است.

در چنین صورتی؛ " تکامل "؛ بدون " تناسخ " اصلا قابل تصور نیست! توضیح بیشتر این حقیقت در آینده تحت عنوان " معاد در قرآن "؛ خواهد آمد.


 


هنر ملاصدرا، در پاک کردن صورت مسئله!

پیش فرض مشهور ملاصدرا چنین است:


النفس جسمانیه الحدوث و الروحانیه البقاء

یعنی نفس (روح) از جسم پدید می آید ولی ادامۀ حیات آن؛
مستقل از جسم خواهد بود. بدین ترتیب که؛ نفس (روح) در ابتداء عین جسم (نطفه) است. ولی بتدریج همزمان و همآهنگ با رشد و نمو جسم؛ حادث می گردد. مانند حدوث حرارت از استحکاک دو شئی. با این پیشفرض؛ نفس یا روح؛ عین " نطفه " است.

ولی وقتی ملاصدرا نفس (روح) را در ابتداء؛ عین نطفه می داند؛ دیگر اصلا جائی برای " تناسخ " بعنوان " فرض " وجود نخواهد داشت؛ تا ادلۀ عدم بازگشت فعلیت به قوه و نیز امتناع تجمع دو روح در بدن واحد؛ اساسا وارد باشد.


بعبارت دیگر؛ شرط موازین بحث علمی این است که؛ زمینه و پیش فرضها؛ مشترک باشند. اما ما در اینجا؛ با دو پیشفرض کاملا متفاوت روبرو هستیم. پیشفرض ملاصدرا اساسا با پیشفرض تناسخ فرق؛ بلکه تضاد دارد! چنین شرایطی مانند دو نفر است که؛ با دو زبان بیگانه با هم صحبت می کنند و هیچگاه همدیگر را نمی فهمند! بنا بر این:

جناب ملاصدرا؛ بجای آنکه مسئله را حل نماید؛ صورت مسئله را پاک کرده است!  


ضمنا پیشفرض ملاصدرا؛ اصولا خلاف آیات قرآن است. زیرا بنا بر پیش فرض او؛
انسان نطفه است. در حالیکه بنا بر قرآن؛ انسان؛ " نطفه " نیست؛ بلکه " از " نطفه است:

خلق الانسان من نطفه

النحل - 4
انسان را از نطفه آفرید.

با اینحال ممکن است؛ کسانی آیۀ فوق را بگونه ای؛ موافق نظریۀ ملاصدرا؛ تفسیر کنند که بحث آن؛ جای دیگری می طلبد.
اما برخی؛ با تکیه به نظریۀ ملاصدرا؛ می پرسند؛ بعنوان مثال؛ چگونه ممکن است که روح 80 ساله یک دانشمند؛ وارد بدن کودکی شود؟!

پرسش فوق دارای دو اشکال اساسی است:

اولا " سن " مربوط به " جسم مادی " است و نه " روح ". روح؛ دارای سن و سال نیست. زیرا که آن؛ در معرض گذشت زمان قرار نمی گیرد. بنا بر این روح 6 ساله یا 40 ساله یا 80 ساله؛ اساسا وجود ندارد! همچنین روح کودک یا جوان یا پیر معنی ندارد.

مثال " روح " و " بدن "؛ مانند برق و لامپ است. بزرگی یا کوچکی؛ ضعف یا قوت؛ فرسودگی و عُمر لامپ ها؛ ربطی به جریان برق (روح) ندارد.


ثانیا بین " روح " و " جسم "؛ بر خلاف تصور و ادعای مخالفان تناسخ؛ رابطۀ متقابل مستقیمی برقرار نیست. مخالفان تناسخ؛ بعنوان مثال می گویند که؛ " روح " موقعی می تواند سخن گفتن یا راه رفتن و یا دانش را بیآموزد که؛ با رشد متناسب بدن باشد.

مثال بالا؛ نمونۀ عدم آگاهی مخالفان تناسخ است. " روح " هرگز سخن گفتن یا راه رفتن را نمی آموزد. زیرا او نیازی به آنها ندارد! لزوم رشد متناسب بدن؛ برای انجام افعال مذکور؛ صرفا برای تحقق ارادۀ روح است.

" روح " مانند نیروی برق و " بدن " مانند موتور یا  ماشین می باشد. انواع حرکات و چگونگی فعالیتهای موتور یا ماشین (بدن)؛ ربطی به نیروی برق (روح) ندارد. و نیروی برق؛ بی نیاز از هرگونه حرکت و فعالیتی است. آن تنها " نیرو " یا " اراده " است:

قل الروح من امر
الاسراء - 85
 
بگو! " روح "؛ نیرو و اراده است!

اگرچه منظور از " الروح " در آیۀ فوق؛ ممکن است روح فرد انسان نباشد؛ ولی بهر حال؛ مهم این است که؛ روح انسان؛ از همان جنس و طبیعت است. و چون روح " نیرو " یا " اراده " است؛ بنا بر این؛ آن همواره عین " فعلیت " است. پس آن نمی تواند سیر تحول قوه به فعلیت داشته باشد. بلکه شاید بتوان گفت که؛ اصولا روح؛  در ورای سیر " قوه به فعلیت " قرار دارد.


همینطور؛ دانش روح آن دانشمند؛ در زندگانی آینده؛ معمولا؛ ظهور ندارد. ولی این بدان معنا نیست که 

" روح دانشمند؛ مهندس؛ پزشک یا فقیه شده بود! همۀ اینها مربوط به " ذهن " است که؛ معمولا در زندگانی بعدی؛ ظهورش را از دست می دهد و باصطلاح فراموش می گردد. مگر اینکه در موارد استثنائی به درجات متفاوت؛ ظهوری داشته باشد. و یا با روش هیپنوتیزم استخراج گردد. اما انسانیت انسان؛ به 
" ذهن " او نیست؛ بلکه به کمالات عرفانی و معنویست.

 


امتناع دو نفس در بدن واحد


چنانکه پیشتر اشاره کردم؛ یکی از استدلالات قوی در ابطال تناسخ این است که؛ از آنجائیکه برای هر بدنی؛ روحی (نفسی) معین؛ اختصاص یافته است؛ بنا بر این در تناسخ؛ یک روح بفعلیت یافتۀ قبلی و یک روح بالقوۀ جدید؛ منتظر ورود به " بدن واحد " می شوند. در نتیجه آن؛ بمعنی اجتماع دو روح (نفس) در بدن واحد؛ خواهد بود و این محال است!

ولی این استدلال ظاهرا قوی؛ در حقیقت ناشی از عدم شناخت درست " روح " است. صاحبان این استدلال؛ گوئی " روح " را بسان جسم مادی گرفته اند که؛ اجتماع دو تای آن؛ در یک محل معین ومشخص؛ که تنها برای یک مهمان (روح) تدارک دیده شده؛ امکان ندارد!

اما حتی اگر ما آن پیشفرضهای نادرست را؛ عجالتا بپذیریم؛ باز هم استدلال صاحبان آن وارد نیست. زیرا چنین رابطه ای بین "روح" و "جسم" وجود ندارد. "روح" مانند؛ "آگاهی" است و اجتماع "دو آگاهی" بمعنای ادغام آگاهی قوی و بفعلیت رسیده با آگاهی ضعیف و بالقوه؛ و تبدیل آنها به " آگاهی واحد "؛ نه تنها بلامانع است؛ بلکه موافق قوانین طبیعت؛ می باشد.

 
و یا مانند اجتماع دو مایع "
آب " (بالقوه)  و " شیر " (بفعلیت رسیده)؛ در یک " ظرف واحد " است که؛ بلافاصله منجر به ادغام آنها و تبدیل آنها به " مایع واحد "؛ خواهد شد.

همچنین استدلال به اینکه " روح " هم؛ دارای " اضلاع " است و در نتیجه دو " روح " نمی تواند در یک جسم یا بدن تجمع کنند؛ وارد نیست. زیرا " اضلاع روح " را نباید مانند " اضلاع جسم " در نظر گرفت. وانگهی هر جسمی دارای اضلاع  و اندازه است:

و کل شئی عنده بمقدار

الرعد - 8
و در نزد او؛ هر " چیزی " دارای اضلاع  و اندازه است.

برای آیۀ فوق می توان " آب " و " شیر " را در نظر گرفت. اضلاع این دو شئی متفاوت؛ مانع از ادغام آنها و تبدیل آنها به یک " شئی واحد " نمی گردد. حال چگونه است که دو جسم مادی می توانند با هم ادغام و " یکی " شوند؛ ولی دو جسم ماورای مادی؛ نتوانند؟!


 



شیوع بیکاری در عالم برزخ !

یکی دیگر از استدلالات فلاسفه ها در ابطال تناسخ این بود که، از آنجائیکه کار " روح "؛ سرپرستی و تدبیر " بدن " است؛ پس روح جدا شده از بدن ؛ محال است که برای مدتی بیکار بماند تا زمانیکه وارد بدن دیگری شود!

توضیح اینکه چون فعالیت " روح " بوسیلۀ " بدن " صورت می گیرد؛ اینک وقتی برای روحی؛ در طول مدتی؛ بدنی نباشد؛ آن بمعنی بیکاری روح است. حال؛ وقتی " روح " که " مرکز فعالیت " است؛ بیکار و غیر فعال باشد؛ در واقع امر عبث و بیهوده ای رخ داده؛ که در نظام آفرینش الهی؛ محال است. استدلال ملاصدرا چنین است:


حجّة اُخرى عامّة هى ان النّفس اذا فارقت البدن کان آن مفارقته عن البدن الاوّل غیر آن اتّصاله بالبدن الثانى. و بین کل آنین زمان، فیلزم کونها بین البدنین معطّلة عن التّدبیر، والتّعطیل محال. و هذا تمام على طریقتنا من انّ نفسیة الانفس نحو وجودها الخاصّ لیست کاضافة عارضة لها - صدرالمتالهین، اسفار، ج 9، ص 12

ملاصدرا در این استدلال بیان می کند که نفس (روح) در فاصلۀ زمانی بین دو بدن قدیم و جدید؛ به هیچ بدنی تعلق ندارد؛ بنا بر این؛ نفس (روح) عملا از کار تدبیر بدن؛ بطور کلی؛ تعطیل می گردد و تعطیلی در نظام آفرینش؛ محال است!

پاسخ:


چنین شغلی برای " روح " وجود ندارد! بله؛ فعالیت زمینی " روح " از طریق " بدن " است. اما این بمعنی فلسفۀ آفرینش " روح " بعنوان شغل سرپرستی و تدبیر " بدن مادی " نیست. گوئی صاحبان این استدلال؛ نگاهی مادی به موجودیّت انسان داشتند!
وانگهی؛ در چنین صورتی؛ در تناسخ؛ بیکاری روح؛ موقتی است. در حالیکه در غیر تناسخ؛ معضل بیکاری؛ دائمی خواهد شد!! افلا تعقلون؟!


اما ادعای اینکه تعطیلی " روح " از تدبیر " بدن "؛ حتی برای یک لحظه؛ مساوی تعطیلی دائمی آن است؛ ناشی از نگاه غلط " جسم گرائی " است! همانطور که گفتم؛ " بدن " برای " روح " آفریده شده و نه بالعکس!




عدم " تکرار" در تجلّی خدا

یکی دیگر از استدلالات فلاسفه ها؛ این است که " همه چیز " تجلّی خداوند است و تناسخ انسان؛ مستلزم؛ تکرار زندگانی او در عالم دنیاست. ولی در " تجلّی الهی "؛ پدیده ای تکرار نمی گردد. مانند تکرار زندگی!

پاسخ:


این استدلال؛ حاوی تناقض ذاتی است! زیرا اگر " همه چیز " تجلی خداوند باشد که؛ هست؛ پس " تکرار" خود؛ بعنوان یک " پدیده " نیز؛ یکی از آن " همه چیز " است! و انتم عنه غافلون! 

اما واقعیت این است که؛ اتفاقا " تناسخ " لااقل از جهتی یا بنوعی خلاف آنگونه " تکرار " است. " روح " در تناسخ؛ بدن جدید؛ شخصیّت جدید و زندگی جدیدی خواهد گرفت. به عبارت دیگر؛ اینجا موضوع " تجدید " است و نه " تکرار ". آنگونه که تصور می شود. و " تجدید " لازمۀ " تکامل " است.

اما هیچ حکیمی بالاتر از خدا نیست! و او به " بازگشت "؛ تصریح و تاکید نموده است:

ء اذا متنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید
ق - 3 

آیا حتی وقتی مُردیم و خاک شدیم؟! چنین بازگشتی باورنکردنی و محال است!

و قالوا ء اذا کنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جدیدا؟
...من یعیدنا ؟
الاسراء - 49,51
و پرسیدند: آیا وقتی اسکلت؛ پوسیده و پراکنده شدیم؛ ما در آفرینش جدیدی مبعوث می شویم؟!...چه کسی ما را بازمی گرداند؟

و " بازگشت "؛ موقعی معنی دارد که ؛ به مکان و محل حیات گذشته باشد (حیات دنیا) و این عملا بمعنی 

" تکرار " است. از اینرو؛ معمار بی همتای آفرینش در شاهکار ادبی خود ؛ از واژۀ " تکرار " ؛ برای 
" بازگشت " استفاده نموده ؛ تا با کمی وسواس بفهماند (!) که " بازگشت " ؛ " تکرار" است!

یقولون أئنا لمردودون فی الحافرة اء ذا کنا عظاما نخره تلك إذا كرّة خاسرة
النازعات - 10 الی 12 

آنها می پرسند که آیا ما حتما و مطمئنا دوباره در این گودال (زندگی دنیا)؛ بازگردانده می شویم؟! حتی وقتی استخوانهای ما هم پوسیده شود؟! پس این بازگشت؛  تکرار  پُر زیانی خواهد بود!


بُرهان عقلی
 
یکی از بدعتهای بزرگ در تاریخ اسلام؛ قرار دادن آنچه را که " عقل " نامیده اند؛ بعنوان میزان و ملاک؛ جهت باور به " عقائد " است! بعنوان مثال؛ لازمۀ اعتقاد به تناسخ؛ اثبات آن بدلائل قطعی عقلی است! مخالفان تناسخ؛ گاه حتی ادعا می کنند که دلائل قرآنی کافی نیست! بلکه بُرهان عقلی نیز حتما لازم است.

این سخن بمعنی " شرک " است! زیرا چنین شرطی را قرآن؛ لااقل؛ برای اصول عقائد نگذاشته است. اگر قرآن با این وجود؛ استدلالات عقلی را نیز؛ در کنار اعتقادات قرار داده؛ تنها لطفی است که خداوند برای کمک به انسانها (بخصوص منکران و تردید کنندگان) و رشد و تقویت باور آنها؛ نموده است. نه اینکه استدلال و اثبات عقلی؛ شرط  پذیرش اعتقادات عالیۀ دینی و ایمان به آنها؛ باشد.

البته استدلالات عقلی قرآن؛ از اساس با استدلالات عقلی بشر؛ تفاوت دارد. استدلالات قرآنی غالبا بر پایۀ شواهد عینی در عالم طبیعت می باشد؛ حتی در مورد توحید و عدل!

در هر صورت؛ هیچ پیامبری نیآمد که؛ مردم را بسوی استدلالها و براهین عقلی دعوت نماید. پیامبر اسلام (ص)؛ هرگز برای مردم در مورد قیامت و معاد؛ استدلال عقلی ننمود؛ که اگر قابل قبول شد؛ ایمان بیآورند وگرنه؛ مردم نظریه های دیگری را عرضه نمایند! پیامبر (ص) اگر استدلالی فرموده؛ پس از بیان حقایق وحی و پس از ایمان مردم بوده است. و یا حداکثر برای کافران (هر چند لجباز) استدلالهای متین عقلانی بیان فرموده! حاشا که خود را با کفار مقایسه کنیم!

انحراف و گمراهی تا بکجا که گفته اند تناسخ؛ محذوریت عقلی دارد! و کسی نبود که بگوید؛ همین سخن؛ خود؛ محذوریت شرعی دارد!
 


 
تفاوت عقل و ذهن

اما براستی منظور آنان از " عقل " چیست؟ اگر منظور نبی اکرم حضرت عقل (ع) باشد که سخن آن؛ سخن خداست. این " عقل " در حقیقت همان " قلب سلیم " است:

لهم قلوب یعقلون بها

الحج - 46
برای آنها قلبهائی است که با آن تعقل می کنند!
 

بنا بر این " عقل " و " تعقل " در فرهنگ قرآن ، " علم نظری " و" اندیشیدن " نیست ! بلکه " عشق " است و " تپیدن " ! 

اما عقلی که آنان ادعا می کنند؛ " ذهن " است. به همین دلیل آن؛ محل اختلاف است. در حالیکه " عقل "؛ محل داوری و رفع اختلاف است.

همچنین آن را می توان به دو " عقل فطری " و " عقل نظری " که؛ در واقع همان دانش بشری است؛ تقسیم نمود. از طرفی دیگر؛ محالی را که آنان؛ در رابطه با تناسخ؛ می گویند " محال فطری " نیست. مانند بزرگتر بودن سن فرزند از پدر و یا نصف شئی؛ دو برابر خود آن شئی باشد. که اگر می بود؛ آن؛ نه به ذهن می آمد و نه به کلام؛ تا چه رسد به اینکه آن؛ ایمان بخش بزرگی از عالم بشریت؛ در طول تاریخ گردد. بلکه آن " محال نظری " است که دل بدان نتوان بست و تجربۀ تاریخ بشر؛ نشان داده که در اکثر موارد؛ بر خطا بوده است!
پس مرجعی را که حتی نمی توان بدان؛ " باور علمی " داشت؛ چگونه می تواند؛ میزان؛ ملاک و معیاری برای " ایمان دینی " باشد؟! فاعتبروا یا اولی الابصار!  





عقل؛ دزدی ناکام در عالم غیب !

از بدیهیات است که " تناسخ "؛ مربوط به " عالم غیب " می باشد. و روشن است که منظور از آن؛ عدم دسترسی و قصور عقل و ناتوانی علم بشر؛ به ابعاد و کیفیت آن است. اینک چگونه می تواند موضوع  و مسئلۀ ای؛ مانند تناسخ ؛ مورد تجزیه و تحلیل و بررسی دقیق عقلی؛ قرار گیرد؛ تا آنجا که؛ رای به بُطلان و محذوریت عقلی آن؛ داده شود؟!

متاسفانه اربابان علم و دین؛ به اصول  و ضوابط؛  پایبندی و تقوای علمی لازم؛ نشان نمی دادند. در نتیجه همین؛ موجب تناقضگوئیهای بسیاری گشته است. یکی از آن تناقضات؛
بُطلان و محذوریت عقلیِ تناسخ است. عقل و دانش بشر دربارۀ عالم مادی شهادت؛ بسیار اندک است؛ اگر چه عقل را؛ راهی بدان هست. چه رسد به عالم روحی غیب که اصلا عقل؛ راهی بدان ندارد!

پس اگر تناسخ؛ " محذوریت عقلی " دارد؛ این؛ نه بدان خاطر است که راهی به " تناسخ "؛ نیست. بلکه به علت آن است که " راهی برای عقل " وجود ندارد. بنا بر این؛
رای به بُطلان و محذوریت عقلی تناسخ؛ باطل؛ و خود؛ محذوریت عقلی دارد! به دیگر سخن؛ آن در خودش؛ تناقض دارد!

عقل بشر و دانش او خیلی بتواند هنر کند؛ شناخت " بدن " است و نه " احوالات روح " که مربوط به "عالم غیب" می باشد. بدین دلیل؛ قرآن از ما "ایمان به غیب" خواسته است؛ و نه؛ "علم به غیب"!

قل لایعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله
النمل - 65 

بگو! هیچ کسی در آسمانها و زمین دانش به " غیب " ندارد مگر خدا!

قرآن همچنین کسانی را که؛ در مسائل مربوط به " غیب " رای می دهند؛ به تندی تاخته است

ام عندهم الغیب فهم یکتبون
الطور - 41
آیا در نزد آنان " غیب " است که؛ کتاب می نویسند؟!

اعنده علم الغیب فهو یری
النجم - 35 

آیا " علم به غیب "؛ در نزد آنهاست؛ بگونه ای که آن را می بینند؟!

حال اگر
رای به بُطلان و محذوریت عقلی " تناسخ "؛ مصداق آیات فوق نیست؛ پس چیست؟!

 

شیطنت ذهن 

آنچه را که آنان " بُرهان عقلی " می نامند؛ چیزی جز؛ گمانها و خیالات ذهن نیست. از آنجا که طبیعت 

" ذهن " بازیگوشی است؛ صاحب خود را ببازی می گیرد! و به او تلقین می کند که من؛ " عقل " هستم! پس " بازیگوشیهایم " را " استدلالها و براهین عقلی " بدان! بدین ترتیب " ذهن " که مظهر " بازی " است؛ همه را ببازی می گیرد تا از آن؛ برای ادامۀ حیات خود که در واقع ادامۀ " بازی " است؛ تغذیه کند!

اما " عقل " چنانکه ادیبان گفته اند؛ بمعنی
پای اشتر را با ریسمان بستن؛ نگاهداری، باز ایستادن ، و منع کردن است. یعنی درست برعکس " ذهن "!



تکلیف من درآوردی !

ذهن بازیگوش؛ در راستای ببازی گرفتن انسان؛ تکلیف غیر شرعی؛ بلکه خلاف دینی؛ برای او؛ دیکته کرده است. بر اساس این دیکته؛ ما برای اینکه به " تولّد دوباره " باور داشته باشیم؛ لازم است " چگونگی " آن را دریابیم! چنانچه آن؛ موافق عقل ما نباشد؛ باطل است! و مُراد از " عقل " هم؛ کسی جز خود " ذهن " نیست!

بدین ترتیب بسیاری " آدم " ها؛ با نزدیک شدن به شجرۀ ممنوعۀ " ذهن "؛ سرانجام در گرداب گمراهی؛ هبوط کردند.
منظور از " چگونگی "؛ این است که بلحاظ علمی و عقلی؛ چگونه امکان دارد که روح جدا شده از بدن؛ وارد بدن جنین گردد و به زندگی طبیعی ادامه دهد. و چون بررسیهای عقلی؛ نشان می دهد که چنین پدیده ای محال است؛ پس تناسخ؛ باطل است!


سوال! چنین تکلیفی را چه کسی از ما خواسته است؟ قرآن؟!
 

قل هاتوا بُرهانکم ان کنتم صادقین! 

چنین تکلیفی؛ بعنوان " شرط "؛ علاوه بر کفر بودن؛ خلاف اصول و موازین قرآنی " تکلیف " است. با توجه به اینکه " تناسخ " و بطور کلی " معاد " مربوط به " عالم غیب " است. عقل انسان را بدانجا راهی نیست؛ که آن سراسر تاریکی و سیاهی است:

لایکلف الله نفسا الا ما ء اتها 

الطلاق - 7 
خداوند از کسی؛ جز آنچه را که به او داده؛ نمی خواهد!

لایکلف الله نفسا الا وسعها
 

البقره - 286 
خداوند از کسی؛ جز به اندازۀ توانائی او؛ تکلیفی قرار نداده است.

یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر
 

البقره - 185 
خداوند برای شما آسانی می خواهد و نه دشواری!

ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج

المائده - 6

خداوند برای شما سختی نمی خواهد!

از اینرو؛ قرآن ما را مکلف به ایمان و یقین به غیب نموده است و نه کشف علمی حقایق غیبی!

ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب 

البقره - 2,3      
تردیدی نیست که؛ این کتاب هدایت برای پرهیزگاران است. همانهائیکه به " غیب " ایمان دارند!

نکتۀ جالب توجه اینکه قرآن شرط هدایت را؛ " تقوا " (دیسیپلین معنوی و مقید بودن به اصول و موازین) و نیز " ایمان به غیب " دانسته است. بنا بر این؛ دیگر جائی برای استدلالات عقلی و علمی باقی نمی ماند.


از این گذشته؛ اگر چنان بُرهان عقلی جهت اعتقاد به "تناسخ" لازم  و شرط است؛ چرا در مورد "معاد" نباشد؟! مدعیان " بُرهان عقلی " کسانی هستند که خودشان در طول بیش از 1400 سال از چگونگی بعثت انسان در روز قیامت؛ عاجز و درمانده مانده اند! و بناچار دائما متوسل به استدلال " قدرت " شده اند و آن؛ قدرت خارق العادۀ الهی است که عقول انسانها از درک آن عاجز است! پس با کدام عقل ناقص (!) باید به چگونگی تناسخ پی بُرد؟!

آن کسی که بدعت " چگونگی تناسخ " را بنا نهاده و سرانجام به محال بودن عقلی " تولد دوبارۀ انسان " رسیده؛ بهتر است نخست؛ برای " خلقت اول انسان "؛ توجیهی عقلانی بیآبد! زیرا بنا بر قرآن:
 
کما بدانا اول خلق نعیده
 

الانبیاء - 104 
همانگونه که آفرینش اول را آغاز کردیم؛ باز می گردانیم!

حال؛ مگر یافتن چگونگی علمی خلقت اول؛ از وظایف و باورهای دینی ماست؟! مگر باور و اعتقاد ما مسلمانان به قیامت و معاد؛ بر اساس براهین عقلی بوده است؟ مگر خدا و رسول گرامی او چنین شرط و تکلیفی را از ما خواسته اند؟

اما راستی چرا نخواستند؟ زیرا دانستن آن اگرچه ممکن است حُسن باشد؛ ولی بکار هدایت و رشد انسان نمی آید. بلکه ممکن است؛ اثر تخریبی داشته باشد. زیرا آن فرصت و موقعیت مناسبی برای " ذهن " است که؛ انسانها را بخود مشغول داشته و بین آنها تفرقه ایجاد کند و موجب گمراهی انسانها گردد و عملا هم شده است. بنا بر این؛ هدایت و تربیت باید بگونه ائی باشد که؛ بهانه و میدان؛ بدست سوء استفاده گران ندهد.

ولی سه چیز در بارۀ " معاد " اهمیت دارد که قرآن به هر سۀ آنها؛ بتفصیل اشاره نموده است: چرائی و چگونگی عینی و مادی (و نه علمی و روحانی) و نیز زمان و مکان آن! در آینده؛ انشاء الله؛ بدانها خواهم پرداخت.


 

ناتوانی علم بشر

بنا بر آنچه که توضیح داده شد؛ مبنی بر عدم دسترسی عقل بشر به عالم غیب و در نتیجه ناتوانی علم؛ در فهم " آخرت " بطور کلی؛ استدلالات باصطلاح عقلی و فلسفی حکماء و فلاسفه ها؛ در رابطه با چگونگی حیات روح بطور کلی؛ غیر قابل اعتماد و اعتناء است و فاقد ارزش علمی می باشد. چه رسد به اینکه دارای ارزش دینی هم؛ باشد. قرآن به روشنی از این حقیقت پرده برداشته است:

بل ادراک علمهم فی الاخره 

النمل - 66    
البته ، علم آنها در فهم آخرت ، کم آورده است!

بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه
تونس - 39
البته انکار آنها بخاطر آن است که ، احاطۀ علمی ندارند.

باری؛ شرط چگونگی امری غیبی؛ مانند تناسخ؛ جهت رسیدن به ایمان؛ علاوه بر جهالت؛ شرک و کفر آشکاری می باشد. ما دوباره پس از مرگ بدنیا می آئیم. چگونه ؟! ما نمی دانیم! و بر دانستن آن تعهد و تکلیفی نداریم. فقط موظف هستیم؛ ایمان داشته باشیم که آن؛ کار خداست:

و ضرب لنا مثلا  و نسی خلقه قال من یحی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی انشاها اول مره 

یس - 78 الی 79
در حالیکه آفرینش خود را فراموش کرده ؛ از ما می پرسد ؛ مثلا استخوان پوسیده را چه کسی زنده می کند. بگو! آنکسی که آن را ؛ در بار اول آفرید!

همینکه قرآن مکرر تاکید می نماید که معاد؛ کار خداست؛ با آنکه همۀ کارهای از اوست؛ دلیل بر این است که آن؛ در حیطۀ افعالی از خداست که؛ عقل انسان یا از درک آن؛ قاصر است؛ یا اصولا موضوعی نیست که دانستن آن؛ لازم باشد. کافیست انسان بداند؛ آن همانند خلقت اول است. به همین دلیل در آیات فوق؛ صریحا و مستقیما نمی گوید؛ آنکسی که شما را دوباره زنده می کند؛ " خدا " است. بلکه همواره  فعل او را توصیف می نماید. مانند: الذی انشاها اول مره

و یا صریحا انسان را؛ در موشکافی عقلی و علمی در امر " تولّد دوباره " توبیخ نموده است:

افرایتم ما تمنون ء انتم تخلقونه ام نحن الخالقون نحن قدرنا بینکم الموت...و ننشئکم فی ما لا تعلمون و لقد علمتم النشاه الاولی فلولا تذکرون 

الواقعه - 59 الی 62
آیا نطفه را دیده ای؟ آیا شما آن را می آفریند یا ما آن را می آفرینیم؟! ما مرگ را بین شما تقدیر کردیم...و شما را در چیزی که نمی دانید می آفرینیم.  شما که مطمئنا آفرینش قبلی را می دانستید؛ پس چرا پند نمی گیرید و بیاد نمی آورید؟!



رابطۀ هدایت و ایمان

خوشبختانه همۀ ما متفق القول هستیم که؛ انحرافات و کجرویهائی؛ در تاریخ مسلمانان رخ داده است. و هیچ انحرافی بدون بدعت گذاری نمی باشد. یکی دیگر از بدعت گذاریها؛ از این قرار است که؛ ما ابتداء باید به کمک عقل و علم؛ لااقل بسوی امکان وقوع تناسخ؛ هدایت شویم؛ سپس بدان باور داشته باشیم. این سخن منطقی و عقلانی بگوش می رسد. اما خلاف اصول و موازین عالیۀ قرآن است!


یهدیهم ربهم بایمانهم
یونس - 9 

پروردگارشان آنها را بر اساس ایمانشان هدایت می نماید!

در درسهای زندگی قرآن؛ اول " ایمان " است؛ و بعد " هدایت ". زیرا هیچ حرکتی بدون ایمان؛ به نتیجه نمی رسد. به سخن دیگر؛ هر حرکتی بدون ایمان؛ محکوم به شکست است. بنا بر این؛ چنانکه قرآن می گوید؛ خداوند ما را؛ مطابق ایمانمان؛ هدایت می نماید.

 چنانکه اگر - علی الاصول - ما مسلمانان؛ به شرک یا طاغوت یا القائات شیطان؛ کافر باشیم؛ طبق اصول جهانشمول و موازین آموزشی قرآن؛ خداوند ما را بسوی آنها؛ هدایت نخواهد نمود.

و الله لایهدی القوم الکافرین 

البقره - 264
و خداوند گروه کافران و انکار کنندگان را هدایت نمی نماید!


 حال اگر کسانی به موضوعی کافر باشند و آن را انکار کنند؛ مانند موضوع تناسخ (تولّد دوباره)؛ طبق اصول و موازین آموزشی قرآن؛ خداوند آنان را هدایت نخواهد کرد. چنانکه چنین نیز شد!

استدلالهای عقلی فلاسفه ها و دیگر بزرگان قوم؛ در نفی و انکار تناسخ؛ از نظر قرآن؛ فی نفسه فاقد ارزش است. زیرا اکثریت قریب بالاتفاق آنان (اگر نگویم بدون استثناء همۀ آنها)؛ ابتداء به تناسخ؛ کافر بودند و آن را انکار می کردند. و خداوند نیز - طبق قانون جهانشمول - آنها را بسوی تناسخ؛ هدایت ننمود!

از طرفی دیگر؛ آنان چون به " غیر تناسخایمان داشتند؛ خداوند نیز - طبق قانون جهانشمول - آنها را بر اساس ایمانشان؛ بسوی ابطال و انکار تناسخ؛ هدایت نمود!

پس هیچ " محالی " نیست که با " ایمان ممکن نباشد و هیچ " ممکنی " نیست که بدون " ایمان محال نگردد!


 
اصل قرآنی چگونه پرسش کردن !

ما برای کسب دانش؛ از چیزی که نمی دانیم پرسش می کنیم. این سخن نیز منطقی و عقلانی بگوش می رسد. اما این هم؛ خلاف اصول و موازین قرآن است!

فلا تسئلن ما لیس لک به علم 
هود - 49
از چیزی که نمی دانی؛ نپرس!

چرا؟ زیرا پرسش غلط؛ یا پاسخی ندارد و یا پاسخ غلط دارد. و بالاخره منجر به گمراهی و جهل می گردد. اما؛ بقول پیامبر (ص)؛ سوال خوب؛ نصف علم است. بنا بر این برای اینکه بتوانیم پرسشهای خوبی طرح کنیم؛ ابتداء لازم است " دانش " داشته باشیم و " بدانیم "! 


پس از چیزی که بدان " علم " نداری؛ نپرس!

بسیاری پرسشها؛ در رابطه با " تناسخ " طرح می گردد که؛ نشان از نا آگاهی و عدم دانش صحیح دربارۀ " تناسخ " دارد. بنا بر این؛ با شناخت درست آنچه را " تناسخ " نامیده ایم؛ اولا بسیاری پرسشها؛ غیر ضروری و ناموجه می گردد. ثانیا پاسخهای درستی عرضه می شود که مقبول می افتد.

اما با اینحال باید مراقب باشیم که فریب بازیهای " ذهن " را نخوریم. " ذهن " دائما در حال طرح پرسشهاست تا ما را بخود مشغول کند و موجب غفلت ما گردد.

اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون ما یاتیهم من ذکر من ربهم الا استمعوه و هم یلعبون لاهیه قلوبهم
الانبیاء - 1 الی 3  

 بررسی اعمال آنها خیلی نزدیک شده ولی آنها همچنان؛ با غفلت خود؛ روی بر می گردانند. آنان تمام یادآوریها و پندهای پروردگارشان را شنیدند؛ ولی همچنان؛ بازی می کنند تا  قلبهایشان مشغول شوند.

اصلا نفس پرسش فراوان؛ خود نشانۀ جهل است. لازم به تذکر است که میان " جهل " و " ندانستن " اشتباه نشود. " ندانستن " امر طبیعی و لازم است برای کسب " دانش ". اما " جهل "؛ پدیده ای " منفی " است که؛ ممکن است دامنگیر یک " عالم " و صاحب دانش نیز؛ گردد. به عبارت روشنتر؛ " ندانستن " کمبود " علم " است و " جهل " نقصان " عقل "! انسان بی علم؛ همچنان شریف است. ولی آدم بی عقل؛ حُکمش روشن است!

انسان با عقل؛ بهتر است؛ لااقل تعداد انگشت شماری پرسش اساسی و کلیدی طرح کند؛ تا اینکه یک خروار بپرسد؛ با اینحال یک قدم تکان نخورد!

البته این بمعنی عدم وجود پرسشها؛ فی نفسه؛ نیست. پاسخ بسیاری پرسشها اولا منوط به شناخت صحیح از تناسخِ اصیل و پاک از آلودگیها و گمراهیهاست. زیرا که عقائد تناسخی انحرافی و کاذب نیز در تاریخ؛ بوده است. دوما برای برخی؛ پرسشهای فرعی و جانبی ممکن است اکنون؛ پاسخ روشن یا قابل درک و یا قانع کننده ای؛ نباشد. اما آن دلیل بر نفی اصل " تناسخ " نیست. همانطوریکه پاسخ بسیاری پرسشها در مواردی مانند توحید؛ عدل و معاد؛ ممکن است فعلا؛ به اندازۀ کافی روشن و قانع کننده نباشد.

همچنین ما پاسخ بسیاری پرسشها را؛ شاید هرگز در عالم مادی دنیا نتوانیم؛ بدست آوریم و یا برایمان قابل درک و فهم نباشد. ولی همانها را در عالم روحی برزخ؛ می آموزیم و یا آنها در عالم برزخ؛ بخوبی و راحتی؛ برایمان قابل درک و فهم می گردد. نیز پاسخ برخی پرسشها؛ بستگی به میزان درجۀ رشد و تعالی سیر و سلوک معنوی و عرفانی ما دارد. بدین ترتیب که با طی مراحل سیر و سلوک و تعالی؛ بر میزان آگاهی و دانش ما افزوده می گردد و پاسخ بسیاری پرسشها ر ا بدست می آوریم و در نهایت در قرب الهی؛ همانند او تعالی؛ عالم الغیب و الشهاده خواهیم شد؛ که عین توحید ناب است!

باری؛ فراوانی پرسشها؛ خود می تواند عاملی در افزایش نا آگاهیها و بی دانشیهای ما گردد! زیرا ما را وامی دارد که بجای آنکه با ایمان؛ حرکت کنیم و به پیش رویم؛ تا با طی مراحل؛ به چشمۀ علم و معرف دست یابیم؛ دائما درجا زنیم و خود را قربانی خیمه شب بازیهای " ذهن " کنیم.
از اینرو در قرآن؛ بخصوص در رابطه با معاد؛ این کافران هستند که؛ مدام پرسش می کنند. و اتفاقا مورد توبیخ قرآن؛ قرار می گیرند:


ام تریدون ان تسئلوا رسولکم کما سئل موسی من قبل
البقره - 108
آیا از رسول خودتان؛ دائما پرسش می کنید؛ همانگونه که از موسی می پرسیدند؟

ولی در قرآن؛ دیده نمی شود که حتی یکبار؛ مومنی؛ از پیامبر پرسشی در این باره نموده باشد. چرا؟ زیرا او به بر کت ایمان؛ به آرامش رسیده است. او نیازی به پرسیدن در آیات روشن و مبین قرآن ندارد. 


  

۱ نظر:

  1. شما از علم سخن گفته ای و علم نتیجه عقل است و عقل قلب روح است نه قلب جسم که خون را به جریان می اندازد در مورد عقل به مطلب توجه شود http://mpmdtv2.blogspot.ch/

    پاسخحذف